ناب رمان
دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه |nabroman | رمان
ناب رمان
مطالب محبوب

 

جاستیک دستش را روی شانه غضب گذاشت

_ کار درست رو انجام دادی

به دروازه ای که دوستش تقریباً به مدت ۴۵ دقیقه به ان خیره شده بود نگاه کرد

_میدونم برات خیلی سخت بود که بزاری اون بره

غضب سعی داشت با احساساتش بجنگد . سرش را چرخاند و به دوستش نگاه کرد

_ وقتی بهم خبر دادی اون رو اخراج کردن کاری که ازم خواستی رو انجام دادم . بهش اجازه دادم که بره. حالا که دیگه اینجا نیست جاش امن تره عوضی های بیشتری نمیتونن بهش حمله کننن

جاستیک گفت

_ ممکن بود دشمن های ما اونو بکشن . میدونم که این قضیه برات سخته

غضب اعتراف کرد

_ نمیتونم تصور کنم دیگه هرگز نمیتونم اونو ببینم ..احساس درد دارم

صورت جاستیک از شدت پشیمانی منقبض شد و شانه غضب را فشار داد

_ نمیدونستم تا این حد قویه

_ بله هست

_ متاسفم اگرچه که اگه اینجا نباشه براش بهتره

_اما گفت هیچ خونه ای نداره .حالا چه کار میکنه ؟ شاید باید ازش میخواستم بمونه. میتونستیم ریس رو مجبور کنیم اونو توی خوابگاه نگه داره.

_ ما الان نمی تونیم دستوری بدیم غضب. برای هر چیزی زمان و مکان مشخصی وجود داره. تو بهترین کار رو برای مردم مون انجام دادی. متاسفم که چنین بهای سنگینی برای تو داشت ..تنها چیزی که میتونم بگم اینه که میتونی بعد از اینکه تماما کنترل هوم لند رو به دست گرفتیم بهش پیشنهاد کار بدی

کمی از احساس درد سینه غضب کمتر شد

_ می خوام برگرده..

به او نیاز داشت. این که هرگز نتواند لبخند او را ببیند یا صدایش را بشنود مزه تلخی در دهانش بجا می گذاشت.

_ فکر می کنم بخاطر اینکه از ما دفاع کرد اخراج شده. اینکه ما در عوض فداکاریش چنین کاری برایش انجام بدیم احساس اشتباهی داره

_ پس به محض اینکه قادر شدیم بهش پیشنهاد کاری که لیاقتش رو داره بده .خیلی طول نخواهد کشید .هنوز چیزهای زیادی هستند که نمیدونیم ..هر روز به ما کمک می کنه یک قدم به بدست گرفتن کنترل سرنوشتمون نزدیکتر بشیم .

_اگه دیگه این کار رو نخواد چی ؟ اگه هرگز نخواد برگرده چی ؟ میتونه اون بیرون توی دنیای خودش کار پیدا کنه

برقی از غم و اندوه از چهره غضب گذشت

_ ممکن دیگه هرگز اونو نبینم

_پس باید به احساساتت غلبه کنی

غضب چیزی نگفت. اما درد کشنده ای در درون سینه اش بیشتر شد . نمی توانست به احساساتش برای او غلبه کند .الی توی خون او بود.. بخشی از وجود او بود.. اما حالا دیگر نمی توانست بخشی از زندگی او باشد

جاستیک دستش را روی شانه او قرار داد و گفت

_ بیا با هم قدم بزنیم .الان نباید تنها باشی

غضب کمی مردد ماند. یک بار دیگر به دروازه نگاه کرد. اما میدانست الی باز نخواهد گشت. سرش را تکان داد

_ مچکرم

………………………………..

الی همانطور که به نوشته هایی که با اسپری روی ماشین اش نوشته شده بود نگاه می کرد زیر لب ناسزا گفت .می دانست احتمالاً یکی از معترضان می بایست او را تا هتل دنبال کرده باشد. ان ح******** ها بسیار موزی و عقده ای بودند. میدانستند الی در کدام هتل ثبت نام کرده و به خاطر اینکه الی برای گونه های جدید کار می کرده روی ماشینش فحش و ناسزا نوشته بودند

الی انقدر عصبانی بود که می بایست با پلیس تماس بگیرد و یک شکایت نامه تنظیم کند . نمی‌توانست با ماشینی که چنان ناسزاهایی رویش نوشته شده بود برای مصاحبه برود . همانطور که به دنبال کلید در اتاق… داخل جیب شلوارش را می‌گشت… بسته غذا را محکم تر در دست گرفت . سرش را چرخاند و سه مرد قد بلند با جثه های بزرگ را دید که به راهرو قدم گذاشتند و به او خیره شدند . وقتی فهمید توجه انها کاملا روی اوست به شدت ترسید.. دستگیره در را رها کرد و چند قدم عقب رفت . یکی از مردها به سرعت به طرف او دوید و گفت

_گرفتیمت

وقتی الی سعی کرد فرار کند به او اجازه نداد. یکی از مردها با حالتی اضطراری زمزمه کرد

_بکشونش اینجا برنی

وحشت مانند چنگ های خشن گلوی الی را محکم گرفته بود. به مرد گفت

_ مشکل لعنتی شما چیه ؟ بزار برم

همان طور که دستش را دور کمر الی حلقه می کرد و او را با خود می کشید بیخ گوشش زمزمه کرد

_ مشکل من؟…

الی با دو دست به نرده چسبیده بود اما مرد سعی می کرد دست او را ازاد کند .

_…اینه که بهمون گفتن با یکی از اون حیوون ها رابطه داشتی و می خوایم تو رو نجات بدیم. تو رو شستشوی مغزی دادن

الی جیغ کشید و با پا به مرد بزرگتر ضربه زد. با وحشت به اطراف نگاه می کرد تا به دنبال کمک بگردد.. چند نفر را دید که در پارکینگ ایستاده بودند و با دهانی باز به او نگاه می کردند. یک نفر از دور دست فریاد کشید تا مردی که الی را گرفته بود او را رها کند. مردی که در اتاق کناری انها ایستاده بود گفت

_لعنت مردم دارن ما رو میبینن

به نظر میرسید که ترسیده باشد

_فرار کن

بازو هایی که دور کمر الی بودند ناگهان او را رها کردند . هر سه تای انها به جهت مخالف فرار کردند. الی نفس نفس میزد . معده اش درد می‌کرد . پاهایش شل شد و روی زمین افتاد . سه مرد را دید که با سرعت از انجا فرار می‌کردند و ان طرف ساختمان ناپدید شدند .به طرف سر و صدا چرخید. انتظار حمله دیگری را داشت. یک زن در حالی که بچه ای را به بغل گرفته بود انجا ایستاده بود و به نظر می‌رسید که رنگ صورتش پریده

_اونها دزد بودن؟

الی در حالی که نفس نفس میزد گفت

_ نه

یک مرد از طبقه پایین فریاد کشید

_ پلیس توی راهه. حالت خوبه ؟

الی می‌بایست گلویش را صاف کند تا بتواند صحبت کند

_ من خوبم متشکرم

بسته غذایی که روی زمین افتاده بود را دید. دستش را دراز کرد تا ان را بردارد. اما به خاطر این حرکت دنده هایش درد گرفت. امیدوار بود بدنش کبود نشده باشد. سر جایش نشست و به ادم‌هایی که اطراف او حلقه زده بودند خیره شد. بسیار گرسنه بود .میتوانست وقتی منتظر پلیس است غذا بخورد. یک ساندویچ را از بسته بیرون اورد و به ان گاز زد

دستش را به دنبال بیرون اوردن تلفنش به جیب شلوارش فرو کرد .یک ساعت پیش با هوم لند تماس گرفته بود تا شماره تلفن اش را به جاستیک بدهد. اما منشی او اصرار کرده بود که الی ادرس هتل را هم برای انها به جا بگذارد اما دیگر نمی توانست در این هتل بماند. دوباره شماره دفتر جاستیک را گرفت.. به ساعتش نگاه کرد ..ساعت پنج بعد از ظهر بود. بعد از ان که بالاخره صدای زنی از پشت تلفن به او خبر داد که با منشی جاستیک ارتباط برقرار کرده گفت

_ سلام.. فکر می کنم قبلا با هم صحبت کردیم .من الی براور هستم . من شماره تلفن متلی که در اون اقامت دارم رو به شما داده بودم که در صورت نیاز اقای جاستیک نورث بتونن با من تماس بگیرن . اما میترسم این اطلاعات دیگه به درد بخور نباشه ..می بایست متلم رو عوض کنم . فکر می کنم فردا صبح با اطلاعات جدید با شما تماس خواهم گرفت. شما شماره تلفن همراه من رو دارید بنابراین میتونید در صورت نیاز با من تماس بگیرید درسته ؟

زنی که ان طرف خط بود برای چند ثانیه ساکت شد سپس گفت

_چرا می بایست متل تون رو تغییر بدید ؟

_اه…

از گوشه چشم ماموری که به او نزدیک می شد را دید.

_ یه مشکلی برام پیش اومده قول میدم فردا صبح با ادرس جدید با شما تماس بگیرم .حالا باید واقعاً برم.. پلیس رسیده و باید به سرعت وسایلم رو جمع کنم تا بتونه منو از اینجا اسکورت کنه. فردا با شما صحبت می‌کنم

و تلفن را قطع کرد

…………………………..

غضب در دفترش قدم میزد. الی دیگر هرگز باز نخواهد گشت .دیگر نمی توانست او را ببیند. می‌بایست با ان واقعیت دردناک کنار بیاید . صدای تقه ای روی در اتاقش شنید .نفس عمیقی کشید و صورتش را بی حالت گرفت. گلویش را صاف کرد

_بیا داخل

برس .. دوستش و کسی که او را مسئول اموزش مهارت های مختلف به گونه های جدید کرده بود به داخل امد .در را پشت سرش بست و مقابل ان تکیه داد

_یه مشکلی برامون پیش اومده

_ حالا دیگه چی شده ؟ این بار چه مشکلی پیش اومده ؟

_بعضی از نگهبان های مرد با زن هامون لاس زدن و مردهای ما نسبت به اونها بسیار محافظه کارانه عمل می کنن

لبهای غضب به لبخندی متمایل شد

_زن های ما می تونن از پس یه انسان بر بیان. مخصوصاً وقتی عصبانی بشن

سپس لبخند از روی لبهایش پاک شد

_ فقط یه لاس زدن معمولیه یا اونها رو اذیت کردن؟

_ لاس زدن معمولی ..اما ممکنه مرد های ما جنگ براه بندازن. اگرچه هیچ کدوم از زن ها شکاتی پر نکردن اما اگه مرد های ما فقط به خاطر اینکه یکی از انسان ها به زن های ما چشمک زده سر اونها رو از تنشون جدا کنن هرگز نمی تونیم با انسان ها به خوبی کنار بیایم .

_ باهاشون صحبت می کنم

به ساعتش نگاه کرد

_برای دو ساعت بعد یه جلسه ترتیب بده

_خیلی خوبه

برس نیشخندی زد

_حتماً متوجه شدی که همه به چشم پدر بهت نگاه می کنن. وقتی بقیه بدرفتاری میکنن.. همه رو نصیحت می کنی …و با تهدیدات خشن برخورد می کنی. اگرچه جاستیک به منزله مادر ما میمونه.. ما رو تربیت میکنه و از ما محافظت می کنه و سعی می کنه اینجا رو به یه خونه برای ما تبدیل کنه

غضب سرش را بالا اورد و انگشت وسطش را به او نشان داد

_ پسرم این درس امروز تو بود

برس با صدای بلند شروع به خندیدن کرد

_ اگه داری بهم پیشنهاد میدی باید پیشنهادات رو رد کنم چون تیپ مورد علاقه من نیستی

غضب با دهان بسته خندید

_هیچ کسی نیست …زن های ما باهوش تر از اون هستن که با تو جفت بشن

لبخند از روی لبهای او پاک شد و چند قدم به غضب نزدیک تر شد

_صحبت از زنها شد ..شنیدم اون انسان کوچولویی که نجاتش دادی از اینجا رفته

در حالیکه تمام حس شوخ‌طبعی از وجود غضب پر کشید سرش را تکان داد

_ ریس بوریس اون رو اخراج کرده و جاستیک از من خواست خالت نکنم . میخواستم اونو همین جا نگه دارم و در مقابل دستور ریس بوریس بایستم اما جاستیک به من توضیح داد بعد از اینکه بخاطر کار کردن برای ما نزدیک بود توسط حمله کننده ها کشته بشه من رو متقاعد کرد که اگه من توی زندگی اون نباشم براش خیلی بهتره

_ اگه مقابل اون عوضی می ایستادیم متوجه میشد که ما تا چه اندازه باهوشیم و میتونیم کنترل اوضاع خودمون رو به دست بگیریم و این همه چیز رو پیچیده تر می کرد

_ این چیزیه که جاستیک به من گفت ..اما احساس دوگانه ای دارم.. نمی خواستم اجازه بدم اون بره اما در برابر مردم مون هم مسئول هستم.. مثل اینه که از وسط به دو نیم شدم

ابروهای برس بالا رفتند

_تو واقعا به این زن اهمیت میدی ؟ چند باری اونو دیدم و اون مثل زن های ما نیست خیلی کوچیکه .

_ از تفاوت سایز مون اطلاع دارم .

برس اخمی کرد

_ و اون یه انسانه و همچنین شنیدم یه سری مشکلات شخصی با اون داری . من توی اون اتاق کنفرانس بودم غضب . میترسیدم توی یه اتاق پر از ادم اونو بکشی .

غضب گوشه میز نشست و بازوهایش را به یکدیگر گره زد . با صدای بلند اهی کشید

_ اتفاقی بین ما افتاد و فکر میکردم اون بهم خیانت کرده . کاملاً کنترلم رو از دست دادم

_لعنت … هرگز تورو وحشی ندیدم .باهات چه کار کرده بود؟

کمی مکث کرد

_ اون همون انسانی بود که به سلول من اومد و جاکوب رو کشت

برس زمزمه کرد

_لعنت

نمیدانست دیگر چه بگوید

_هرگز چنین واکنش قوی نسبت به هیچ کس نداشتم . اون لبخند میزنه و من ذوب میشم . می خوام صداشو بشنوم و همیشه نزدیکش باشم…دلم میخواد برگرده .نمیخوام که حتما باهاش باشم .اون موقع حداقل وقتی شیفت کاریم تموم میشد می رفتم و از دور اونو نگاه میکردم .اما حالا حتی اون رو هم ندارم و این واقعا دردناکه

سکوت بین انها طولانی شد

_ وقتی هوم لند رو به طور کامل در دست گرفتیم میتونی اون رو برگردونی . کنترل امنیت ما در دست تو خواهد بود .مجبور نیستیم نگران این باشیم که انسانها چه واکنشی نشون خواهند داد ..میتونی تا اون موقع صبر کنی؟

_نمیدونم فقط می خوام پیشم باشه حتی اگه نتونم واقعاً باهاش باشم . نیاز دارم نزدیکم باشه .الان تمام چیزی که میتونم بهش فکر کنم اینه که الان داره چه کار میکنه ؟کجا میره ؟و….

صدایش به غرشی تبدیل شد

_و ایا این که مردهای انسان سعی دارند چیزی که مال منه رو لمس کنن ؟

ابروهای برس بالا رفت

_مال تو ؟

_مال من

سرش را تکان داد

_این چیزیه که وقتی بهش فکر می کنم اونو خطاب می کنم

_مطمئن باش به سرعت این جارو در دست خودمون می‌گیریم و اونموقع میتونی اونو به اینجا دعوت کنی. فقط امیدوارم دعوتت رو قبول کنه

_من هم همینطور

فصل نه

الی وسایلش را جمع کرد . از اینکه هنوز هم اسباب و وسایلش را باز نکرده بود خوشحال بود . مامور پلیس میان در هر حرکت او را بررسی می‌کرد .

_مچکرم حالا اماده ام که بریم از این که مواظب من بودید از شما قدردانی می کنم

مامور پلیس شانه اش را بالا انداخت

_این شغل منه

الی چمدانش را به دست گرفت. مامور از سر راه کنار رفته و در اتاقش را برای او بست .. از پله ها پایین رفت . سعی می کرد اینکه بعضی از مهمان های هتل او را نگاه میکنند نادیده بگیرد . با دیدن کلمات روی ماشین اش به خود پیچید . پلیس از خسارات وارد شده گزارش تهیه کرده بود و عکس گرفته بود

مامور پلیس صندوق عقب ماشین را باز کرد و الی چمدانش را داخل ان گذاشت . وقتی که مامور پلیس کلیدها را به او پس داد سعی کرد لبخند بزند

_یکم نصیحت میخوای؟

الی سرش را تکان داد

_ البته

به ماشین و سپس به او نگاه کرد

_یه ماشین اجاره ای بگیر و اینو توی پارکینگ شرکت اونها پارک کن . اینجا شهر کوچیکیه اگه با این ماشین این ور اون ور بری اون احمق ها میتونن ردت رو بگیرن

الی با خود فکر کرد ..عالیه ..تا موقعی که نتواند یک کار دیگر پیدا کند از لحاظ مالی وضعش خوب نبود . احساس می کرد با این کار پولش را هدر داده اما میتوانست منظور پلیس را به خوبی درک کند

_ متشکرم فکر می کنم ایده بسیار خوبیه و همین کار رو خواهم کرد

_ چند خیابان پشت سرت رانندگی می کنم تا مطمئن بشم کسی تعقیبت نمیکنه

_متشکرم

الی به طرف در راننده ی ماشین حرکت کرد اما وقتی یک اس یو وی بزرگ و مشکی رنگ را که به پارکینگ وارد ی شد دید متوقف شد و به ان خیره شد. بسیار شبیه ماشین های هوم لند بود . درست پشت سر ماشین الی متوقف شد . بدن الی منقبض شد و پلیس به سرعت اسلحه را از روی کمرشبیرون اورد وبی سیم را جلوی دهانش گرفت

در سمت راننده باز شد و الی محتاطانه به مردی که ماشین را دور زد و مقابل انها امد خیره شد .کت و شلوار حرفه ای و عینک افتابی پوشیده بود .ایستاد و سرش به طرف پلیس چرخید و سپس به نظر می‌رسید دارد به الی نگاه می کند. دست هایش از بدنش فاصله گرفتند تا به پلیس نشان دهد مسلح نیست

_خانم براور ؟ من دین هاسکین هستم اقای غضب من رو فرستادند .شما با دفتر اقای نورث تماس گرفتید و ایشون مطلع شدند مشکلی برای شما پیش اومده

غضب ؟ کمی ارام تر شد. رو به پلیس گفت

_ همه چی خوبه

به محض اینکه پلیس اسلحه را پایین اورد مرد دستهایش را کنار بدنش انداخت. دستش را بالا برد و عینک افتابی اش را از روی چشم کنار زد و باعث شد یک جفت چشم سبز در چهره ای دلپذیر را به نمایش بگذارد .

_ اقای غضب از من خواستند تا و وسایل تون رو بردارم. از من خواستند تا به شما یک پیغام بدم .مطمئن نیستم چه معنایی میده اما اقای غضب من رو مطمئن کردند که شما متوجه خواهید شد. به من گفتند به شما بگم که بعد از نجات دادن زندگی شما این بار شما به او مدیون هستید… از من خواستند به شما اطلاع بدم که باید من رو به هوم لند دنبال کنید و شخصا با ایشون صحبت کنید ..ایشون دوست داشتن خودشون بیان اما متاسفانه به خاطر موقعیت بیرون از هوم لند چنین چیزی به ایشون توصیه نمی‌شه

غضب می خواست با او صحبت کند .با خود در تعجب بود می‌خواهد راجع به چه چیزی صحبت کند. شاید از اینکه واقعا با او خداحافظی نکرده بود احساس پشیمانی می کرد . شاید می خواست به الی بگوید به خاطر کاری که با او کرده او را بخشیده . شاید هم می‌خواست بداند چه اتفاقی افتاده ..اما الی نمیخواست امیدش را بالا ببرد که شاید غضب تنها می‌خواهد او را دوباره ببیند تا زمانی که با خود او صحبت نکرده نمی توانست واقعیت را بفهمد

الی به طرف هاسکین سرش را تکان داد .شکی نداشت که او از طرف غضب امده زیرا تنها غضب می‌توانست درباره بدهکار بودن صحبت کند

_ خیلی خوب

و به طرف پلیس چرخید

_به خاطر همه چیز واقعا از شما متشکرم. به محض اینکه ملاقاتم با اقای غضب تمام شد به شرکت اجاره ماشین خواهم رفت .

الی به داخل ماشین رفت و منتظر شد تا اس یو وی هاسکین از پارکینگ خارج شود….و ان را به طرف هوم لند دنبال کرد. از اینکه راننده های دیگر با دهانی باز به ماشین او نگاه می کرد خوشش نمی امد. کلمات نفرت انگیز او را تحقیر و خجالت زده می کردند.

نگهبانی که به او اجازه داد تا از دروازه عبور کند با دهانی باز و ابروهای بالا رفته به او نگاه کرد. الی به نرمی زیر لب ناسزا گفت. هیچ چاره دیگری جز اینکه این ماشین هنری را براند نداشت .

به همراه اس یو وی مشکی رنگ مقابل دفتر اصلی متوقف شدند. کیفش را برداشت و از ماشین پیاده شد. بعد از انکه او را از هوم لند بیرون پرت کرده بودند خیال نداشت اجازه دهد کیف پولش از جلوی چشم هایش دور شود .می بایست برای اطمینان…. شاید او را دوباره بدون ماشین از انجا به بیرون پرت کردند …خودش را اماده می‌کرد . دین هاسکین با اخم ماشین او را بررسی کرد .

_این دردسری بود که باهاش رو به رو شدی؟

_ تا حدی ..به نظر میرسه چند احمق فکر می‌کردند من شستشوی مغزی شدم و سه تا عوضی سعی کردن منو بدزدن تا شاید بتونن منو نجات بدن. خدا میدونه اگه منو میدزدیدن خیال داشتن باهام چه کار کنن

سرش را تکان داد

_بعضی از اونها واقعا دیوانه اند

……………………………….

غضب در حالی که جاستیک او را از نزدیک زیر نظر داشت قدم میزد. جاستیک هر حرکت او را به دقت برسی می‌کرد و این غضب را ازار می داد .ایستاد و با نگاه خیره به او رو کرد

_ چیه ؟ اون توی دردسر افتاده و به منشی تو گفته بود می بایست یه پلیس اون رو از هتل به بیرون اسکورت کنه. با اینکه دین رو فرستادم تا اونو بیاره اینجا مشکلی داری ؟اون برای ما کار میکنه ..فایده ی داشتن انسان ها دور و برمون چی اگه هیچ کاری انجام ندن؟

_ با دلایل تو اختلاف نظر ندارم. فکر میکردم توی دنیای خودش امن تره اما اگه به این زودی توی دردسر افتاده حاضرم اقرار کنم که اشتباه کردم. فقط با خودم در تعجبم که ایا وقتی به اینجا رسید قراره منفجر بشی یا نه ..به نظر می رسه کاملاً اماده ای تا دوباره کنترلت رو از دست بدی

غضب غرش کرد .سعی کرد با عصبانیتش بجنگد و به نگاه نگران دوستش خیره شد

_تمام غرایز حفاظتی در درون من با هم در جدال هستند. اولین انگیزه ام این بود که توی یه جیپ بپرم و از هوم لند بیرون برم و اونو شکار کنم .از اونجایی که دین رو فرستادم یعنی این که تحت کنترل هستم

_دونستنش خوبه

جاستیک کمی نزدیک تر امد

_ اگه این بهت کمک میکنه ..میتونی اونو اینجا نگه داری. سعی می کنم اوضاع رو با رئیس موریس بهتر کنم .اما اگه اون جواب نداد به طور مستقیم بهش دستور میدم که اجازه بده الی اینجا بمونه .اگر شرایط رو عادی جلوه بدم ممکنه به این که دارم بالای حرف اون حرف می زنم شک نکنه. درباره اینکه ما تا چه اندازه قدرت داریم حالت پارانوئید داره و سعی داره کاری کنه تا کنترل کامل هوم لند رو به دست بگیره . باید چند تایی تماس بگیرم .

چشمهای غضب باریک شدند

_ اگه الی رو به دست اونها بسپاریم دوباره پشت سر ما اقدامی انجام میدن. تو منو مسئول تیم محافظتی کردی و من اجازه نمیدم که از جلوی چشمهام دور بشه

دهان جاستیک بازماند

_ پس اون رو کجا اسکان میدی ؟

_من دو تا اتاق خواب دارم. داخل خونه من در امان خواهد بود. هیچکس اونقدر احمق نیست که اونجا به دنبال اون بره و میتونم ازش نگهبانی بدم

_منظورت اینه که ازش محافظت کنی

_ یک معنی میده

_ ایده بدیه

شانه اش را بالا انداخت

_ اما من تو رو مسئول می کنم ..به اندازه کافی برای رفع کردن مشکل های تجاری هوم لند و اینکه چطور به منابع بیشتری برای کسب درامد برسیم تا بعد از اینکه کنترل اینجا رو به طور کامل در دست گرفتیم بتونیم در اسایش زندگی کنیم سردرد دارم

………………………………………

 

_ اونها چه کار کردن ؟

صدای عمیقی که از پشت سر امد الی را ترساند. چرخید و کیف از دستش روی زمین افتاد .بدون انکه بفهمد غضب درست پشت سرش امده بود .انقدر به ارامی حرکت کرده بود که هیچ صدایی از رسیدن او به الی هشدار نداده بودند .همان طور که با او روبرو می شد دستش را روی سی*نه اش قرار داد

_هرگز این مدلی پشت سر یه نفر دزدکی حرکت نکن . نمیدونستم اینجایی تقریبا باعث شدی حمله قلبی بهم دست بده

غضب کمی جلوتر امد

_یه نفر سعی کرد تو رو بدزده ؟

خم شد .کیف الی را گرفت و در حالی که دوباره تمام قد می ایستاد ان را به طرف الی دراز کرد

_ چطور؟

ضربان قلب الی شروع به ارام تر شدن کرد

_ فکر می کنم چند نفر از معترضان من رو تا هتل تعغیب کردند و اتاق کنار منو اجاره کردن. وقتی بعد از خرید غذا به اتاق برمی‌گشتم سعی کردن منو بدزدن. وقتی یکی از اونها منو گرفت جیغ زدم ..ادمهایی که اطراف بودن شروع به فریاد زدن کردن و اونها فرار کردن

با دیدن نگاه روی چهره غضب می توانست بفهمد چرا این نام را برای خود انتخاب کرده .همانطور که به الی خیره نگاه می کرد سعی کرد خونسردی خود را حفظ کند. سپس به نرمی غرش کرد .نیش هایش اندکی از زیر لب هایش مشخص بود . الی از عصبانیت او ترسید و چند قدم عقب رفت ..چه کار کردم ؟ این که تقصیر من نبود..طوری به نظر می‌رسید انگار دوباره می خواست گلوی الی را از هم بدرد. با لحنی عصبانی گفت

_ اون بیرون در امنیت نیستی… از حالا به بعد اینجا می مونی . با من بحث نکن

دین هاسکین تلفنش را بیرون اورد و گلویش را صاف کرد

_با خانه مهمان تماس میگیرم و مطمئن میشم یه اتاق برای اون در نظر بگیرن

غضب پاسخ داد

_ تلفن رو قطع کن. اون با من میمونه

الی با دهان باز به او نگاه کرد و سعی کرد پیشنهاد او را تحلیل کند.با نفس نفس گفت

_ با تو؟

غضب یک مقدم به او نزدیک‌تر شد

_به نظر میرسه میدونی چطور دردسر رو پیدا کنی شیرینم. .. یا شاید هم دردسر میدونه چطور تو رو پیدا کنه .من یه اتاق اضافه دارم و تو میتونی با من بمونی این طوری میتونم مراقبت باشم

اه اوه .. الی غضب را نگاه کرد که توجه اش را به طرف ماشین او برمی گرداند .اطراف ان قدم زد .هر اینچ از خسارت را بررسی کرد و دوباره روبه روی الی ایستاد . دست الی را گرفت و محکم میان دستهای گرم و مهربان خود گرفت

_بزن بریم . خونه من دور نیست بنابراین قدم میزنیم . یه نفر رو میفرستم تا وسایلت رو بیاره و چیزهایی که لازم داری رو برات اماده کنه

الی سعی کرد بهانه بیاورد

_اما چمدون_________

به او غرش نرمی کرد و دست او را کشید… او را مجبور کرد حرکت کند. الی را با خود در مسیر می کشاند.. هیچ انتخاب دیگری جز دنبال کردن او به الی نمی داد..الی متوجه حالت چهره هشدار امیز دیان هاسکین شد.. دلش نمیخواست با رفتارهای اش کاری کند که غضب به هیچ صورتی به دردسر بیفتد .می دانست که دارد از او محافظت می کند و الی از ترک کردن هوم لند از هر چیز دیگری بیشتر متنفر بود.. با صدای بلند گفت

_ مچکرم که دنبال من اومدی

هاسکین زیر لب زمزمه کرد

_خواهش می کنم

الی به چهره جذاب اما خشمگین غضب نگاه کرد و سعی کرد تا جایی که پاهایش به او اجازه میدهند با سرعت در کنار او راه برود .هنوز هم کیف او را محکم با دست گرفته بود. الی به کیف اش با نگرانی نگاه کرد و امیدوار بود که چیزی درون ان نشکسته باشد

تا وقتی که به خانه او رسیدند حرفی نزد .مقابل در.. دست الی را رها کرد . دستش را به جیب پشتی شلوارش فرو کرد و کارتی بیرون اورد و در را باز کرد .نگاه تیره اش روی الی متمرکز شد

_ داخل .الان

الی مردد بود

_چرا اینقدر از دست من عصبانی هستی؟

غرش کرد

_ نیستم . برو داخل

الی به خانه وارد شد و به اطرافش نگاه کرد. در با صدای بلند پشت سرش بسته شد .چرخید تا با او روبرو شود. غضب مقابل در تکیه داده بود ..کیف او را روی زمین انداخت ..الی امیدوار بود تلفنش تمام این ماجراها را به سلامت پشت سر گذاشته و اسیبی ندیده باشد.. توجهش به غضب بازگشت و متوجه شد که دارد با نگاه تیره و نافذش او را خیره نگاه می کند.. نیش های تیزش از زیر لب هایش که کمی از یکدیگر باز شده بودند نمایان بود ..الی به نرمی گفت

_ برای کسی که از دست من عصبانی نیست.. تاثیر چشم گیری از خودت به جا میزاری.. حداقل لطفاً…

به لبهای خودش اشاره کرد

_…اون نیش ها رو کنار بذار

غرش کرد

الی چند قدم به عقب برداشت

_ خیلی خوب این کارو نکن. فقط اینکه وقتی نیش هات رو نشون میدی و چهره ات عصبانیه این تصویر رو به مردم میدی که …خوب حداقل به من یکی این حسو رو میدی… که از دستم عصبانی هستی

نفس عمیقی کشید

_و غرش کردن….

شانه اش را بالا انداخت

_یه جورایی به طرف مقابل میفهمونه که عصبانی هستی

_ من خشمگینم

_ من چکار کردم؟

یک قدم دیگر به عقب برداشت

_ هیچی. عصبانیت من به طرف تو نیست. تو بخاطر محافظت کردن از من اخراج شدی. به خاطر ما به بیرون پرت شدی و مثل اینکه یکی از ما هستی.. معترضان تو رو هدف قرار دادن

کمی ارام تر شد و از اینکه فرار نکرده بود به طور پنهانی خوشحال بود

_ من اینجا کار می کردم .و وقتی این شغل رو پذیرفتم میدونستم با ادمهای کم عقل دوست نمیشم. اگه با اون احمق ها دوست می شدم هرگز اینجا نمی بودم و اینکه اون ها یه مشت عوضی هستند یه حقیقت زندگیه. توی دنیا همه مخالف هایی دارند

_هیچ کس به خاطر اینکه از کجا اومدی از تو متنفر نیست

الی لبخند زد

_ من اهل کالیفرنیا هستم و خانواده ام بعدا به اوهایو نقل مکان کردن نصف کشور مطمئن هستن همه ادم های دیوونه و عجیب و غریبی که توی امریکا به دنیا اومدن یا توی شمال کالیفرنیا زندگی می کنن یا اونجا بدنیا اومدن

غضب چند بار پلک زد

_اعتراض های اخیر راجع به ما رو شنیدی ؟ اونها می‌ترسن ما شروع به قرار گذاشتن با انسانها کنیم .نظر راجع به اون چیه ؟

_وقتی میگفتم در نظر من گونه های جدید حق دارن مثل همه انسانها از حقوق مشترکی برخوردار باشن صدامو نشنیدی ؟ شما به اندازه هر کس دیگه ای حق دارید با هر کسی که دوست دارید قرار بگذارید

غضب سرش را تکان داد

_ اگه یکی از مرد های من ازت درخواست کنه باهاش قرار میزاری؟ اسلید کاملا تحت تاثیر تو قرار گرفته

الی چند بار پلک زد .اسلید ؟ مردی که جان او را ان شب جلوی دروازه نجات داده بود را به خاطر اورد .این که تصور کند ممکن است او به الی جذب شده باشد تعجب‌اور بود

_من اون رو نمیشناسم

نمی‌توانست به چیز دیگری برای گفتن فکر کند

_ امروز صبح اونو دیدی

_ خوب. میدونم اون کیه. اما شخصا اونو نمیشناسم . نمیدونم که ایا دوست دارم باهاش وقت بگذرونم یا نه

_اما اگه ازش خوشت میومد باهاش قرار میذاشتی؟ حتی با اینکه میدونستی اون چیه ؟

به اندازه ی کافی از نزدیک او را نگاه میکرد که عصبانیت او را متوجه شود. نمی توانست این مرد را درک کند

_ البته. فکر می کنم .نمیدونم چرا نباید این کارو بکنم.. واقعا راجع بهش فکر نکرده بودم

_ گونه های ما کاملا با هم سازگار نیستند

یک قدمی دیگر به جلو امد.. الی یک قدم در جهت مخالف برداشت. همانطور که غضب به طرف او میامد الی از او دورتر میشد .می توانست به وضوح احساس کند که عصبانیت از بدن او تشعشع می کند. باعث می شد مطمعن شود امدن به خانه او یک اشتباه بوده. ایا هنوز به خاطر اتفاقی که در تاسیسات مرسیل افتاده بود از دست الی عصبانی بود ؟ ایا هنوز هم میخواد منو بخاطر اون کار تنبیه کنه ؟

الی او را بخشیده بود و غضب کارهای بدتری با او کرده بود. الی هرگز او را نترساند بود یا او را از یک پارک ندزدیده بود تا به تخت خود ببندد.. به طرف بالا به غضب خیره شد

_چرا داری منو به دیوار می چسبونی؟ لطفاً میشه متوقف بشی؟ داری کم کم منو میترسونی

_ اگه من دارن ارتینو بودم از من میترسیدی؟ یا یه انسان بودم ؟

الی اخمی کرد

_اگه یه نفر که عصبانی بود منو تعقیب می‌کرد بله می ترسیدم

غضب به حرکت کردن ادامه می داد

_متوجه شدم که انکار نکردی گونه های ما با هم سازگار نیستند

الی یک قدم عقب به عقب برداشت و به دیوار برخورد کرد

_ازم میخوای چی بگم ؟حتی نمیدونم چی بهت بگم ؟میدونم بیشتر دی ان ای تو مربوط به دی ان ای انسان هاست و نمیتونم منظورت رو بفهمم . هر دوی ما انسان هستیم

_ من تمام عمرم رو داخل یک تاسیسات ازمایشگاهی گذروندم

دستهایش را دوطرفه شانه الی روی دیوار قرار داد

_فکرشو میکردم

نمی‌توانست از چهره جذاب او نگاهش را بردارد .نفس عمیقی کشید و ان رایحه مردانه و دل پذیرش را استشمام کرد .خود را بشدت کنترل می‌کرد تا به او نزدیک تر نشود

_ به طور مداوم روی ما ازمایش انجام می دادن. مارو با غل و زنجیر می بستن و امتحانمون می کردند

غرشی کرد

_ ما هنوز هم داریم چیزهای جدیدی راجع به بدنمون یاد میگیریم ..راجع به اتفاقی که به سر مون اومده .. ما به اندازه کافی انسان نیستیم که خودمونو گول بزنیم و باور کنیم که ممکنه انسان باشیم ..غرایز حیوانی پنهان زیادی در ما وجود داره. این تغییرات روی دی ان ای و بدن ماست. از این نگرانم که اگه بدونی تا چه اندازه از من انسان نیست ممکنه تو رو وحشت زده کنه

مکث کرد

_ ممکنه خیلی از انسان ها با فهمیدن اینکه زیر ظاهر انسانی ما چه چیزی پنهانه وحشت زده بشن. ما میخواهیم که با شما انسان ها در صلح و ارامش زندگی کنیم. امیدواریم ما رو بپذیرید . اینکه گروه‌های تنفر دست از سر ما بردارن و ما رو راحت بزارن

الی با کنجکاوی به او نگاه کرد

_چه ویژگی های حیوانی پنهان داری

مطمئناً غرش کردن جزو انها نبود .او اغلب این کار را انجام می‌داد و ان را پنهان نمیکرد

غضب مردد بود

_فقط اینکه من کاملا انسان نیستم . وارد جزئیات نمیشم . اگرچه ما با مردم شما خیلی تفاوت داریم ..ما پدر و مادر نداریم و دوران بچگی ما با هم بسیار متفاوت بوده

_دوران بچگی تو چطور بوده ؟

فکش منقبض شد

_وقتی که توی قفس بودم و می ترسیدم رو به خاطر میارم .تاریکی که من رو وحشت زده میکرد رو به یاد میارم ..و بعد درد رو… اونها منو برهنه می کردن و به زمین میکوبوندن و با همه ی اون سوزن های لعنتی بهم تزریق می‌کردن

با صدای هیس مانندی گفت

_به یاد میارم درد و وحشت تنها همراهان دوران بچگی من بودن

اشک در چشم های الی جمع شد. بدون فکر کردن دستش را بالا اورده و ان را روی بازوی او قرار داد

_خیلی متاسفم

دلش میخواست به او دلداری بدهد. غضب چشمهایش را بست.. نفس های عمیق و طولانی کشید . سپس دوباره انها را باز کرد

_اونها من رو تغییر دادن . به خاطر میارم وقتی دندان های شیری دوران بچگی ام افتادن و به جای اونها دندان های جدید که تیز تر و بلندتر بودن رشد کردن.. تا چه اندازه شوکه شدم ..اینه در دسترس من نبود اما می تونستم تفاوت رو احساس کنم .میدونستم من با دکتر ها و تکنسین ها متفاوت هستم. وقتی به سن بلوغ رسیدم بدنم کاملاً عضلانی شد . میدونستم درست و نرمال نیستم . بدنم تغییر کرد .هر روز به من دارو تزریق می‌کردند و باعث می شدند تغییرات بیشتری در درون من انجام بشه

_خیلی خیلی متاسفم غضب

دستش را بالا و پایین می‌برد و او را نوازش می کرد

_ کار اونها بسیار اشتباه بوده

_ اینو میدونم . حالا هزاران انسان هستند که ارزو می کنند من مرده باشم ..تنها به خاطر اینکه یه نفر توی بچگی منو به جهنم فرستاد و منو مجبور کرد یکه کابوس رو زندگی کنم. ما به خاطر منفعت انسانها و به خاطر اینکه مرسیل پول به دست بیاره رنج کشیدیم

گلویش را صاف کرد

_ از اینکه همیشه احساس کنم بیرون از زندگی هستم و دارم به داخل اون دزدکی نگاه می کنم خسته شدم ..از متفاوت بودن …وقتی بچه بودم می تونستم بفهمم که متفاوت هستم . می تونستم به اون ها نگاه کنم . صورت و دندون هام رو احساس کنم .متوجه بشم بدن من با اونها متفاوته …و سپس به مکالماتی که با یکدیگر داشتند توجه کردم و به قدر کافی متوجه شدم که بفهمم چه بلایی سر ما اورده اند و چرا …خیلی احساس تنهایی می کردم و فقط انسان ها رو می دیدم تا وقتی_____

دهانش را بست

_به خاطر اینکه از کارکنان مرسیل متنفر باشی تو رو سرزنش نمی‌کنم. میخواستی چی بگی قبل از اینکه جمله ات رو تمام کنی ؟

نگاه تیره اش باریک شد. او را زیر نظر گرفت و گلویش را صاف کرد

_تا وقتی یه زن به سلول من اوردند ..اون یکی از گونه‌های جدید بود و این اولین باری بود که کسی که شبیه خودم بود رو میدیدم ..می خواستن بدونن ایا ما میتونیم بچه دار بشیم؟

به دیوار کنار صورت الی خیره شد

_گا هی اوقات ما رو مجبور می‌کردن با هم باشیم .اما هرگز نتیجه نداد

فکش منقبض شد و سپس دوباره به او خیره شد

_خوشحالم …نمیخواستیم اونها موفق بشن و زندگی تازه ای رو به این جهنم بیارن

الی لب هایش را گاز گرفت و دستهایش متوقف شد

_ چیزهایی راجع به اون از زن ها شنیدم .کاری که با شما شد منصفانه نبود. به خاطر کارهایی که با شما انجام دادند موجودات شیطان صفتی بودن غضب ..من انسانهایی مثل اونها رو احمقهای به تمام معنا ..بدون کوچکترین احساس رحم و شفقتی میدونم

غضب چشم های او را جستجو کرد. عمیقاً به انها نگاه می کرد

_ از من میترسی الی ؟

کمی مردد ماند

_وقتی عصبانی هستی بله . اگر چه اگه بخوام صادق باشم حتی اگه دی ان ای حیوانی نداشته بودی هم هنوز هم منو میترسوندی.. تو مرد بزرگ جثه ای هستی

تمام احساس تنش از بدنش بیرون رفت

_نمیخواستم با به خون انداختن بدنت روی تختم به تو اسیب برسونم

الی انتظار نداشت او این حرف را بزند .نفسش را به تندی بیرون داد .ضربان قلبش بالا رفته و سپس خودش را مجبور کرد تا ارام تر شود. غضب در سکوت او را نگاه می کرد

_ حرفت رو باور می کنم

_فکر می کنم اگه دندونهای تیزی نداشتم و اونها منو اینطور تغییر نمی دادند هرگز نمی تونستم به تو اسیب برسونم

الی نمی دانست چه بگوید. تنها گره ای که در گلویش ایجاد شده بود را قورت داد. احساس جاذبه ای که نسبت به غضب داشت قوی بود .همواره اینگونه بود.. از روز اولی که چشمش به او افتاده بود ..همچنین هر شب به خاطره ای که بعد از دزدیدن او در پارک با یکدیگر داشتند فکر می‌کرد ..همواره راجع به ان رویا میدید.. همیشه خاطره فوق العاده ای بود تا ان لحظه اخر که ناگهان غضب از او فاصله گرفت و جاستیک سر رسیده بود

_ فقط خدا رو شکر می کنم کارهایی که می خواستم باهات انجام بدم رو انجام ندادم

ناگهان سراسر بدن الی گرم شد

_چی…؟

میبایست چند بار اب دهانش را قورت بدهد تا بتواند صحبت کند

_…میخواستی چه کار کنی؟

صدایش مانند زمزمه ای ارام بود. چشمهای غضب با احساساتی که الی نمی‌توانست انها را تشخیص بدهد درخشیدند

_ واقعا ممکن بود تو رو بترسونم. ما از لحاظ جنسی با هم سازگار نیستیم

الی به او خیره شد .دهانش را باز کرد تا از او بپرسد منظور حرفش چه بوده

غضب ناگهان از دیوار دور شد و به او پشت کرد ..عقب رفت تا زمانی که به اندازه هشت پا با او فاصله داشت

_ اتاق تو اولین در سمت راسته. از خودت پذیرایی کن. از دفتر امنیتی می خوام یه کلید موقت برات بسازن. اما برای مدتی باید داخل بمونی.. مطمئن میشم وسایلت رواز ماشین به خونه بیارن .اگه گرسنه بودی اشپزخونه کاملا پر از غذاست

با قدم هایی تند و محکم از خانه بیرون رفت و در راه بهم کوباند

برای مدتی طولانی الی به دیوار تکیه داد و به دری که غضب از میان ان ناپدید شده بود خیره شد… اون شب می خواست با من چه کار کنه ؟ چشمهایش را بست و خود را در اغوش گرفت ….و چرا یه دفعه دلم میخواد بدونم ؟ لع*نت

 

غضب قبل از انکه از خودت یک احمق به تمام معنا بسازد خانه را ترک کرد .دلش می خواست الی را به چنگ بگیرد و بینی اش را مقابل گلوی او گذاشته و رایحه شگفت انگیز او را به مشام بکشد .میل به اینکه او را در اغوش بگیرد.. بازوهایش را اطراف بدن او محکم کند و او را مقابل سی*نه خود محکم بچسباند انقدر قوی بود که از لحاظ فیزیکی بدنش درد میگرفت
از اینکه به او گفته بود از لحاظ جنسی با یکدیگر سازگار نیستند احساس پشیمانی می کرد. این حرف را گفته بود زیرا تنها می‌خواست او را شوکه کند. او به غضب بسیار نزدیک بود. با هم تنها بودند و غضب میخواست او را در اغوش بکشد و از خود یک احمق بسازد .برای همین بود فورا از او کناره گرفته و سعی کرده بود بینشان فاصله ایجاد کند. در عوض سعی کرد روی عصبانیتش تمرکز کند .الی تنها به خاطر همکاری کردن با گونه‌های جدید دزدیده شده بود.

چشم های الی او را شکار کرده بودند . بسیار ابی و زیبا ..انگشت هایش برای لمس پوست رنگ پریده و نرم او مورمور می‌کردند. صدایش مانند عسلی خالص به گوش او شیرین بود… نرم و کمی خش دار. دلش می خواست سوال های شخصی بیشتری از او بپرسد اما نیاز به اینکه به او نزدیکتر شود بسیار قوی تر می شد . حالا که دوباره بازگشته بود و زیر سقف خانه او زندگی می کرد .. غضب خیال نداشت به او اجازه بدهد که انجا را ترک کند. می توانست او را نزد خود نگه دارد ..همزمان هم از مردمش مراقبت کند. با انجام ندادن کارش جاستیک را نا امید نمی کرد اما وقتی به خانه باز میگشت الی انجا می بود.. لبخند کوچکی لب هایش را به طرف بالا متمایل کرد . الی داخل خانه او بود… سرعتش را بیشتر کرد هرچه سریعتر به کارهایش برسد سریعتر می تواند دوباره او را ببیند

فصل ۱۰

الی به بریز لبخند زد

_خوشحالم که به دیدنم اومدی. میخواستم از شما دیدن کنم اما غضب بهم گفت ایده خوبی نیست

به اطراف اتاق نگاهی انداخت

_ یه جورایی اینجا گیر افتادم

توجه اش دوباره به بریز بازگشت

_منو از دیوونه شدن نجات دادی. سه روزه که اینجام و غضب بهم اجازه نمیده اینجا رو ترک کنم

بریز به او لبخند زد

_ حالا فکر کن چقدر برای من سخت بوده که اونو قانع کنم بهم اجازه بده تورو ببینم . میخواستم دخترهای دیگه رو هم با خودم بیارم اما بهم اجازه نداد

الی را به دقت نگاه کرد و سرش را به طرفی کج کرد

_واقعا باید نگران امنیت تو باشه

_چرا ؟ اون عوضی هایی که بیرون از دروازه هستند نمیتونن وقتی داخل هوم لند هستم به من اسیب برسونن

نگاه عجیبی از چهره بریز گذشت .الی دست هایش را روی س*ینه به یکدیگر قفل کرد و گفت

_من چی رو نمیدونم ؟

بریز مردد بود

_شایعاتی وجود داره

_چه نوع شایعاتی

_میدونم حقیقت نداره. نمیتونم غضب رو روی تو استشمام کنم .فقط اینکه از اونجایی که تو رو بخونه خودش اورده بعضیا فکر میکنن تو و غضب با همدیگه رابطه دارید

_ اما اینطور نیست. منظورم اینه که ما با هم صحبت میکنیم ..بعدش هم از من اجتناب می کنه مثل اینکه بیماری دارم

_ شایعات اینطوریه و همه در این باره خوشحال نیستند. به خاطر این با چند تا از انسانهایی که اینجا کار می کنن مشکلاتی برامون پیش اومده . فکر می کنم غضب برای تو نگرانه

_ این شایعه بی اساس رو در مورد ما شنیده ؟

_همه شنیدن

به اطراف خانه نگاهی کرد

_ تلویزیون تون خرابه؟

_ تلویزیون؟

الی به سرعت نفس اش را حبس کرد

_ توی خبر ها اومده؟

_ بله ..ممکنه بعضی از کارکنان چیزهایی شنیده باشن و اون رو به بیرون درز داده باشن .اسم تو رو نمیدونن اما توی اخبار اومده که یک انسان و یکی از گونه‌های جدید با همدیگه زندگی می‌کنن

لع*نت ..شانه های الی فرو افتاد

_ تعجبی نداره بهم اجازه نمیده از خونه بیرون برم و دنبال کار بگردم .منظورم اینه که …مگه تا چقدر میتونم توی خونه اون زندگی کنم و سر بار اون باشم ؟

_سربار ؟ این کلمه به چه معنیه؟

الی لبخند زد

_ یعنی کسی که با یک نفر دیگه زندگی میکنه و اجازه میده یه نفر دیگه برای تامین مخارج اون کار کنه.. چیز خوبی نیست

_چرا ؟مگه چه اشکالی داره ؟

الی شانه اش را بالا انداخت

_ تا وقتی که با کسی ازدواج نکرده باشی یا باهاش رابطه احساسی نداشته باشی نمیتونی باهاش زندگی کنی.. در اون صورت تقسیم کردن غذا و خونه موردی نداره. اما اگه با هم رابطه احساسی نداشته باشید پس هر دو طرف باید برای مخارج زندگی خودشون کار کنن. من دوست دخ*تر یا همسر او نیستم .اون به من خونه و غذا میده در حالی که من در عوض هیچ کاری برای اون نمی کنم.. من یه سر بارم

بریز لبخند زد

_ فکر می‌کنم منظورت رو فهمیدم. باید بگم تو یه سرباز نیستی. غضب نمی دونه سر بار یعنی چه پس نمیتونی سر بارش باشی

الی خندید

_ فکر می کنم حق با تو باشه

_ فکر می‌کنم باید با اون رابطه داشته باشی.. اینطوری دیگه احساس نمیکنی سر بار اون هستی

الی خوشحال بود که نوشابه ای که در دست داشت را سر نکشیده بود وگرنه خفه می‌شد.. با دهان باز به بریز نگاه کرد

_اما نمیشه فقط برای غذا با کسی بود .مگه اینکه به اون احساسی داشته باشی و بهش اهمیت بدی .اگه فقط برای سرپناه و پول با کسی رابطه داشته باشی بهش میگن فاحشگی و اون چیز بدیه

_ دنیای تو خیلی پیچیده است

_بله

_ فکر می‌کنم هنوز هم باید باهاش رابطه داشته باشی. اون از تو خوشش میاد و تو هم از اون خوشت میاد. اون خیلی مردانه و جذابه. ما یه زمانی هیچ انتخابی در رابطه با رابطه هامون نداشتیم اما حالا جلساتی داریم و هرکسی که از کسی دیگه خوشش بیاد باهاش رابطه برقرار میکنه

الی دستش را روی دهانش گذاشت تا لبخندش را پنهان کند

_ قابل قبول

_بله همچنین در یکی از جلساتمون راجع به رابطه ی شما هم با هم صحبت کردیم

_ من و غضب موضوع یه جلسه بودیم؟

الی گونه هایش قرمز شده بود ..خدای من.. گونه های جدید درباره رابطه من و غضب با یکدیگر صحبت کرده بودند.

_ راجع به اینکه مردم ما و مردم شما می‌تونن با هم رابطه داشته باشن

_ اوه

کمی ارام تر شد ..خدایا شکرت

_ چطور پیشرفت ب؟

ریز شانه اش را بالا انداخت

_نمیدونیم که کارساز باشه یا نه .فیلم هایی راجع به رابطه مردم شما دیدیم اما رابطه ما با هم متفاوته

الی سعی کرد لبخند نزند

_فیلم های غیر اخلاقی نگاه کردین؟ چیزی که داری میگی ؟

بریز لبخند زد

_بله اون فیلم ها رو نگاه کردیم

_اه ..

_…اون فیلمها یه جورایی…

نمی‌دانست چگونه توضیح بدهد

_خب اونا واقعا واقعی نیستند. ادما واقعا اون مدلی با هم رابطه برقرار نمی کنن

_ اینطور نیست ؟ تفاوتش چیه ؟

از کجا شروع کنم ؟ ممکن بود این صحبت خجالت اور باشد اما او اینجا بود تا به این زن ها کمک کند

_ مثلا اون مدل که با هم صحبت می کنن. من هرگز این طوری صحبت نمی کنم و اگه مردی با من به اون شیوه صحبت کنه واقعا از دستش عصبانی میشم.

_ما هم همچنین فکر میکردیم خیلی بی ادبانه است.. درک می کنم ..چه تفاوت دیگه ای وجود داره ؟

الی شانه اش را بالا انداخت

_ نمیدونم چی دیدین.. بیشتر ادما همزمان با چند نفر رابطه ندارن . به طور کلی ما تک همسری هستیم

_پس اگه بخوام با یه مرد انسان رابطه داشته باشم نیازی نیست دوستانم رو هم دعوت کنم ؟ یا با یکی از دوستای اون رابطه داشته باشم ؟ به خاطر این موضوع تصمیم گرفته بودم هرگز با یه انسان صحبت نکنم.. ما خیلی غرایز مالکانه ای داریم و دوست نداریم مرد مون رو با کس دیگه ای تقسیم کنیم

_دیگه از اون فیلمها نگاه نکن.. داستان های عاشقانه بخون یا فیلم های عاشقانه نگاه کن . به بقیه هم بگو دیگه اون ها رو نگاه نکنن و هر چی که نگاه کردن رو فراموش کنن .اونها بازیگراند و بهشون پول داده شده تا اینطور رفتار کنن

_ خیلی خوب

_رابطه ی شما چطوره ؟شاید بتونیم از اینجا شروع کنیم

_ خوب ما از بوسیدن لذت می بریم ..عاشق بوسیدن هستیم .این یه چیز جدید برای ماست.. بعد از اینکه ازاد شدیم این رو کشف کردیم ..عاشق اینیم که همدیگر رو نوازش کنیم و کلمات زیبا و دل انگیز به هم بگیم و وقتی برای طرف مقابل احساسات اتشین داریم غرش می کنیم

_عالیه

راجع به غرش کردن اظهار نظر نکرد

_ما برای تسلط و غلبه با هم می جنگیم و هر کس که برنده شد میتونه در مورد رابطه تصمیم بگیره. مرد ها اغلب برنده میشن مگه این که زخمی باشن یا خسته

_ اه ..

ذهن الی با ان اطلاعات شوکه کننده خالی شد

بریز از صحبت کردن دست کشید و پرسید

_ ایا این برای شما متفاوته ؟

_جنگیدن برای تسلط رو توضیح بده

چند بار پلک زد

_ همونطور که برای بقیه چیزها میجنگیم

الی شانه اش را بالا انداخت

_ ما معمولا از احساس درد در طی رابطه لذت نمی بریم

_خیلی خوب پس به بقیه هم میگم هیچ جنگی در کار نباشه

بعد از صحبت کوتاهی بریز بلند ش

_د باید برم مسئول جدید خوابگاه …

کلمات را طوری بیان می کرد گویی یک ناسزا بودند

_ از ما خواسته در روز ۴ بار حضور و غیاب کنیم. اون یه عوضی به تمام معناست

_متاسفم

_ اگه به زودی نتونه با ما کنار بیاد.. که فکر نمیکنم اینطور باشه ..می‌بایست اونجا رو ترک کنه. در چند روز اینده راجع به اون یه جلسه داریم

الی بریز را تا بیرون خانه همراهی کرد و زن بلند قد را در اغوش گرفت.. همانطور که با الی خداحافظی می کرد می خندید

الی وقتی تنها شد با صدای بلند اهی کشید .شایعاتی که درباره انها پخش شده بود او را شوکه کرده بود.اگر انها نام الی را به رسانه‌ها بگویند دیگر هرگز قادر نخواهد بود هوم لند را ترک کند و ممکن بود همواره یک احمق او را هدف قرار داده و مورد خشونت قرار دهد

بعد از نگاه کردن به ساعتش به طرف اشپزخانه رفت .غضب اغلب اوقات برای عوض کردن لباسش ساعت ۶ بعد از ظهر به خانه می‌امد.. همواره لباس های راحت تری می پوشید ..از الی راجع به روزش سوال می پرسید و دوباره به سرعت از خانه بیرون میرفت . هیچ ایده ای نداشت که بعد از ان.. شب هایش را کجا می گذراند ..تنها با او در خانه نمی‌ماند .

همانطور که شروع به اشپزی کرد زیر لب اواز می خواند

همانطور که غضب به داخل خانه قدم گذاشت بوی غذا باعث شد شکمش به صدا دراید. از انجایی که جلسه به درازا کشیده شده بود نتوانسته بود ناهار بخورد. مشخص بود که الی می داند چطور اشپزی کند و او بوی اغوا کننده را به داخل خانه دنبال کرد و میز غذا خوری که به زیبایی برای دو نفر چیده شده بود را پیدا کرد. همانطور که الی از اشپزخانه بیرون امد غضب مقابل درگاه خشکش زد. با دیدن لبخندی که به طرف غضب روانه کرد میخواست ناله کند. به نظر می‌رسید واقعاً از دیدن او خوشحال است. گرسنگی اش برای غذا به احساس اشتیاق برای لمس او تبدیل شد. رایحه او بیشتر از بوی غذا برایش دلپذیر بود و حیوان درون او را دعوت می‌کرد ..اشتیاق به اینکه او را در اغوش بگیرد تقریباً غضب را از پا دراورد

شب گذشته الی روی مبل کنار او نشسته بود. تنها چند قدم با او فاصله داشت. غضب درباره خانواده اش از او پرسیده بود .حالت ناراحتی روی چهره او باعث شده بود برای اولین بار از این که پدر و مادر ندارد خوشحال شود. درباره طلاق پدر و مادرش به او گفته بود که چگونه او را میان جنگ خود به این طرف و ان طرف می کشیدند. به غضب گفت که انها به طور مداوم با او صحبت می‌کردند و سعی داشتند او را متقاعد کنند تا با همسر سابقش دوباره زندگی کند. غضب از پدر و مادر او خوشش نمی امد و دوست نداشت الی انها را ببیند. اگر هرگز همسر سابق الی را می دید …ان انسان احمق را تا سر حد مرگ کتک میزد . وقتی درباره ازدواجش از او پرسیده بود الی به چشمهای او نگاه نمی کرد. فکر اینکه مرد دیگری او را لمس کرده باشد باعث می‌شود به شدت عصبانی شود و کنترل اش را از دست بدهد اما سعی کرد خود را ارام کند. ان مکالمه هنوز هم در ذهنش مانده بود :

_ چه مدت با اون بودی ؟

_ مهم نیست ..وقتی با هم ازدواج کردیم یک اشتباه بود.. اون با زنهای دیگه رابطه داشت و من اینو نمی دونستم

عصبانیت چشمهای ابی او را تیره تر کرده بود

_ وقتی راجع به خیانت کردن فهمیدم بهم گفت تقصیر من بوده

چانه اش بالا رفت و نگاهی خیره سرانه تحویل او داد که غضب ا ورا به همین خاطر تحسین می‌کرد

_ چه حرف مفتی. شاید من یکم اضافه وزن داشته باشم اما اون خودش هم چندان هیکلی خوبی نداشت

نگاه غضب روی بدن او به ارامی حرکت کرد

_ تو اضافه وزن نداری..من فکر می‌کنم هیکلت عالی و کامله

الی دستش را جلو اورد و ان را روی دست غضب قرار داد و به او لبخند زد

_متشکرم من وزن کم کردم

_حتی اگه دوباره وزن اضافه کنی به نظر من عالی و کامل خواهی بود

برای مدت طولانی به غضب نگاه کرد

_ می دونم واقعا منظورت این نبود اما متشکرم که این حرفو زدی

غضب به نرمی به او غرش کرد

_منظورم همین بود

از اینکه الی به حرف او شک کرده بود ناراحت شد .چشم های الی گشاد شدند. غضب گلویش را صاف کرد

_ من دروغ نمیگم.. پس همسر سابقت با زنهای دیگه وقت می گذروند ؟

_باهاشون رابطه داشت

تمام وجود غضب در شوک فرو رفت

_چرا ؟ مشکلش چی بود؟ اون تو رو داشت پس به کس دیگه ای نیاز نداشته

دستهای ظریفش به دور دستهای غضب کشیده شدند

_ فکر می کنم واقعاً این حرفا رو از صمیم قلبت زدی .مچکرم غضب

_ از همسر سابقت خوشم نمیاد. اگه هرگز به دنبالت بیاد و سعی کنه تو رو متقاعد کنه تا دوباره باهاش ازدواج کنی مطمئن میشم که بفهمه باید تورو تنها بگذاره و در این راستا از اینکه از مشتم استفاده کنم هراسی ندارم

الی با صدای بلند خندید

_ اگه دنبالم اومد منو صدا کن ..می خوام کتک خوردنش رو ببینم

…………………………….

انشب غضب می‌توانست بوی اشتیاق را روی او احساس کند و این به او امید می داد اما نمی خواست به او فشار بیاورد تا با او رابطه داشته باشد. می ترسید او را وحشت زده کند. منتظر بود تا الی اولین قدم را بردارد و به او نشانه ای از اینکه او هم می‌خواهد با غضب رابطه داشته باشد نشان دهد

وقتی الی غذاها را روی میز قرار می داد غضب دلش میخواست دستش را جلو ببرد و او را لمس کند ..وقتی به او نزدیکتر میشد عمیق تر نفس کشید

به ارامی در ذهنش به او التماس کرد: فقط بهم یه نشانه بده که اماده هستی

با چند تا از نگهبان های امنیتی که با انها دوست شده بود صحبت کرده بود..انها به او گفته بودند بعضی از زنها به مردی نیاز دارند که خودش اولین قدم را بردارد. بعضی از زنها از مردی قوی که کنترل اوضاع را در دست بگیرد خوششان می اید.. و اگر الی از ان نوع زن ها بود پس غضب برای او به ان مدل از مرد ها تبدیل می شد

به غذا های روی میز نگاه کرد و با خود فکر کرد شاید این که الی برای هر دویشان غذا اماده کرده باشد یک نشانه از این باشد که دوست دارد رابطه شان را عمیق تر کند . سعی کرد زیاد امیدهایش را بالا نبرد اما اگر الی برنامه داشته تا با یکدیگر شام بخورند..پس غضب ان را به عنوان یک نشانه در نظر می گیرد

زن های گونه‌های جدید ترجیح می‌دادند مردها را در فاصله معین نسبت به خود نگه دارند و به انها اجازه نمی دادند رابطه‌شان را عمیق‌تر کنند. اما او می‌بایست به دنبال راهی بگردد تا دیوار دفاعی الی را فرو بریزاند تا به او اجازه دهد برای همیشه کنارش بماند

فصل ۱۱

غضب میز را نگاه کرد

_ این برای منه؟

الی لبخند زد

_بله . قسم میخورم اشپز خوبی هستم . خوردنش بی خطره

نگاه تیره اش روی الی ثابت شد

_ حرکت دلپذیری بود . دلیلش چیه ؟

_دلیلی نداره . فقط میخواستم یه کار خوب برای تو انجام بدم. عاشق اشپزی هستم . دیشب هم اشپزی کردم اما تا دیر وقت نیومدی.. اما امشب به موقع رسیدی

غضب او را از نزدیک مورد بررسی قرار داد

_میخواستی یه کار خوب برای من انجام بدی؟

_ بله

_چرا ؟

_میخواستم یه کار خاصی برات انجام بدم .تو منو به خونه خودت راه دادی و تو …

غضب ان چنان با سرعت حرکت کرد که الی وقت نداشت واکنش نشان دهد .او را گرفت. بازوهایی قوی او را در اغوش گرفتند و قبل از انکه متوجه شود کجا می روند او را به طرف حال حمل کرد.

زنگ خطر در سر الی به صدا درامد و محکم به او چسبیده. غضب به داخل اتاق خوابش رفت و به ارامی او را روی تخت خواب گذاشت .الی با دهان باز به او خیره شد .غضب جلوی لباس اش را گرفت و ان را پاره کرد. الی نگاه اش را روی ماهیچه های برنزی بدنش پایین اورد .با صدایی لرزان پرسید

_داری چه کار می‌کنی ؟

در حالی که بقیه لباس هایش را بیرون می اورد گفت

_این بار بهت صدمه نمی زنم. خیلی تلاش کردم و روی خودم کنترل به دست اوردم

……………………………

_بهت صدمه روسندم ؟ این بار سعی نکردم تو رو گاز بگیرم

الی با دهان بسته خندید

_مطمئناً به من صدمه نرسوندی

غضب هم با دهان بسته خندید

_مچکرم که به من اعتماد کردی الی .این از هر چیز دیگه ای برام با ارزش تره

الی به چشمهای زیبای او خیره شد و با میل به گریه کردن جنگید. او واقعا صادقانه صحبت می کرد .غضب ایستاد و گفت

_ بیا دوش بگیریم دارم از گرسنگی میمیرم و غذایی که برای شام درست کردی واقعا بوی لذیذی داره

سپس به طرف حمام حرکت کرد .چند دقیقه بعد صدای دوش حمام به گوش امد

_ الی ؟ منتظرتم

از تخت پایین رفته و او را دنبال کرد

…………………………….

الی ماشین ظرفشویی را روشن کرد و به صدای ارام خانه گوش فرا داد. غضب به او اطلاع داده بود که بعد از شام می بایست چند تماس تلفنی داشته باشد. داش می‌خواست بداند بعد از ساعت ۸ شب می‌خواهد با چه کسی تماس بگیرد اما نمی خواست زیاد پر سر و صدا به نظر برسد .الی برق های اشپزخانه را خاموش کرد و به طرف اتاق نشیمن حرکت کرد . غضب مقابل در ورودی ایستاده بود و صداهای مردانه ای به گوش الی رسید

الی فوراً چرخید و شروع به رفتن به طرف اتاق مهمان کرد. نمیخواست دزدکی به مکالمات انها گوش فرا دهد. تلویزیون را روشن کرد و روی تخت خواب نشست. سعی کرد اخبار محلی را گوش دهد . می‌خواست بداند ایا باز هم راجع به این که یک گونه جدید و یک انسان که با هم رابطه داشتند شایعه سازی می کنند ؟

چند دقیقه بعد غضب به داخل اتاق خواب امد. الی سرش را چرخاند تا لبخند کوچکی تحویل او بدهد . غضب به او لبخند نزد در عوض ترسناک به نظر می رسید

_ باید برم بیرون. مسئله ای پیش اومده که مردم من بهم نیاز دارن و باید بهش رسیدگی کنم

الی سرش را تکان داد .کنجکاو بود. اما وقتی اطلاعات بیشتری به الی نداد او هم سوالی نپرسید

_ خیلی خوب

غضب دو دل بود

_وقتی اومدم خونه نمیخوام اینجا باشی

همانطور که بیصدا به او خیره شده بود ..شوک وجودش را از هم درید .او با الی رابطه داشت.. انها با یکدیگر دوش گرفته بودند ..در طول شام با یکدیگر خندیده بودند و حالا او می خواست الی را از خانه اش به بیرون پرت کند؟ الی نمی‌توانست یک کلمه هم صحبت کند از لحاظ فیزیکی و احساسی احساس می‌کرد یک نفر با مشت به او کوبیده

ناگهان غضب حرکت کرد و به طرف او ام.د بازوی او را گرفت و او را بلند کرد

_منظورم اینه که نمیخوام توی این اتاق بمونی. می خوام از این به بعد توی اتاق خواب من باشی. واقعا فکر می کنی ازت می خوام خونمون رو ترک کنی؟ منظورم این بود که نمیخوام حتی یه لحظه هم از من دور باشی . تو به من تعلق داری و باید توی اتاق من با من باشی

الی دوباره می توانست نفس بکشد . می دانست که تا این اندازه احساس اسودگی خاطر کردن از این که منظور او را اشتباه متوجه شده چقدر رقت انگیز است .غضب به او غرش کرد

_ وسایلت رو به اتاق من انتقال بده . اگه اینجا رو ترک کنی دنبالت میام و شکارت می کنم . اون موقع تو رو به تخت میبندم .اونقدر بهت عشق می ورزم که خسته تر از اون باش که حتی به ترک کردن من فکر کنی.. به اندازه کافی برات روشنه ؟

الی بی صدا سرش را تکان داد. لب هایش را گاز گرفت و سپس به لبخند زد

غضب سرش را تکان داد

_ زن ها

نگاهش نرم تر شد

_تو فکر می کنی من زیبا هستم

_بله همینطوره

_ راجع به بستنت به تختم جدی بودم . منو ترک نکن . نمیخوام تورو از دست بدم و هرگز چنین اتفاقی نمیافته

_ من هم می خوام باهات بمونم

………………………………

فصل ۲۰

غضب نعره کشید

_نه

الی صدای این هرج و مرج را بعد از به صدا در امدن زنگ در شنید. انها خیال داشتند شنبه را با یکدیگر بگذرانند و فیلم تماشا کنند .الی ظرف ها را داخل ماشین ظرفشویی گذاشته بود در حالی که غضب پاپ کورن درست می‌کرد

با شنیدن صدای نعره غضب به سرعت از اتاق بیرون امد . جاستیک و دو نفر از افسر های امنیتی به همراه غضب در اتاق نشیمن ایستاده بودند .وقتی متوجه شد موقعیت تا چه اندازه تنش زا است سرجایش متوقف شد. جاستیک بازوی هایش را مقابل س*ینه اش قفل کرد . نگاه تیره اش به طرف الی کشیده شد .عصبانیت روی چهره اش الی را متعجب کرد . حالت چهره اش منقبض بود و لب هایش را به یکدیگر فشرده بود . غضب غرش عمیقی کرد

_گفتم نه

به طرف الی حرکت کرد اما به او نگاه نکرد

_ الی همین حالا بیا اینجا و پشت سر من بمون

به سرعت ترس وجود الی را فرا گرفت . بدون فکر کردن کاری که از او خواسته بود را انجام داد . یکی از دستهای غضب به پشت امد و الی را محکم به خود چسباند .نمی دانست چه چیزی باعث عصبانیتش شده اما وقتی سرش را کمی از پشت غضب بیرون اورد تا به صحنه رو به رویش نگاه کند ترسش بیشتر شد

افسرهای nso دستشان را روی اسلحه های الکتریکیشان قرار داده بودند . جاستیک غرش کرد

_غضب مردم اون نگران هستن. فقط دارم میگم اونها باید اونو ببینن و باهاش صحبت کنن . ما اونو دوباره برمی گردونیم .هیچکس بهش صدمه ای نمی‌رسونه

غضب با صدای بلند از ته گلویش غرش کرد

_یا من هم باهاش میام یا اینجا رو ترک نمیکنه

جاستیک هم به طور متقابل به او غرش کرد

_ انسان ها دارن غیر منطقی رفتار می کنن. اما به محض اینکه اونو ببینن و مطمئن بشن که بهش صدمه ای نرسیده بیخیال این قضیه میشن

_نه

الی گلویش را صاف کرد

_چه خبره ؟

برای پاسخ به جاستیک نگاه کرد. غضب همانطور که از روی شانه با خشونت به او نگاه کرد گفت

_ تو با اون ها نمیری .اونا به من اجازه نمیدن باهات بیام تا ازت محافظت کنم بنابراین بهشون اجازه نمیدم تو رو از من بگیرن

نگاه تیره اش را از او بر گرفت و به مردهای داخل اتاق نگاه کرد .غضب یک قدم دیگر به عقب برداشت. و الی را مجبور کرد که به گوشه ای برود… در حالی که بدنش مقابل او قرار گرفته بود. الی با دست از پشت او را نوازش کرد. سعی می کرد در سکوت او را ارام کند

سعی کرد از پشت سر غضب به جاستیک نگاه کند

_کی میخواد منو ببینه و چرا ؟ چه خبر شده ؟

همانطور که نگاه پرسشگرانه الی را ملاقات می کرد نفس عمیقی کشید

_ بعضی از مردم تو فکر میکنند غضب تورو مجبور کرده این جا باشی . مثل یه…

شانه اش را بالا انداخت

_اونها می ترسن غضب داره به تو تجاوز میکنه و تو رو میزنه و …هر چیز دیگه ای که میتونن بهش فکر کنن تا ما رو هیولا نشون بدن

الی با عصبانیت گفت

_ این حقیقت نداره . کی داره چنین خزعبلاتی می‌گه ؟

جاستیک غرش کرد

_ رئیست این تهمت‌ها رو زده . رئیس بوریس داره راجع به اینکه داره با تو رفتار بدرفتاری میشه همه جا غوغا به پا میکنه

_اون عوضی دیگر رئیس من نیست.. خدایا اون یه اشغال به تمام معناست

الی دستش را به ارامی دور کمر غضب حلقه کرد.

_ اشکالی نداره هیچ کس قرار نیست به من صدمه برسونه

غضب غرش کرد

_ قرار نیست کسی تو رو از من دور کنه

کمی بیشتر الی را به عقب فرستاد .جاستیک با عصبانیت گفت

_ اون باید با ما بیاد ..ببین داری چطور رفتار می کنی. چه مرگته ؟اون که یک اسباب بازی نیست. غضب تو داری طوری رفتار می کنی انگار تهمت‌هایی که بهمون زدن درسته .خودتو اروم کن

_اجازه نمیدم هیچ کس به الی من صدمه برسونه

ابرو های جاستیک بالارفتند و تعجب چهره اش را دگرگون کرد

_ تو داری باهاش میخوابی مگه نه ؟

صدایش نرم تر شد

_پس برای همینه که به ما اجازه نمیدی بهش نزدیک بشیم درسته ؟

غضب غرش کرد

_ اون مال منه

پوست جاستیک کمی رنگ پریده شد. نگاهش را به طرف الی چرخاند

_ اون تورو مجبور کرد؟ حالت خوبه؟

الی با به خاطر اوردن خاطره‌ای که در ان جاستیک او را در حالی که به تختخواب غضب بسته شده بود دیده بود به خود پیچید

_حالم خوبه به جز اینکه یه گوشه چپونده شدم . غضب داری منو له می کنی لطفاً میتونی از هول دادن من به عقب دست برداری؟

وقتی غضب چند اینچ به او فاصله برای نفس کشیدن داد ارام تر شد. نگاهش را به نگاه متعجب جاستیک دوخت

_غضب منو مجبور نکرد که هیچ کاری انجام بدم .هرگز چنین کاری نکرده .ما کاملاً با هم خوبیم

جاستیک با لحن شومی گفت

_ تنها با تو نخوابیده بلکه با توجفت شده

الی کمی مردد بود سپس گفت

_ ما با هم رابطه داریم اگه منظورت اینه. همه چیز خوبه و من می خوام اینجا باشم .غضب به من اسیب نمیرسونه تو اونو به خوبی می شناسی بنابراین باید خودت اینو بدونی

چشم های جاستیک باریک شدند

_ اون دفعه چی ؟ کاری که اون موقع کرد منطقی نبود

گونه های الی قرمز شدند

_ اون چیزی بود که بین خودمون بود. به من صدمه ای نرسید فقط به طور تصادفی با دندونش پوست من رو خراشید

ابرو های جاستیک بالارفتند

_ چطور میشه یک نفر یه زن رو به طور تصادفی از پارک بدزده و اون رو به تخت خوابش ببنده ؟ اون قسمت تصادفی نبود

_ من همه چیز رو بهت گفتم و تو خودت دلیلش رو خوب میدونی

غضب منقبض شد و به ارامی سرش را چرخاند تا با حالتی شوکه به او خیره شود. الی در حالی که از درون به خود می پیچید به او نگاه کرد .سپس کاملاً توجهش را به جاستیک داد. این احساس را داشت که در اینده ای نزدیک او و غضب می بایست مکالمه ی شدید و سختی با یکدیگر داشته باشند. ارزو میکرد زمین دهن باز کند و او را ببلعد

_ قبلا هم بهت گفتم که اون به من تجاوز نکرد و هیچ وقت رفتار بی شرفانه ای با من نداشته .ل*عنت قبل از اینکه با من رابطه داشته باشه از من اجازه گرفت

جاستیک از نزدیک او را مورد بررسی قرار داد .مدت طولانی به او خیره شد .بالاخره سرش را تکان داد

_که اینطور. پس اینقدر تورو اغفال کرده که دیگه نمی تونستی بهش جواب منفی بدی

الی نفس عمیقی کشید

_ من همیشه به شدت نسب به غضب احساس کشش می کردم .واقعاً نیازی نبود خیلی سخت تلاش کنه. حالا لطفاً میشه این موضوع رو تموم کنیم؟ من اینجا با غضب زندگی می کنم چون واقعاً دلم میخواد با اون باشم

جاستیک به دو افسر دیگر رو کرد و به انها گفت

_ برید بیرون و از در محافظت کنید

دو مرد اتاق را ترک کردند و در را پشت سر خود بستند

جاستیک دستش را میان موهایش کشید و توجهش را روی غضب متمرکز کرد. غضب از اینکه احساس ترس بکند متنفر بود اما حالا ان را تجربه می کرد. رفتار و احساسات مالکانه اش نسبت به الی جاستیک را مضطرب کرده و او را به حالت اماده باش در اورده بود . از اینکه فکر کند ممکن است به طریقی انسان ها الی را از هوم لند بیرون ببرند باعث می‌شد وحشت کند . او به هیچ عنوان به رئیس بوریس اعتماد نداشت .ان انسان تنفرش را نسبت به گونه‌های جدید پنهان نمی‌کرد .بعضی از انسان هایی که برای انها کار می کردند از اینکه الی با او زندگی کند راضی نبودند و از این که یک انسان با گونه های جدید رابطه داشته باشد اظهار خشم و رنجش می‌کردند. الی مال او بود و حالا یکی از اهالی هوم لند محسوب می شد. از نظر او هیچ یک از انسان ها حقی بر روی او نداشتند. اگه به او اجازه بدهند با الی برود هرگز اجازه نخواهد داد اتفاقی برای او بیفتد.. و اینکه انها با رفتن او مخالفت می‌کردند باعث می‌شد زنگ های هشدار در ذهنش به صدا درایند

غضب یکی از نگهبانان گونه‌های جدید را بیرون خانه گذاشته بود تا هنگامی که مشغول به کار است از الی محافظت کند . او هر کاری می کند تا الی را ایمن نگه دارد .

جاستیک با کنجکاوی به او نگاه کرد

_ من نگرانم چون وقتی پای این زن وسط میاد خیلی متفاوت رفتار می کنی

_میدونم اما هرگز بهش اسیبی نمی رسونم . بهم اعتماد کن

_ بهت اعتماد دارم . متاسفم که غیر از این بهت نشون دادم .اما باید اقرار کنی وقتی پای زنت و وسط باشه همیشه خودت نیستی

_ از این هم اگاهم

دو مرد یکدیگر را بررسی کردند . جاستیک ابتدا صحبت کرد

_اونها به من فشار میارن تا الی رو براشون ببرم.. تا ببیننش ..تا بتونن تایید کنن که حالش خوبه . من چاره ی دیگه ای ندارم و خودت میدونی که ما باید به چنین نگرانی‌هایی واکنش نشون بدیم

وقتی پای الی در میان بود منطقی فکر کردن سخت می‌شد اما می‌دانست حق با جاستیک است. انسان ها هنوز هم نسبت به گونه های جدید با احتیاط رفتار می کردند. اهی کشید ارام تر شد. می بایست به انسانها اجازه دهد تا او را ببینند

_ اونها می خوان یه دکتر اونو معاینه کنه .نگرانن.. هرگز تا حالا کسی از گونه های جدید و انسانها با هم رابطه نداشتن

جاستیک مکث کرد

_پس ما از لحاظ جنسی با هم سازگار هستیم ؟

غضب سرش را تکان داد

_یکم متفاوته اما با هم کنار میایم .اون به یه دکتر نیاز نداره. من هرگز بهش اسیبی نمی رسونم. بهش اجازه میدم با تو بیاد اما من هم کنارش میمونم. اون گروه های تنفر قبلا تنها به خاطر اینکه اینجا کار میکرده بهش حمله کردن. حالا که شایعات مبنی بر اینکه با من زندگی میکنه همه جا پخش شده روی زندگی اون ریسک نمیکنم

_می فهمم اما رئیس بوریس با یکدندگی میخواد که تو اونجا نباشی.باور داره تو اونقدر اونو اذیت کردی که اگه اونجا باشی الی در حضور تو می ترسه و صادقانه صحبت نمی کنه

غضب غرش کرد

_ هیچ اهمیت لعن*تی نمیدم که اون چه فکری میکنه. الی مال منه و دیگه اون لع*نتی نیاز نیست خودش رو راجع به این قضیه نگران کنه

الی این پا و ان پا کرد و به سختی خودش را از پشت سر غضب با وول خوردن بیرون اورد .وقتی سعی کرد از کنار او دور شود یکی از بازوهای غضب جلو امد و دور کمرش حلقه شد و او را کنار خود نگه داشت. الی را مقابله بدن خود گرفت و الی مجبور شد به عقب به او تکیه دهد .بدون در نظر گرفتن موقعیت از اینکه غضب او را اینگونه در اغوش می‌گیرد لذت می برد

جاستیک انها را با علاقه نگاه می کرد

_اولین روزی که اونو به خونت اوردی باهاش جفت شدی ؟

_ ما دیشب با هم جفت شدیم

غضب حالا ارام تر شده بود

_ من به بوریس اعتماد ندارم . اون مال منه جاستیک. به هیچ کس اجازه نمیدم بهش صدمه برسونه

_بهت قول میدم هیچ اتفاقی برای اون نمیفته و من با جون خودم از اون محافظت می کنم .باید اونو با خودم ببرم تا رئیس رو ببینیم .به زودی اون از این جا میره اما فعلاً می‌بایست با اون کار کنیم. به محض اینکه تونستم الی رو برمی گردونم. هرگز اون رو ترک نمی کنم حتی زمانی که دکتر اونو معاینه کنه

غضب از او خواست

_ بهم قول بده طوری ازش محافظت کنی انگار که یکی از اعضای خانواده خودته

جاستیک سرش را تکان داد

_اون مال توئه پس جزئی از خانواده من محسوب میشه

غضب دستش را که دور کمره الی قرار داده بود ازاد کرد و او را چرخاند تا با یکدیگر روبرو شوند

_اگه سعی کنن تو رو از اینجا بیرون کنن حتماً دنبالت میام و تو رو برمیگردونم . هیچکس نمیتونه تورو ازم دور کنه

اینکه تا چه اندازه با حرارت صحبت می کرد الی را تحت تاثیر قرار داد . سرش را تکان داد

_به زودی به خونه برمی گردم .من …

می خواست به او بگوید که عاشقش است اما مقاومت کرد

_…دلم برات تنگ میشه

غضب صورت او را میان دستهایش گرفت و سرش را خم کرد تا جایی که دماغ های شان با یکدیگر برخورد کرد

_من هم دلم برات تنگ میشه

نگاه پر اشتیاقش را از چشم های او برگرفت و به بالای سر او نگاه کرد

_خیلی زود پیش من برش گردون و با هر قیمتی که شده ازش محافظت کن

جاستیک قسم خورد

_ این کارو می کنم . حتی اگر نیاز باشد با جونم ازش محافظت می کنم . بزن بریم الی

……………………………..

 

…………………………………………………………….

الی به مرد های بزرگی که اطرافش ایستاده بودند نیم نگاهی کرد . اگرچه هیچکس او را لمس نمی کرد اما می‌دانست اگر دستش را بلند کند با یکی از افسر های nso برخورد می کند . جاستیک طوری رفتار می کرد گویی زندگی او به شدت در معرض خطر بود .

بالاخره به اتاق کنفرانس وارد شدند . با دیدن این که اتاق کاملا پر شده بود همزمان شوکه شد و ترس وجودش را فرا گرفت . همانطور که نگاهش اطراف اتاق میچرخید متوجه شد حداقل ۶۰ نفر در اتاق حضور دارند . محکم فکش را به یکدیگر فشار داد تا دهانش باز نماند

رئیس بوریس پشت میزی در قسمت های عقبی ایستاده بود

_خانم براور

نگاه الی با او برخورد کرد و عصبانیت در وجودش شعله ور شد . به دارن ارتینو که کنار رئیس ایستاده بود نگاه انداخت . چهره هایی اشنا در اتاق حضور داشتند اما اکثر انها را نمی شناخت . به نظر می‌رسید همگی روی او متمرکز شده اند . احساس می‌کرد حشره ای است که زیر یک میکروسکوپ قرار گرفته . جاستیک گفت

_این هم الی براور . خودت میتونی ببینی که حالش کاملاً خوبه

خشم از صدایش مشخص بود .

دارن ارتینو قبل از انکه صحبت کند گلویش را صاف کرد

_به ما گزارش داده شده که شاید دلتون بخواد خونه ی اقای غضب رو ترک کنید . ما نگران شما هستیم

الی دست هایش را به یکدیگر روی سی*نه اش قفل کرد و چانه اش را بالا داد. از این که همگی به او خیره شده بودند احساس ناراحتی می‌کرد

_من حالم خوبه . اقای غضب به اندازه کافی خوب بودن که به من اجازه بدن توی اتاق مهمونشون زندگی کنم

مکث کرد و به ریس بوریس خیره شد . به خود زحمت این که نارضایتی اش از او را پنهان کند نمی داد

_من تقریباً بوسیله چندتا از اعضای گروه‌های تنفر که بعد از اخراج شدنم از هوم لند من رو تعقیب کرده بودند دزدیده شدم. اقای غضب برای امنیت من نگران هستن. جای من اینجا بسیار امنتر از بیرون از این دروازه هاست

یک زن مو بلوند که موهایش را محکم روی سرش جمع کرده بود ایستاد .کت و شلوار ترو تمیزی به تن داشت

_ من دکتر تریشا نوربیت هستم

زن جوان تر از ان بود که دکتر باشد اما الی این را با صدای بلند نگفت

_ از دیدن شما خوشحالم

_به ما گفته شده شما و اقای غضب با هم رابطه نزدیکی دارید. دوست دارم شما رو معاینه کنم تا مطمئن بشم در سلامتی کامل به سر می برید

زن به اطراف اتاق نگاهی انداخت و سپس نگاه معناداری به طرف الی روانه کرد

_ به طور خصوصی البته

_ چیزی برای ثابت کردن وجود نداره و من به معاینه پزشکی نیاز ندارم

با صدای بلند اهی کشید . دوست نداشت امروز را اینجا بگذارند

_ یه راست میرم سر اصل مطلب . گزارشات رو از اخبار شنیدم . میدونم شما باور دارید اقای غضب به من صدمه رسونده . یا هر مزخرف دیگه ای که یه نفر به گوش شما رسونده که حقیقت نداره

نگاه کثیف دیگری به طرف رئیس بوریس انداخت و سپس توجهش را به طرف دکتر بازگرداند

_من همخونه اونم و توی اتاق های جداگانه ای می خوابیم . من به سختی میتونم اون رو ببینم و هیچ رابطه کثیفی بین ما برقرار نیست. نمیدونم چرا اینجام اما اقای نورث به من اطلاع دادند که خودم رو نشون بدم تا همه بتونن ببینن که حالم خوبه .راستش تا حالا کاملا عالی بودم تا اینکه به اینجا امدم و همه با دهان باز به من خیره شدن و دارن بدترین فکر ها رو راجع به من می کنن

یک نفر غریبه گفت

_ ایا تو و اقای غضب با هم رابطه ی فیزیکی دارید ؟

الی به او خیره شد

_این سوال بی ادبانه ایه که از یه نفر بپرسید و شما از حد خودتون گذشتید اما پاسخ نه هست .همین حالا اینو نگفتم ؟ اقای غضب یک جنتلمن به تمام معناست و من توی اتاق مهمان ایشون میخوابم

_اما داری باهاش زندگی می کنی

مرد با خصومت واضحی در چشمهایش به الی خیره شد

_ما میدونیم که شما از لحاظ جنسی با همدیگه رابطه دارید

الی اعصابش را از دست داد. یک قدم به طرف او برداشت اما خودش را متوقف کرد

_گفتم ما با هم هم خونه ایم اون قسمتش رو نشنیدی ؟ یکی از اون ادمای احمقی که فکر می کنن اگه یه زن و یه مرد باهم تو یه خونه زندگی کنن حتماً باید بپرن به هم ؟

مردی مسن تر اهی کشید

_ نمی‌خواستیم به شما بی احترامی کنیم خانم براور . فقط اینکه ما باید حتماً بدونیم اینکه ایا شما و اقای غضب با همدیگه رابطه فیزیکی دارید یا نه. چون که شما اولین زوجی هستید که یک انسان و یک گونه جدید باهم رابطه دارن. ما می بایست ازمایش انجام بدیم و اونا رو مطالعه کنیم

عینکش را بالاتر از پل بینی اش هول داد

_ممکنه تاثیرات جانبی خطرناکی وجود داشته باشه .ما بهترین ها رو برای شما در ذهن داریم

الی اخمی کرد

_ میدونم شما چی میگید اما این رو بفهمید که من و اقای غضب به روشی که شما دارید بهش اشاره میکنید با هم رابطه نداریم. اون فقط یه مرد واقعا خوبه که به من اجازه داده توی خونش زندگی کنم تا زمانی که یه شغل دیگه پیدا کنم .بعد از اینکه اینجا بیرون رفتم همکاری من با گونه‌های جدید باعث شد تقریباً کشته بشم و فکر می کنم اینجا بیشتر در امان خواهم بود

رئیس بوریس با صدای بلند اهی کشید

_خیلی خوب میتونی به سرعت شغلت رو در خوابگاه زنان پس بگیری. ما نگه بان ها رو با شما می فرستیم تا وسایل تون رو از خانه اقای غضب جمع کنید

مانند این بود که زمین را از زیر پای الی کشیده باشند .با دهان باز به رئیس نگاه کرد .ان حرا*زاده ی شیطان صفت ..می بایست خود را ارام کند تا بتواند پاسخش را بدهد. به او اجازه نمی داد که او را مجبور کند از خانه غضب برود .تمامی چشم های داخل اتاق روی او متمرکز بودند. ذهنش را مجبور کرد تا کار کند. سرش را به طرفی خم کرد و به ان عوضی خیره شد

_ عاشق اینم که شغل قبلی ام رو پس بگیرم .حرفم رو باور کن .اما دلیلی که در وهله اول اونو از دست دادم این بود که تو داشتی سعی میکردی منو مجبور کنی تا گواهی دروغ پر کنم . تو از اینکه گونه‌های جدید تیم امنیتی خودشون رو داشته باشن خوشت نمی اومد .وقتی اونها منو نجات دادن و گروه امنیتی تو نتونستن حمله ای که به هوم لند شد رو متوقف کنن اصلا از این وضعیت خوشت نیومد.. به من دستور دادی که یه شکایت دروغین بر الیه اونا پر کنم و چیزهای وحشتناکی که حقیقت نداشتند رو بگم . اونا جون منو نجات دادن در حالی که گروه امنیتی تو نمی تونستن حتی به اونجا برسن

می دید که رنگ از چهره او پریده شد و بنظر میرسید شوکه تر از ان است که جز چرخاندن چشم هایش به اطراف اتاق کار دیگری بکند . چشم های داخل اتاق به طرف او بازگشتند و مستقیماً به رئیس بوریس خیره شدند

_ من برای کسی که بهم دستور میده اتهامات دروغ و فاسدی رو بر الیه کسی بنویسم و بعدش به خاطر اینکه حاضر نیستم چنین کار زننده ای رو انجام بدم من رو اخراج میکنه کار نمی‌کنم . حتی اگه دستور اخراجم رو نمیدادی خودم استعفا می دادم. من به هیچ عنوان برای تو کار نمی کنم رئیس بوریس . من خودم برای خودم کاری پیدا می کنم ..جایی که بهم دستور ندن دروغ بگم

_این حقیقت نداره

ریس بوریس بالاخره با خشم شروع به صحبت کرد .یک انگشتش را به طرف الی گرفت

_همین حالا اونو از اینجا به بیرون اسکورن کنید . می خوام برای همیشه از هوم لند کنده و به بیرون پرت بشه

جاستیک به یکی از نگهبان های امنیتی که یک قدم به طرف الی جلو امده بود خیره شد. الی تقریباً به طرف افسر های nso که به او نزدیک تر شدند تکیه داد. متوجه شد که همگی انها با حالتی تدافعی به دور او حلقه زده اند

الی و نگهبانی که خیال داشت او را از اتاق بیرون کند سر جایشان خشک شان زد . جاستیک با خونسردی گفت

_ نکته خوبی بود . مشکلی با تیم امنیتی من داری رئیس ؟ مگه اینکه یک نفر به من دروغ گفته باشه … و گرنه این مکان درست شده که ما جامعه و ساختار خودمون رو درست کنیم. یه خونه واقعی برای گونه‌های جدید. و همچنین این شامل این میشه که تیم امنیتی خودمون رو داشته باشیم . خانم براور به من راجع به مکالمه ای که در اون روزی که ایشون رو اخراج کردید بین شما دو تا در جریان بوده به من اطلاع دادند . حالا که صحبتش شد در وهله اول شما هیچ حقی نداشتید که بدون اجازه من دستور همچنین اخراجی بدید . واقعا از حد خودتون خارج شدید و همین حالا جلوی چشم همه اهانت تون رو دوباره تکرار می کنید. این زن تحت حفاظت گونه‌های جدیده و با این حال تو جرات کردی دستور بدی که اونو به زور از اینجا بیرون بندازن ؟

مردی مسن تر که کت و شلوار رسمی به تن داشت به سرعت ایستاد و میز را دور زد .به طرف رئیس بوریس حرکت کرد. اخم عمیقی بین ابروهایش تشکیل شده بود

_جری ؟

رئیس بوریس با عصبانیت گفت

_این حقیقت نداره. یکی از مرد های اون ..همون غضب که حالا داره باهاش زندگی میکنه.. خانم براور رو به طرف حمام حمل کرد و اونو لخت کرد. لباس های زیر خودش رو بهش داد تا بپوشه . این زن مجبور بود خودش رو جلوی چشم اون در حالی که داره نگاش میکنه بشوره و جلوی چشم اون لخت دوش بگیره. من فقط می خواستم ازش محافظت کنم و بهش گفتم که حقیقت رو درباره سوء استفاده ای که ازش شده به همه بگه . ما نمیتونیم به نگهبان های امنیتی اجازه بدیم که زن ها رو به زور به حمام ببرن و ازشون سوء استفاده کنن

مرد مسن تر ابرویش را برای الی بالا داد

_این حقیقت داره ؟

_نه ..بله . غضب منو به حمام برد چون سراسر بدنم توی خون خشک شده بود. به یه اتاق کوچک که توی حموم بود رفت و لباسش رو بیرون اورد و به من چیزی داد تا بپوشم .در حالیکه خون های روی بدنم رو به تنهایی شستم. تمام بدن من رو خون پوشونده بود. تنها گزینه‌ای که داشتم این بود که لخت این ور و اونور برم یا اینکه لباسام که تماما در خون پوشیده شده و پاره پوره بودن رو بپوشم.. در اون زمان هیچ لباس دیگه ای در دسترس نبود . من تمام این چیزها رو برای رئیس شرح دادم اما اون به من تهمت های وحشتناکی زد. به من گفت که یه منحرف هرزه هستم که بعد از اینکه بد ترین تراژدی زندگیم رو تجربه کردم داخل حمام با هر مردی میتونم رابطه داشته باشم .ریس بوریس به من دستور داد گزارشی بنویسم و در اون اقای غضب رو به بدترین چیزها متهم کنم . اما این چیزی نبود که اتفاق افتاد .اجازه نمی‌دادم منو مجبور به انجام چنین کار وحشتناکی بکنن.. فقط به خاطر اینکه وقتی تیم امنیتی گونه‌های جدید زندگی من رو نجات دادن رئیس از این کار به شدت عصبانی و رنجیده شد

مرد مسن تر به ارامی در سکوت الی را با چشمهای ابی یخی بررسی کرد . بالاخره سرش را تکان داد و به رئیس بوریس رو کرد

_جری از اینکه این کارو بکنم متنفرم اما من به سرعت تو رو با یه نفر دیگه تعویض می کنم .به نظر میرسه درگیری و کشمکشی اینجا به وجود اومده و این پروژه بسیار حساسیه و نمیتونیم اجازه بدین چنین سوء تفاهماتی پیش بیاد

مرد به طرف جاستیک رو کرد

_من به خاطر این مسئله عذر می خوام . به نظر میرسه به ما اطلاعات غلطی رسیده . من رئیس جدید هستم م

کث کرد

_ البته اگه این در نظر شما قابل قبول باشه

جاستیک سرش را تکان داد

_خیلی خوب تام .من ده دقیقه دیگه یه کنفرانس تلفنی با رئیس‌جمهور دارم . پس حالا اینجا رو ترک می‌کنیم

جاستیک سرش را برای مرد هایش تکان داد . دستش را برای الی دراز کرد

_خانم براور ؟

الی یک بار دیگر به طرف رئیس بوریس – ریس سابق – نگاه کرد . سپس دستش را میان دست جاستیک قرار داد

همانطور که از ساختمان بیرون می رفتند تیم امنیتی nso اطراف انها حلقه زدند

_ یادم باشه هرگز شما رو عصبانی نکنم خانم براور

همانطور که به طرف بیرون می رفتند جاستیک با دهان بسته خندید

الی به او نیم نگاهی انداخت

_ اون چیزها رو به خاطر اینکه عصبانی بودم نگفتم.. قبول می کنم که یکم عصبانی بودم ..اما بیشتر ترسیده بودم

جاستیک ایستاد و با کنجکاوی به او خیره شد

_ از چی؟ ما هرگز اجازه نمی‌دادیم هیچ صدمه ای به تو برسه . اونا اجازه نداشتند که تو رو دوباره به بیرون از اینجا پرت کنن

الی حرفی نزد . نمی دانست که ایا می تواند به او اعتماد کند یا نه. برای مدتی طولانی جاستیک او را نگاه کرد

_فکر می کنی اونا می خواستن تو رو از غضب دور کنن ؟ ایا این منبع ترس تو بوده ؟

الی با خود فکر کرد: تا این اندازه مشخصه ؟ صورتش را از او بر گرفت و به پارکینگ اطراف شان نگاه کرد. سپس سرش را تکان داد . از همان لحظه اولی که نگاهش به غضب افتاده بود او به بخش مهمی از زندگی اش تبدیل شد. هر کاری برای او انجام خواهد داد . او همواره رویای غضب را می دید . به خاطر انگیزه ای که برای ازادی او داشت به کار کردن برای مرسیل ادامه داده بود . بعد از ان که غضب را دیده بود زندگی اش انچنان تغییر کرده بود که حتی از خانواده و دوستانش کناره گرفته بود. دنیای جدید او روی غضب متمرکز بود. انها حالا دیگر با یکدیگر بودند و یک زوج محسوب می شدند و او نمی خواست او را از دست بدهد. اگر چنین اتفاقی می‌افتد الی از درون فرو می ریخت

جاستیک به نرمی گفت

_ پس بیا ببریمت پیشش

الی به او نگاه کرد

_متشکرم

چند قدم حرکت کردند.. بعد از انکه صدای غرشی از پشت سر به انها اخطار داد جاستیک چرخید. الی را گرفت و او را پشت سر خود هول داد . الی از پشت شانه های پهن او به رو به رو نگاه کرد.. اسلید.. همان افسر nso که جان او را نجات داده بود را شناخت.. دکتری را که در اتاق کنفرانس با یکدیگر ملاقات کرده بودند را گرفته بود و به او اجازه نزدیک تر شدن نمیداد . دکتر از اینکه به او غرش شده بود رنگ از صورتش پریده بود . اسلید پرتنش به نظر می رسید و غرشی نرم تر از بین لب هایش بیرون امد

جاستیک ارام شد

_ چی میخواید دکتر نوربیت ؟

اسلید به عقب به جاستیک نگاه کرد

_ اونو میشناسی ؟ اون داشت پشت سر ما می دوید

جاستیک سرش را تکان داد .

_اسلید مسئله‌ای نیست بهش اجازه بده جلو بیاد . برای ما خطری نداره

وقتی بازوهای اسلید افتادند دکتر نوربیت با احتیاط بدن او را دور زد و جلو امد. نگاهش روی الی متمرکز بود

_فقط چند کلمه حرف خصوصی با خانم براور داشتم

جاستیک دستهایش را به داخل جیب شلوارش فرو کرد

_میخواید راجع به چی صحبت کنید دکتر؟

دکتر هنوز هم ترسیده به نظر میرسید

_می خواستم شماره امو بهش بدم

با دستهای لرزان کارت ویزیتش را از جیب دامنش بیرون اورد. الی در گرفتن ان مردد بود

_ چرا باید به اون نیاز داشته باشم ؟

_شاید بهم نیاز داشتی. می بایست بدونی چقدر مهمه که من دکتر تو باشم . اگر که با هم صحبت کنیم خیلی بهتر خواهد شد اگه تو و اقای غضب با هم رابطه صمیمانه پیدا کردید لطفاً به این فکر کنید که چقدر مهمه من شما رو معاینه کنم و شما تحت معاینه خصوصی من باشید

اسلید غرش کرد

_ چقدر سر و صدا می کنی .انو تنها بزار دکتر.. اگه به کمک نیاز داشت داخل اتاق از درخواست کمک می کرد

تاریشا نوربیت اسلید را نادیده گرفت. تمرکزش را روی الی حفظ کرد

_گزارشات پزشکی راجع به چیزهای زیادی هست که هنوز هم ناشناخته باقی مونده و رابطه با اونها متفاوته

اسلید اخم کرد

_چی متفاوته ؟

سپس نیشخندی روی صورتش نقش بست

_منظورت اینه که ما از اون لحاظ از مرد های شما بزرگتریم ؟

دکتر نگاه رنجیده ای به اسلید انداخت . اما دوباره توجه اش را به الی داد

_نمیخوای بدونی که ایا میشه باردار بشی یا نه ؟

جاستیک اخمی کرد

_ ازمایشات زیادی روی ما انجام شده و مطمئن شدند که چنین چیزی امکان پذیر نیست ما در به دنیا اوردن بچه ناتوان هستیم

دکتر سرش را به طرف جاستیک کج کرد

_ راجع به این قضیه مطمئن نیستیم . هرگز روی موردی که در اون انسان ها و گونه های جدید باهم باشن تحقیق نشده . ممکنه تاثیرات جانبی منفی وجود داشته باشه

اسلید با دهان بسته خندید

_چه تاثیرات منفی؟ حسادت به خاطر قسمت مردانه ؟ من توی اتاق مردها با انسان ها بودم دکتر . تنها چیزی که زن های شما باید ازش بترسن اینه که در مقایسه با ما قسمت مردانه مردهای شما چقدر کوچکه

تاریشا نوربیت نگاه کثیفی به طرف اسلید انداخت

_ تو یه خوک عوضی هستی

لبخند اسلید ناپدید شد و غرشی از گلویش برون امد

_من وابسته به خانواده گرگ هام نه خوک

الی سعی کرد بدون انکه بخندد به او بگوید

_ این یه اصطلاح عامیانه است . اون فکر میکنه چیزی که گفتی کثیف و توهین امیزه

اسلید سرش را برای الی تکان داد . سپس رو به دکتر کرد و نیشخند زد

_ اما حرفم صادقانه بود

جاستین در حالی که با دهان بسته می خندید گفت

_ کافیه با اینکه این مکالمه داره سرگرم‌کننده میشه اما من باید با رئیس جمهور تماس بگیرم

دکتر به نرمی التماس کرد

_ لطفاً خانم براور .. الی.. لطفاً کارت من رو بگیر .من دکتر گونه‌های جدید هستم . میتونم بعدا بصورت خصوصی به خونه اقای غضب بیام و با شما ملاقات کنم . هیچکس نیازی نیست چیزی بدونه . فقط در موردش فکر کن . نمیدونی چقدر برای ما مهمه که بدونیم ایا از نظر جنسی با هم قابل تطابق هستیم یا نه

الی مرد بود اما کارت را گرفت و ان را داخل جیب شلوارش فرو بود

_ هرچند که من با اقای غضب رابطه ندارم

پره های بینی اسلید گشاد شدند و نفس عمیقی کشید .به الی نگاه کرد ..به ارامی نفسش را بیرون داد و سپس لبخند زد .الی سرش را به طرف دیگر چرخاند .او می دانست که الی دروغ گفته ..می‌توانست بوی غضب را از او احساس کند . اما وقتی چیزی نگفت الی اسوده خاطر شد

_ امیدوارم متوجه بشی که این قضیه برای ما چقدر مهمه . ممکنه خیلی زود به یه قضیه جدی تبدیل بشه

الی گفت

_ به محض اینکه رابطه داشتن با اقای غضب رو در نظر داشتم بعد از اینکه به اون گفتم تو دومین کسی خواهی بود که در جریان قرار میگیره

سپس چرخید و شروع به حرکت کرد. به سرعت جاستیک کنار او امد و با یکدیگر به طرف خانه غضب حرکت کردند

جاستیک خندید

_ به خوبی از عهده اش بر اومدی . شاید دوست داشته باشی فردا باهاش تماس بگیری . با توجه به فایل هایی که خوندم اون یکی از بهترین دکترهای کشوره . من به شخصه اون رو پیشنهاد می کنم . با این که جوونه اما واقعا یک نابغه است و دوست گونه‌های جدید ه

الی سرش را تکان داد

فصل سیزدهم

تمام مدتی که الی در خانه نبود غضب طول خانه را قدم میزد. مطمئن بود چیزی اشتباه پیش خواهد رفت .به زور خودش را مجبور کرد تا به اتاق کنترل نرود و اتاق کنفرانس را از طریق دوربین ها جاسوسی نکند. اما میخواست وقتی الی باز میگردد در خانه منتظرش باشد. او به جاستیک و مردهایشان اعتماد داشت که از الی محافظت کنند. او خودش به شخصه تک تک اعضای گروه امنیتی را اموزش داده بود و انها می دانستند که الی تا چه اندازه برای او مهم است

.غضب دلش برای رایحه او تنگ شده بود . برای شنیدن صدایش.. و وقتی چشم هایش را می بست صورت الی مقابل چشم هایش نقش می بست . اینکه شب قبل ..قبل از انکه به خواب برود با الی صحبت کرده بود و او را در کنار خود احساس می کرد تجربه شگفت انگیز بود. دلش میخواست هر شب ان تجربه تکرار شود . اگر همسر سابق او هرگز سر و کله اش در هوم لند پیدا شود و بخواهد الی را دوباره پس بگیرد غضب طوری به او درس خواهد داد تا ذهنش را عوض کند .الی مال او بود.. برای همیشه

اگر لازم باشد با چنگ و دندان با جاستیک سر و کله می زنند تا این قانون را تصویب کنند که اگر انسانی با یکی از گونه‌های جدید رابطه داشت او هم جزیی از گونه‌های جدید محسوب می‌شد .اینگونه دیگر نمی‌توانستند الی را از او دور کنن. سرش را تکان داد ..تصمیم گرفت در اولین فرصت این قانون را جلوی صورت جاستیک هول دهد

به زودی بعد از اینکه قوانین خود را تصویب کردند الی را راضی خواهد کرد تا رابطه شان را قانونی و همیشگی کنند. تنها الی می‌بایست هر چه زودتر به خانه برگردد

به نظر می‌رسید یک عمر گذشت قبل از اینکه از پنجره الی را ببیند که به طرف خانه می اید . با غرایزش جنگید که به سرعت از در بیرون ندود و او را محکم در اغوش نگیرد. اما سعی کرد خونسردی خود را حفظ کند . تا جایی که به نظر میرسید الی ترسیده به نظر نمی‌امد. جاستیک و بقیه اعضای گروه به نظر کاملا در ارامش می رسیدند

به محض اینکه به طرف در ورودی رسیدند غضب به شدت در را باز کرد . به طرف بیرون رفت و به طرفی الی حرکت کرد. اسودگی خاطر از چهره اش کاملا مشخص بود

جاستیک به ارامی به او هشدار داد

_دارن ما رو تماشا می کنن. الی طوری به داخل خونه برو انگار هیچ اهمیتی نمیدی. غضب این قدر از دیدن اون خوشحال به نظر نرس . اون همین حالا به یه اتاق پر از ادم دروغ گفته با بوسیدن اون جلوی چشم همه تمام تلاشش رو بیهوده نکن . بیا چند دقیقه با هم صحبت کنیم تا به نظر برسه بیرون امدی تا با من صحبت کنی

الی به حرکت کردن ادامه داد .می خواست غضب را لمس کند. وقتی از او می گذشت سعی کرد به او نگاه نکند تا وقتی که به خانه وارد شد . در را بست و کفش هایش را از پا یش بیرون اورد. در طول اتاق قدم میزد.

یک دقیقه بعد غضب به خانه وارد شد و در را پشت سرش بست. برای ثانیه کوتاهی نگاهشان با یکدیگر برخورد کرد.. و سپس الی خود را در اغوش او پرتاب کرد . بازوهایی قوی او را گرفتند و محکم او را به خود چسباندند . الی صورتش را مقابل گردن غضب فرو کرد .غضب انقدر او را محکم به خود می فشرد که تقریباً نفس کشیدن برایش دردناک بود

_ نمیتونم نفس بکشم

بازوهایش اطراف او شل تر شدند

_ برگشتی

_بله برگشتم

غضب او را در هوا چرخاند و سپس به طرف اتاق خواب حرکت کرد. او را روی تخت خواب قرار داد. دستش را به طرف لباسش برد و ان را بیرون اورد . الی به او لبخند زد

_وقتی تو نبودی تمام مدت طول اتاق رو قدم می زدم و بدترین فکر ها به سراغم می اومد …می خوام تو رو احساس کنم

 

 

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب، بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.