ناب رمان
دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه |nabroman | رمان
ناب رمان

الی با سوء ظن به رئیس تام کویش نگاه کرد . برای مردی به سن او با ان چشمان ابی.. صورت جذابی داشت. به نظر می رسید در اواسط ۶۰ سالگی باشد. به طور قابل‌ توجهی فیزیک بدنی خوبی داشت. وقتی زنگ در خانه به صدا در امد ..دیدن او جلوی راه پله بسیار باعث شگفتی اش شد . الی هرگز نمی‌توانست مردی که ریس بوریس را اخراج کرده بود فراموش کند. زیرا ان خاطره بسیار برایش جذاب و دلگرم کننده بود

_ میتونم بیام داخل؟

دو تا از مردهای گونه‌های جدید را در ان طرف خیابان مشاهده کرد . می‌دانست غضب انها را انجا گذاشته تا از خانه محافظت کنند. اما وقتی به انها نگاه کرد هیچ هشداری در چهره انها ندید ..پس فکر نمی کردند این مرد برای الی خطری باشد .برای همین کمی ارام تر شد

_ اینجا واقعا خونه من نیست و با دعوت کردن شما به داخل احساس واقعاً خوبی ندارم

نفس عمیقی کشید

_میتونم بهتون کمک کنم؟

_ امیدوارم .اینجا اومدم تا شغل شما رو توی خوابگاه زنان دوباره به شما پیشنهاد بدم. زنها بسیار به شما احترام می گذارن و شما رو دوست دارن خانم براور . اونها تصمیم گرفتند که شما جایگزین مسئول جدید خوابگاه بشید

الی سعی کرد ناامیدی که حرف مرد در او ایجاد کرده بود را پنهان کند .چشمهای ابی مرد بسیار خونسرد به نظر می رسیدند اما به اندازه ی کافی انسان خوبی به نظر می رسید و الی باور نداشت که انگیزه بدی داشته باشد. اما نمی دانست چگونه پاسخ او را بدهد. اگر ان شغل را انتخاب کند می‌بایست از خانگی غضب برود و او این را نمی خواست

_میتونم راجع بهش فکر کنم ؟ وقتی اخراج شدم ضربه سختی برام بود .احساس میکردم همزمان بی‌خانمان و بیکار شدم

مرد نگاهش را سر تا پای الی چرخاند. چشمهایش هوشمند بودند.. شاید بیش از اندازه هوشمند

_البته که میتونی راجع بهش فکر کنی. اگه بخوای این کار مال توئه . فقط از شما خواهش می کنم سریع تر تصمیم بگیرید چون ما هرچه سریعتر به یک زن برای اداره خوابگاه نیاز داریم. در طی هفته های اینده زن های بیشتری به خوابگاه میان

_ من اینو نمی دونستم

مرد لبخند زد

_شما اونجا بسیار محبوب هستید .من تعریف کلاس های اشپزی که برگزار می کردید رو زیاد شنیدم

الی هم به او لبخند زد

_سعی می کردم کلاس ها طوری باشه که به همه خوش بگذره

_و موفق هم شدید. اونها بسیار به شما علاقه مندند

الی اعتراف کرد

_ واقعا دلم براشون تنگ شده . من هم خیلی به اونها علاقمندم

_شنیدم برای انجام دادن همه چیزی به راهنمایی نیاز دارند

الی شانه اش را بالا انداخت

_ اونها تمام عمر توی یک سلول نگهداری می شدند. این که برای خودشون غذا درست کنند .اشپزی کنند.. تمیز کاری کنن..د یا کارهای دیگه.. چیزی نبود که داخل اون سلول فرصت انجامش بهشون داده شده باشه.

الی و مرد درباره ی زن های گونه‌های جدید با یکدیگر مشغول به صحبت بودند که غضب به سرعت به طرف انها امد و به رئیس تام کویش با اخم خیره ش.د با حالتی عصبانی و منقبض کنار الی قدم گذاشت

_اینجا چه خبره ؟

الی به او نگاه کرد و به خود پیچید. او درست شبیه یک دوست پسر حسود رفتار می‌کرد. اگر هر چه سریعتر کنترل اعصاب خود را به دست نمی‌ اورد رئیس تام کویش انقدر احمق نبود که نتواند رابطه انها را حدس بزند .الی سعی کرد به او نگاه هشدارامیزی بیندازد اما غضب به او نگاه نمی کرد. زیرا مشغول پرت‌ کردن نگاه های تهدید امیز به طرف رئیس تام کویش بود

رئیس تام کویش چند قدم به عقب برداشت

_ من تنها داشتم با خانم براور صحبت می‌کردم. دیدن دوباره شما باعث خوشبختی اقای غضب

_ ازش چی میخوای؟ اون همینجا خواهد موند. تو هیچ قدرتی نداری که اون رو از اینجا بیرون کنی

نگاه رئیس تام کویش بین الی و غضب در نوسان بود .الی تقریبا می توانست احساس کند که ذهن مرد دارد چه تصمیمی می‌گیرد و زمانی که یک قدم دیگر به عقب برداشت حدس الی تقویت شد

نگاه محتاطانه ای که روی ان نوشته بود _اوه لعن*ت _روی صورت مرد نقش بست

_من به اینجا امدم تا به خانم براور پیشنهاد بدم به سر کار قبلی خودشون برگردن . زن های شما واقعاً دلشون برای اون تنگ شده و زنی که به جای خانم براور مسول خوابگاه بود رو اخراج کردن. اونها گفتن ارزو دارند که خانم براور دوباره مسئول خوابگاه بشه .به اینجا اومدم تا به ایشون بگم این موقعیت برای ایشون باز هست و اگر علاقه داشتند می تونند به سر کار برگردند

غضب با غرشی عصبانی و با قاطعیت گفت

_ الی اینو نمی خواد

الی با خود فکر کرد .لعن*ت .غضب به هیچ عنوان خونسردی خود را حفظ نمی کرد.به رئیس تام کویش نگاه کرد که ابتدا به او و سپس دوباره به غضب خیره شد

_اگه نگران امنیت ایشون هستی ..اون میتونه به زندگی در خونه شما ادامه بده و میتونه در ساعات کاری به خوابگاه بیاد

بالاخره غضب به الی نگاه کرد

_چی فکر می کنی؟

الی سرش را تکان داد .می دانست که رئیس تام کویش با شیفتگی به هر دوی اونها نگاه می کند .غضب هم سرش را برای او تکان داد و سپس دوباره به مرد نگاه کرد

_باش به شرط اینکه دوباره پیش من زندگی کنه شغل رو قبول میکنه

تام ناگهان سرگرم شده به نظر می‌رسید

_عالیه خانم براور میتونید از فردا ساعت نه به سر کار بیاید؟

قبل از انکه غضب بتواند دهانش را باز کند و دوباره به جای او صحبت کند گفت

_ بله

به نظر می‌رسید رئیس تام کویش از این پاسخ راضی باشد

_پس من تماس میگیرم و همه چیز رو اماده می کنم .یک نفر از گروه امنیتی بعدا کارت مخصوص شما رو براتون میاره

_متشکرم

الی رئیس تام کویش را نگاه کرد که دوان دوان از انجا دور می ش.د سپس به غضب رو کرد . نگاه ازار دهنده ای به او انداخت

_ باید خونسردی خودت رو حفظ می‌کردی. حالا اون میدونم ما با هم رابطه داریم .تو مثل دوست پسر من رفتار کردی

نگاه غضب تیره شد و لب هایش به خط محکمی تبدیل شدند

_ بله هستم

_ خوب هیچکس نباید اینو بدونه به یاد میاری ؟ و بالاخره به خاطر اینکه اجازه دادی تصمیم بگیرم متشکرم

با عصبانیت به داخل خانه رفت

_چرا عصبانی هستی

غضب در را بست و پشت سر او به خانه رفت. الی چرخید و دست هایش را روی کمرش قرار داد

_ قرار بود رابطه مون رو مخفی کنیم. میخوای اون دکترها بهمون گیر بدن ازمایش انجام بدیم ؟ یا مردم ازمون درباره رابطه جنسی سوال بپرسن؟ من اینو نمیخوام. اگه بخوان از رابطه مون فیلم بگیرن چی؟ تو بدون اینکه حتی از من بپرسی به او گفتی من به اون شغل نیاز ندارم .من دلم برای خوابگاه تنگ شده اما دوست دارم اینجا با تو زندگی کنم

غضب می‌دانست که خرابکاری کرده. به محض اینکه مرد هایش به او گفته بودند که رئیس تام کویش مقابل خانه او پدیدار شده به سرعت بدنش منقبض شده بود. با این فکر که تمامی انسانها ترجیح می دهند الی نزد او زندگی نکند سرعتش را بیشتر کرده بود .الی کار کردن با زن های گونه جدید را دوست داشت .می دانست انها تا چه اندازه برایش مهم هستند به همین خاطر به محض اینکه رئیس تام کویش کار خوابگاه را به او پیشنهاد داده بود بدون انکه حتی فکر کند پاسخ داده بود. احساس می کرد این یک دام است تا الی را از او دور کنند

اما به محض اینکه به صورت الی نگاه کرده بود می دانست که خرابکاری کرده .زن های انسان هم می‌توانستند به اندازه زنهای گونه‌های جدید کله شق و خیره سر باشند . انها دوست داشتند خودشان برای خود تصمیم بگیرند و در حالی که از کمی حمایت روحی و معنوی لذت می‌بردند به این معنا نبود که ضعیف هستند یا قادر نیستند از عهده کارهای خود بر بیایند

وقتی به او اطمینان داده شده بود که الی می تواند با داشتن کار در زندگی در خانه او هم زندگی کند ارام تر شده بود. به صورت الی نگاه کرد و می دانست او هنوز هم از دستش عصبانی است. میدانست زیاده روی کرده اما تنها دلش می خواست از او محافظت کند و او را نزد خود نگه دارد. از پنهان کردن رابطه شان خسته شده بود. از اینکه با الی بود احساس افتخار می کرد .حتی اگر بعضی از مردمش نمی توانستند ان را درک کنند .بعضی از انها هنوز هم نسبت به انسان‌ها احساس خوبی نداشتند

می دانست که باید عصبانیت الی را از بین ببرد . می دانست که الی انسان شوخ طبع و باهوشی است و به مدت زیادی نمی تواند عصبانی باقی بماند .همچنین راه های دیگری وجود داشت تا بتواند او را مجبور کند تا غضب را ببخشد. لبخندی لبهای غضب را به طرف بالا متمایل کرد

_میدونی وقتی عصبانی هستی چقدر در نظر من جذاب و بانمک به نظر می‌رسی؟ وقتی از دستم عصبانی هستی خیلی جذابی شیرینم. تو همیشه من رو تحت تاثیر قرار میدی

الی چند قدم عقب رفت و دست هایش را از روی کمرش پایین انداخت

_ از دستت عصبانی ام.. با شیرینم گفتن منو نرم کن .دلم میخواد سرت داد بکشم .تو رابطه ی مون رو پنهان نکردی و به ریس گفتی که میتونم کارمو داشته باشم در صورتی که این انتخاب حق منه

_حق با توئه.. کارم اشتباه بود و متاسفم

همانطور که به او نزدیکتر میشد نیشخند زد. الی دوباره عقب رفت

_ داری منو دست میندازی مگه نه ؟

غضب به او چشمک زد

_بله. حالا بیا با هم رابطه داشته باشیم

و به طرف او پرید. دستهایش را باز کرد و سعی کرد او را در اغوش بگیرد. الی چرخید و به طرف اشپزخانه دوید .این رفتار بازیگوشانه غضب او را سر زنده می کرد. لع*نت وقتی اینطوری رفتار میکنه چطور میتونم از دستش عصبانی بمونم؟

به اشپزخانه وارد شد و به اینطرف و انطرف کانتر می‌رفت با چشمهای باریک شده به غضب که به داخل اشپزخانه می امد نگاه کرد

_ باید راجع بهش صحبت کنیم

_وقتی بغلت کردم راجع بهش صحبت میکنیم

غضب به طرف چپ رفت .الی سرش را تکان داد و در جهت مخالف حرکت کرد

_ لع*نت بهت غضب دارم سعی می کنم از دستت عصبانی باشم. پس اون نیشخند رو از روی صورتت بردار

لبخند از روی لبهای غضب پاک شد و با جدیت گفت

_ نیشخند نمی زنم

نگاه الی باریک شد و به لبهای او چشم دوخت که کمی به طرف بالا متمایل شده بودند. می بایست با خود سر و کله بزند که چرا از دست او عصبانی بوده ؟

_تو نمیدونی همین طور اطراف راه بری و برای من تصمیم بگیری و میدونی که باید رابطه مون رو پنهان کنیم

_ در این لحظه واقعا منو تحت تاثیر قرار میدی اگه یکم تند تر نفس بکشی دکمه ی پیراهنت باز میشه

نگاهش را به طرف پایین اورد

_لطفاً یکم تندتر نفس بکش

الی وقتی به دکمه لباس اش نگاه کرد از گوشه چشم متوجه حرکتی شد .سرش به سرعت بالا امد اما دیگر خیلی دیر شده بود .غضب او را به میان بازوهای خود کشید و او را در هوا بلند کرده و چرخاند. سپس او را روی کانتر قرار داد. صورت هایشان تقریبا روبروی یکدیگر بود تا جایی که می توانست خود را به الی نزدیک کرد و بازوهایش اطراف کمر او محکم تر شدند و الی را به بدن خود چسباند

با نگاهی صادقانه گفت

_ خیلی متاسفم که عصبانیت کردم. بیا باهم اشتی کنیم. یه راه خیلی خوب میشناسم

الی با دستهایش صورت او را قاب گرفت

_ تو پسر بدی هستی اینو میدونی؟

_ من پسر خوبی هستم .میخوای بهت یاداوری کنم ؟

سرش را پایین اورد و گردن الی را بوسید. نفسهای داغش را مقابله پوست گردنش احساس می‌کرد. الی گفت

_ لطفاً اون عسل رو از کابینت پشت سرت بهم بده

_حالا میخوای عسل بخوری؟

الی نیشخند زد

_می خوام اونو از روی پوست تو لیس بزنم

غضب به نرمی غرش کرد و چشم هایش خمار تر شدند دستش را بالا اورد و عسل برداشته و ان را به دست الی داد

_غضب

صدای مردانه ای نام او را فریاد زد . چشمهای الی به سرعت باز شدند. گیج و منگ. بود وقتی جاستیک به همراه دو مامور گونه جدید دیگر پشت سرش به داخل اشپزخانه دویدند الی احساس وحشت کرد. جاستیک به سرعت خود را روی غضب پرتاب کرد و او را از الی دور کرد. الی به خاطر اتفاقی که افتاده بود.. و جاستیک و غضب در گوشه اشپزخانه با یکدیگر در جدول بودند فریاد کشید و ترس سراسر بدنش را فرا گرفته بود

جاستیک با مشت به غضب زد و غضب سعی کرد او را کنار بزند تا به الی برسد. دو مامور دیگر به طرف جاستیک حرکت کردند تا به او کمک کنند تا غضب را روی زمین قرار دهد .غضب فریاد کشید .یکی از مردها را با شدت به کانتر کوباند. الی در حالی که هنوز هم دست هایش بالای سرش بسته شده بود سعی کرد خود را بپیچاند و از روی کانتر پایین برود .وقتی به طرف دیگر کانتر برخورد کرد درد در سراسر وجودش تیر کشید .به همراه درد شدید تاریکی هم به طرفش هجوم اورد . قبل از انکه هوشیاری اش را از دست بدهد یک چیز می شنید

غضب فریاد کشید

_ الی

………………………………..

غضب از اینکه داخل یک سلول زندانی شود متنفر بود. وقتی در دفتر امنیتی بیدار شد جاستیک رو به روی او قدم میزد .به سرعت روی دو پا بلند شد و میله‌های را گرفت

_ الی کجاست ؟ حالش خوبه؟

جاستیک به طرف او رو کرد و چهره اش عصبانی بود

_ اون پیش دکتره . تو اونو مجبور کردی؟

غضب غرش کرد

_ نه . اگه بهم حمله نمی کردی و من رو بیهوش نمیکردی برات توضیح میدادم

_تو اونو بسته بودی و اون داشت فریاد می کشید

رنگ صورت جاستیک پریده بود

_اگه با چشمهای خودم نمی دیدم که تا چه اندازه بهش اهمیت میدی هرگز باور نمی کردم که بهش صدمه بزنی

_ من اونو مجبور نکردم

جاستیک غرش کرد

_ این همون چیزی بود که ازش میترسیدم .که اگه به غرایز مون اجازه بدیم ممکنه قسمت حیوانی ما قوی تر بشه . ما قبلا راجع به این چیزا با هم صحبت کرده بودیم اما تو خودت رو کنترل نکردی

عصبانیت سراسر وجود غضب را فرا گرفت

_ کاملاً اگاه هم وقتی پای الی به میان میاد منطقی فکر نمیکنم. اون مال منه و من هرگز بهش صدمه ای نمیرسونم جاستیک. تو کل موقعیت رو اشتباه متوجه شدی

_ تو کنترل خودت رو از دست دادی

جاستیک سریع حرکت کرد و میله ها را گرفت و دندان هایش را با غرشی خشمگین به او نشان داد

_ما همه چیز رو راجع به تحمیل می دونیم مگه نه؟ تو عاشق اونی ؟ پس هرگز نباید دستش رو میبستی و مجبورش میکردی باهات رابطه داشته باشه

غضب غرش کرد

_ اینکارو نکردم

جاستیک میله ها را رها کرد و چند قدم عقب برداشت

_ می خوام بهت اعتماد کنم اما………….

سرش را تکان داد

_ تو تنها کسی هستی که از بین ما برای خودت یه جفت انتخاب کردی. اجازه دادی غرایز حیوانی به حدی روت کنترل داشته باشه که این مرحله رو طی کنی

_ من دروغ نمیگم … روی اون حساسم . به خاطر اون نفس میکشم و زنده هستم .قلب من برای اون می‌زنه. اون برای من همه چیزه .فکر می کنم به عطر بدن اون معتاد شدم وقتی که کنارم نیست تنها چیزی که میتونم بهش فکر کنم عصر بدن او نه. من هرگز هیچ کاری انجام نمیدم که به اون صدمه‌ای برسه. تو دچار سوء تفاهم شدی

_ باید این حرف‌ها رو از زبان خودش بشنوم. تا زمانی که ندونیم این رابطه چه تاثیرات مخربی داره متاسفم اما نمیتونم بهت اجازه بدم باهاش صحبت کنی

غضب به سرعت به جلو حرکت کرد و میله های سلول را گرفت و اونها را تکان داد

_بزار بیام بیرون. اون صدمه دیده؟ باید پیشش باشم

_ تا موقعی که من باهاش حرف نزدم هیچ جا نمیری. بستن یه زن یعنی اینکه خودت رو به اون تحمیل کردی. عقلت را از دست دادی ؟ وقتی پای انسان ها به میان میاد تو دیوونه میشی. لعن*ت

گلویش را صاف کرد

_ چطور تونستی این کارو بکنی ؟

_من به صدمه ای نرسوندم تو منو میشناسی .خودت میدونی اون برای من همه چیزه. ما داشتیم باهم عش*ق بازی میکردیم

_ اگه فکر می کنی بستن یک زن و بلند کردن صدای جیغش یعنی عشق*بازی پس باید بهت بگم سالهایی که توی سلول بودی تو رو دیوونه کرده غضب .من باید برم. قلبم داره میشکنه

جاستیک به سرعت چرخید و به طرف در رفت

_ جاستیک برگرد. منو باز کن. اون چیزی نیست که تو فکر می کنی. من دیوونه نشدم و هرگز به الی صدمه ای نمیرسونم

غضب با خشونت میله های سلول را تکان داد اما فایده ای نداشت. چرخید و بر اثر عصبانیت زوزه کشید

الی صدمه دیده بود و او نمی توانست نزدش برود و بهترین دوستش احساس می کرد به خاطر جفت شدن با الی دیوانه شده

فصل ۱۵

الی کمی قبل از انکه کاملاً بیدار شود می‌دانست چیزی اشتباه است. چشمهایش را باز کرد و به سقفی روشن که نمی توانست ان را تشخیص بدهد خیره شد. گیج بود. من کجام ؟ چه اتفاقی افتاده؟

یک نفر روی او خم شد و بین او و نور بالای سرش قرار گرفت .الی دکتر تاریشا را تشخیص داد و به سرعت اخم کرد. چرا این زن بالای سر او ایستاده بود ؟ دکتر تاریشا به نظر نگران می رسید و با چشمهای ابی اش به طرف الی چرخید

_ تو حالت خوبه؟ یکم بهت داروی ضد درد دادم. کمی اب میخوای؟

الی اخمی کرد

_چه اتفاقی افتاده ؟

دکتر تاریشا هم به او اخم کرد

_ یادت نمیاد ؟

چه چیزی را به خاطر بیاورد؟ اخرین چیزی که به خاطر می اورد…… خاطرات به ارامی به طرفش بازگشتند. سعی کرد بنشیند. به سرعت اتاق را به دنبال غضب گشت اما غضب کنار او نبود.

_ غضب کجاست ؟

_اون رود زندانی کردن

_ چرا ؟

دکتر تاریشا لبه تخت نشست

_ یک نفر به جاستیک گفت که رئیس جدید به خونه شما اومده

نفس عمیقی کشید

_جاستیک به اونجا اومد از تو و غضب بپرسه رئیس کویش چی می خواسته. اون و گروه امنیتی بعد از اونکه صدای جیغ تو رو شنیدن به داخل خونه اومدن. اونها به داخل اشپزخانه دویدند و غضب رو دیدند که به تو صدمه می رسونده. اونها معتقدند اون تو رو بسته که نتونی از خودت دفاع کنی

_ به من صدمه رسونده ؟

دهان الی از تعجب باز ماند. ان چنان شگفت زده شده بود که چند ثانیه طول کشید تا بتواند پاسخ دهد

_ ما با هم رابطه داشتیم

دکتر تاریشا لبش را گاز گرفت

_پسرت محکم به گوشه کانتر خورده .میبایست سرت رو چند بخیه می زدم. اگه میخوای با کسی صحبت کنی میتونم یه مشاور که در موارد تجاوز تخصص داره رو به اینجا بیارم. البته حالت خوب میشه. ممکنه یکم سرگیجه داشته باشی اما از لحاظ فیزیکی خوبه ..از لحاظ احساسی………..

دکتر تاریشا دستش را دراز کرد و دست الی را گرفت

_من اینجا پیشتم .فکر می‌کنم باید با یه روانشناس صحبت کنی. هیچکس نمیتونه چیزی بدونه .جاستیک اتاق کناریه و منتظر وقتی حالت بهتر شد باهات صحبت کنه. قول داده که به طور مفصل با غضب برخورد بشه و اونو تنبیه کنن. اما اگه خواستی میتونی به پلیس محلی هم شکایت کنی

الی به شدت دستش را عقب کشید و فریاد کشید

_جاستیک

ظرف چند ثانیه در به شدت باز شد. او طوری به نظر می رسید گویی از جهنم بیرون امده. لباس اش پاره شده بود و لبش زخمی بود و یکی از چشمهایش کبود شده بود به داخل اتاق قدم گذاشت و سر جایش خشکش زد

_ همین حالا بذار اون بره

صدای الی با عصبانیت و وحشت میلرزید

_اون به من صدمه ای نرسونده.. تو رسوندی. همین حالا غضب رو ازاد کن .لع*نت

داشت فریاد می کشید اما اهمیت نمی‌داد. همه چه مرگشونه ؟

_ غضب به من تجاوز نمی کرد

شوک صورت جاستیک را رنگ پریده تر کرده بود .دهانش را باز کرد اما چیزی بیرون نیامد. الی ملحفه ای که روی اش بود را گرفت و به طرفی پرتاب کرد. از اینکه برهنه نبود خدا را شکر می کرد .پاهایش را روی زمین قرار داد. سرش انقدر درد میکرد که تقریباً این حرکت باعث پشیمانی اش شد. اما ایستاد .دکتر تاریشا همانطور که به طرف الی می امد گفت

_ بلند نشو تو دارو مصرف کرده ای باید دراز بکشی

الی دست زن را به طرفی پرتاب کرد و با عصبانیت به طرف جاستیک چرخید. یک قدم به طرف او برداشت اما زانوهایش شل شدند. دکتر تاریشا از پشت او را گرفت اما هر دوی انها داشتند به طرف زمین می رفتند که ناگهان جاستیک به طرف جلو امد و هر دو زن را گرفت و به نرمی هر دوی اونها را روی تخت قرار داد. الی در حالی که به او خیره نگاه میکرد همانجا دراز کشید و سعی کرد گریه نکند

_ اون به من صدمه نمی‌زد. چطور میتونی چنین فکری بکنی؟

جاستیک مردد بود

_ تو بسته شده بودی و داشتی جیغ میکشی. غضب دلیل اینه که الان صدمه خوردی

اشک از روی گونه هایش پایین چکید

_ ما با هم رابطه داشتیم و حالمون خیلی خوب بود تا موقعی که تو اونو به زمین انداختی و از من دور کردی. ح******* عوضی ما داشتیم با هم خوش می گذروندیم. می خندیدیم

و بعد همان طور که به او خیره شده بود صدایش شکست.

_ اگه اونجا نمیومدی همه چیز خوب بود و من مجبور نبودم با عجله از روی کانتر خودمو پایین بندازم و سرم صدمه ببینه

جاستیک یک قدم به عقب برداشت و رنگش پریده تر شد

_ اما وقتی جلوی در اومدیم شنیدم که داشتی جیغ میکشیدی و وقتی به داخل خونه اومدیم دیدیم دستت بسته است

الی به دکتر تاریشا نگاه کرد

_ ایا زن های اونها موقع رابطه صداشون بلند نیست؟

دکتر تاریشا شانه اش را بالا انداخت

_ نمیدونم اما بعضی از ما اینطور هستیم ..این حقیقت داره

جاستیک به نرمی به او یاداوری کرد

_اون تو رو بسته بود و این یعنی اجبار

_اینطور نبود کری ؟ ما اوقات خوبی داشتیم .. ندیدی یک حوله دور دستام قرار داده بود تا نواری که به دور مچ دستم بسته است به من اسیب نرسونه

اشک های گرم بیشتر روی صورت الی جاری شدند

_غضب کجاست؟ بزار بره . من همین حالا غضب رو می خوام

جاستیک چرخید

_میرم میارمش

از اتاق بیرون رفت و در را پشت سر خود بست .الی چرخید و با دست صورتش را پنهان کرد .نمی‌توانست از گریه کردن دست بکشد .دکتر تاریشا سعی کرد او را نوازش کند و به او دلداری بدهد

_ اونها به غضب صدمه رسوندن ؟

_نمیدونم اما میدونم غضب قبل از این که دستگیر بشه حسابی همه رو کتک زده و من مجبور شدم چند تا از اونها رو مداوا کنم

الی سرش را تکان داد . اما فورا پشیمان شد

_خدایا همه چیز خوب بود تا قبل از اینکه اونا بیان. چرا بقیه ما رو تنها نمیزارن ؟

دکتر تاریشا با لحنی مهربان گفت

_هیچ کس نمیدونست چه انتظاری داشته باشه. مطمئنم اقای نورث و اون نگهبان ها فکر می‌کردند دارن تو رو نجات میدن

_ از دستت غضب؟

اشک های بیشتری روی گونه اش جاری شد

_ غضب به من صدمه نرسوند

دکتر تاریشا دست الی را میان دستهای خود گرفت

_ متاسفم

در اطاق تقریباً به شدت باز شد و الی و دکتر تاریشا هر دو از جای خود پریدند و تام کویش را دیدند که به داخل اتاق امد .نگاهش از الی به طرف دکتر تاریشا کشیده شد

_ چه اتفاقی افتاده ؟ همین حالا به من خبر رسیده که مشکل بزرگی پیش اومده . گفتن یکی از گونه‌های جدید بازداشت شده و خانوم براور در حالیکه بیهوش بوده به خونه شما اورده شده

الی با خود فکر کرد عالی شد ..ل*عنت .حتی نمی توانست صحبت کند .حالا رئیس تام کویش هم در بدترین کابوس او شرکت داشت. دکتر تاریشا دست الی را رها کرد

_ چطور جرات می کنی همینطور در خونه منو سر خود باز کنی و به داخل بیای ؟ اینجا اتاق خواب منه رئیس کویش و به خاطر چیزی که شنیدی .. یک بدشانسی رخ داده و همش همینه

به طرف جلو حرکت کرد و بدنش را بین الی و رئیس قرارداد. رئیس به نظر ارام تر می رسید

_ چه اتفاقی افتاده ؟

تاریشا شانه اش را بالا انداخت و به او خیره شد

_ اتفاقی که افتاده اینه که یه نفر از تیم امنیتی شما گذشته و خانم براور ترسیده و جیغ کشیده. اقای غضب و اقای نورث و نگهبان ها توی خونه بودند. بهت گفتم که امروز یک احمقی رو دیدم که با دوربین اطراف کلینیک میچرخه.. احتمالا همون بوده

دکتر سرش را چرخاند و با چشمهای گشاد شده به الی نگاه کرد

_اون مردی که دیدی از پنجره داره به داخل نگاه میکنه مردی قد کوتاه با شلوار جین و موهای بلوند نبود؟

الی در حالی که سعی می کرد تعجب اش را پنهان کند به دکتر تاریشا خیره شد. سعی کرد سرش را تکان بدهد

_ بله به نظر می‌رسه همون بوده که منو ترسونده

رئیس تام کویش اخمی کرد

_پس چرا اقای غضب توی بازداشته

_چون که میخواست اون عوضی رو بگیره و بکشه. خانم براور حسابی ترسیده بود و به عقب افتاد و سرش به کانتر برخورد کرد .و شما خودت میدونی که این مرد ها چقدر در برابر زن ها احساس حفاظت می‌کنند .به خاطر همین عصبانی شد .خودتون میدونید که اونها به خاطر غرایز حیوانی که دارند میتونن یک نفر رو دنبال و شکار کنند .اقای نورث فکر کرد که اگر اقای غضب یه نفر از انسان ها رو شکار کنه واقعاً ایده ی بدیه و تصمیم گرفت تا موقعی که خونسردی خودش رو بدست میاره اونجا نگهش داره

_ این حقیقت داره

اسلید میان درگاه ایستاده و به ان تکیه داده بود. شلوار جین و بلوز استین کوتاه مشکی به تن داشت

_اینجا اومدم تا راجع به مردی که خانم براور از پنجره دیده بود باهاش چند کلمه ای صحبت کنم اگر ما رو ببخشید رئیس من باید هرچه سریعتر این پیغام رو به ایشون بگم شاید شما و گروه امنیتی تون بخواید قبل از اینکه این مرد دردسر بیشتری ایجاد کنه اون رو دستگیر کنید ؟

الی می‌توانست صورت رئیس تام کویش را ببیند که کاملاً عصبانی است

_خیلی خوب اگه این داستانیه که میخواید بگید من هم باهاش کنار میام

با اخم به الی نگاه کرد

_حال شما خوبه خانوم؟ کاری هست که بتونم برای شما انجام بدم ؟

الی به نرمی گفت

_ حالم خوبه اما متشکرم که اهمیت میدید

بالاخره رئیس از انجا خارج شد. الی به دکتر تاریشا خیره شد .هنوز هم از اینکه این زن با دروغ گفتن از او حفاظت کرده بود متعجب بود. دکتر شانه اش را بالا انداخت

_گفتم میتونی بهم اعتماد کنی

اسلید نفسش را با سنگینی بیرون داد

_ فکر می کنم میرم روی صندلی اتاق نشیمن میشینم تا کس دیگه ای بی خبر به داخل اتاق نیاد. اونها دارن غضب رو پیشت میارن .حسابی عصبانیه اما حالش خوبه

نگاهش به طرف دکتر چرخید و نیشخند زد

_ دروغگوی خوبی هستی دکتر

به او چشمک زد و در را به نرمی پشت سرش بست. شانه های تاریشا پایین افتادند و گوشه تخت کنار الی نشست

_من بهترین دروغگو نیستم .به نظرت به اندازه قابل قبولی خوب بود؟

_ خیلی خوب بود . باعث شد رئیس از اینجا بره مگه نه؟

_ باید چند هفته به خودت ارامش بدی. واقعا حسابی به سرت ضربه زدی. اگه احساس خوبی نداشتی یا احساس سرگیجه کردی با من تماس بگیر. می خوام حداقل به مدت یک هفته رابطه نداشته باشی. هیچ فعالیت فیزیکی نباید انجام بشه و سعی کن قسمت بخیه ی سرت خشک بمونه.. میتونم چند تا سوال ازت بپرسم ؟

_مثل چی؟

_ خوب

دکتر تاریشا سعی کرد راحت تر روی تخت بنشیند

_ گزارش های پزشکی راجع به گونه‌های جدید خوندم و میدونم که غضب از گروه گرگ هاست و یک چیز هایی راجع به رابطه اونها خوندم و می خوام ببینم حقیقت داره ؟

الی اخمی کرد .دکتر تاریشا گفت

_خواهش می کنم می بایست بدونم

_ برای اینکه اگه یک نفر دیگه تصمیم گرفت با اونها رابطه داشته باشه بتونی بهش کمک کنی؟

دکتر تاریشا کمی مردد بود

_ به خاطر خودم می خوام .من به یکی از اون ها علاقه مند شدم

الی ارام تر شد

_اوه..خوب ..در اون صورت ..رابطه با اونها دردناک نیست و کمی بیشتر راجع به این مسئله برای او توضیح داد

_ متشکرم چیز دیگه ای هست ؟

_من اون رو بیشتر از زندگی خودم دوست دارم

دکتر تاریشا ایستاد

_ امشب میتونی باهاش به خونه بری فقط چیزهایی که بهت گفتم رو بخاطر داشته باش . غضب می‌بایست هر چند ساعت یک بار تو رو بیدار کنه تا مطمئن بشی حالت خوبه اگه نتونه تو رو بیدار کنه می بایست به سرعت با من تماس بگیره

_متشکرم دکتر نوربیت

_منو فقط تاریشا صدا بزن

و از اتاق بیرون رفت. چند دقیقه بعد الی صداهایی شنید.. در اتاق خواب باز شد و غضب به داخل امد

الی با دهان باز به او نگاه کرد. لباس هایش کاملا پاره شده بود و روی صورتش اثار کبودی بود. با چند قدم بزرگ از اتاق عبور کرد ..به گوشه ی تخت نشست و به نرمی دستش را به طرف او دراز کرد و به ارامی الی را برداشت و با دقت او را در اغوش گرفت و محکم به سینه خود چسباند

_حالت خوبه ؟

الی دست هایش را دور گردن او انداخت. به دقت صورت او را بررسی کرد .همانطور که صورتش را نوازش میکرد دستش میلرزید

_ یکم باید سرم بخیه میخورد. تو حالت خوبه ؟چه اتفاقی برات افتاده؟

غضب غرش کرد

_ اونها سعی کردن جلوی منو بگیرن تا پیشت نیام

الی دستش را پایین اورد و جلوی پیراهن او را گرفت و یقه او را کمی پایینتر اورد و به بدنش خیره شد .علامت قرمز بسیار بزرگی را روی سی*نه او دید. نگاه وحشت زده اش به چشم های او باز گشت

_من خوبم

الی سعی کرد گریه نکند. غضب او را محکم تر به خود چسباند

_درس مهمی رو امروز گرفتم

_ اون چیه؟

_ دفعه بعد باید در رو قفل کنیم

لبخندی گوشه لب های الی را به طرف بالا متمایل کرد

_ می خوام برم خونه .دکتر تاریشا گفت میتونم اینجا رو ترک کنم. اما برای یک هفته نباید با هم رابطه داشته باشیم و قراره هر چند ساعت یکبار منو از خواب بیدار کنی

غضب به خود پیچید

_ یک هفته ها ؟

چشم های قهوه ای اش نرم تر شدند

_ از اینکه حالت خوبه خیلی خوشحالم. شنیدم که جیغ کشیدی.وقتی که افتادی کاملا وحشت زده شدم تو تکون نمیخوردی و من بوی خون رو از روی تو استشمام می کردم

_حالم‌ خوبه

غضب ایستاد و الی را میان بازوهایش جابه‌جا کرد

_بیا بریم خونه

الی گونه اش را مقابل شانه او قرارداد و محکم با دو دست گردن او را گرفت. غضب به طرف در اتاق خواب حرکت کرد و با پا ان را کاملاً باز کرد. جاستیک و اسلید و تاریشا در اتاق نشیمن منتظر انها بودند .جاستیک به نرمی معذرت خواهی کرد

_متاسفم. نمی دونستم وگرنه هرگز به اون اشپزخونه نمیومدم

نگاه خیره ی غضب را ملاقات کرد

_فکر نمیکردم بهش صدمه برسونی اما بعد از دفعه اخر زیاد مطمئن نبودم

تاریشا اخم کرد

_کدوم دفعه اخر؟ قبلاً چه اتفاقی افتاده؟

الی اهی کشید

_یکه سوءتفاهم دیگه. یه زمان دیگه برات تعریف می کنم

دکتر تاریشا یک جعبه قرص را بطرف غضب و الی گرفت .اسلید انها را از دست او گرفت و پیشنهاد داد

_ من اونا رو براتون میارم . شما رو به خونه میرسونم

دکتر تاریشا دستور داد

_هر موقع احساس درد کردی یک قرص بخور

اسلید مقابل در ایستاد

_ می خوای من اونو برات بیارم غضب؟ تفنگ های لیزری بی نهایت درد دارن

غضب غرش کرد

_خودم میارمش

اسلید در را باز کرد و به بیرون رفت ..همگی دو به طرف ماشین حرکت کردند

…………………………………..

الی به زنیان که در اشپزخانه خوابگاه بودند لبخند زد .هشت زن دیگر جدیدا به انجا منتقل شده بودند و ان روز صبح به انجا رسیده بودند. بریزر کنار او ایستاده بود تا با زن های جدید خوش امد گویی کند. الی با دهان باز گفت

_ اونها خیلی کوچیک اند

بریزر با حالت عصبانی گفت

_ بله هستند

الی به او نگاه کرد

_ فکر میکردم همه شما قد بلند و بزرگ باشید

بری مردد بود

_ما گونه‌های اولیه ازمایشی هستیم الی .ما به خاطر داروهایی که می‌بایست روی ما ازمایش بشه قوی تر ساخته شدیم

توجه بریز روی زن هایی که به خانه وارد شدند متمرکز شد

_ اونها کسانی هستند که واقعاً در شرایط سختی بودن و زندگی تاسف باری داشتند

_ این یعنی چی؟

نگاه هشدارامیزی به الی انداخت

_ بعدا بهت میگم

حالا همگی انها برای اولین درس در اشپزخانه جمع شده بودند. تقریباً هم قد خود او یا از او کوتاه تر بودند. بدن های ریزی داشتند. همچنین خجالتی و کمرو به نظر می رسیدند .الی به انها لبخند زد تا به انها بیشتر ارامش بدهد

_میدونم به نظر خیلی زیاد میرسه اما بهم اعتماد کنید .در طی یک هفته یاد میگیرید چطور اشپزی کنید و از تمام وسایل اشپزخانه استفاده کنید

یکی از انها با موهای بلوند و چشم های بزرگ خاکستری دستش را بالا گرفت. الی با لبخند گفت

_ بله

لبش را گاز گرفت و پرسید

_تو یکی از ما هستی ؟

الی سرش را تکان داد

_نه من جزو گونه‌های جدید نیستم

الی به بریز نگاه کرد که از موقعی که زن ها به داخل خوابگاه امده بودند مانند سایه محافظ همواره اطراف انها بود . بریز به نرمی به انها گفت

_اون کاملاً یک انسانه. اما یک انسان خیلی خوبه

به طرف الی چشمک زد

_ما بهش میگیم اون پودل مائه

زن مو بلوند با چشم های گشاد شده به طرف الی چرخید

_ از این که اسم یک سگ و روت گذاشتند ناراحت نیستی؟

الی با دهان بسته خندید

_میدونم که از روی عشقه .. اسم تو چیه ؟

کمی مردد پاسخ داد

_ بهم میگن هاف پین

الی به بریزر نگاه کرد و او شانه اش را بالا انداخت

_ خیلی خوب سوال دیگه ای دارید؟

هاف پین به بریزر نگاهی انداخت

_میتونم ؟

بریزر اهی کشید

_دیگه نیازی نیست از کسی اجازه بگیرید. تو ازادی. ترسی در اینجا وجود نداره .میتونی هر چی که دلت میخواد بپرسی

دختر شانه هایش را عقب برد. ترسیده به نظر می‌رسید

_داری ما رو اموزش می دی تا وقتی که برگشتیم …در انجام وظایفمون بهتر عمل کنیم ؟

بریز با عصبانیت گفت

_ نه دیگه همه چیز پایان پیدا کرده. تو ازادی میفهمی؟ این جایی تا بتونی مثل هر انسانی دیگه ای مستقل زندگی کنی

ناگهان بریز ایستاد و گفت

_به یکم هوا نیاز دارم

و از اشپزخانه دور شد .الی با گیتی انجا ایستاده بود .نمی‌دانست چه خبر شده .چشم های خاکستری هافپین پر از اشک شدند. الی رفت و مقابل او ایستاد

_ همه چیز خوبه. این چیز ها برای شما تازه است.حالت خوبه؟

هافپین اشکهایش را پاک کرد

_من اون و عصبانی کردم

_ منظورت از حرفی که قبلا زدی چی بود ؟

به نظر می رسید دختر بیشتر ترسیده. ناگهان چرخید و خود را در اغوش زن دیگری انداخت. و او را محکم بغل کرد .الی متوجه شد ناگهان همگی اونها بنا به دلایلی ترسیده اند الی یک قدم به عقب برداشت. ارزو می‌کرد ترس انها کاهش پیدا کند

_چرا نمیرید و چمدون هاتون رو باز نمی کنید ؟ میتونید با بقیه زنها هم ملاقات داشته باشید وقتی غذا اماده شد به شما خبر میدم. اگه هر سوال دیگه ای داشتید ساعت ۵ اینجا خواهم بود و اگه من اینجا نباشم زنهای دیگه به شما کمک خواهند کرد

الی زن ها را نگاه کرد که به سرعت از اشپزخانه فرار کردند و به دنبال بریز رفت . او را از میان شیشه اتاق دید و بیرون رفت. بریزر روی یک صندلی نشسته بود و به مقابل اش خیره شده بود. الی کنار او نشست

_ چه خبر شده ؟

_ اتفاقی که برای اونها افتاده منو عصبانی میکنه . دکتر ها اونها رو به صورت عمدی ظریف درست کردن. اونها حتی از پرسیدن یک سوال هم می ترسن و دیدی چطور حرف می زدن ؟ مهم نیست چند بار بهشون بگیم همه چیز تموم شده. هنوز هم می ترسن که داریم بهشون دروغ میگیم و قراره پس فرستاده بشن

_ نمیفهمم

بریزر سرش را بالا اورد و اشکهای داخل چشم هایش را نمایان کرد

_ دکترها دی ان ای اونها رو با حیوانات خانگی پیوند زدند تا اونها رو کوچک و ضعیف درست کنن. اونها رو درست کردن تا ازشون سو استفاده بشه

_برای چی ؟

بریز اشکهایش را پاک کرد

_اونها هدیه هستند. دکتر ها اونها رو درست کردند تا برده جنس*ی باشن و اونها رو به دست هر عوضی که به اندازه کافی منحرف بوده و پول داشت و می خواست یه حیوان رو داشته باشه می دادند. انقدر اونها رو کوچیک درست کردند تا بی دفاع باشند و نتونن از خودشون محافظت کنن

_ اوه خدایا

الی میدانست رنگ از چهره اش پریده است

_ لطفاً بگو داری شوخی می کنی

بریزر سرش را تکان داد

_ما چند تا از اونها رو پیدا کردیم اما هنوز هم جاستیک با کمک دولت داره به دنبال اونها میگرده. نتونستیم خیلی از اونها رو نجات بدیم و دیگه متاسفانه از دست رفتن مردهایی که دستگیر شدن اعتراف کردند که تا سرحد مرگ از اونها سوء استفاده کردند. اینها کسانی هستند که بدترینها رو تحمل کردند و جون سالم به در بردن

_ فکر می کنم حالم داره بد میشه

_من هم همینطور. اون عوضی ها این زن ها را به بدجنس ترین ادمهای دنیا دادن .به قاتل هایی که خودشون اعتراف کردند اونها رو تا سرحد مرگ شکنجه دادن یا گرسنگی دادن

الی خوشحال بود که صبحانه نخورده بود و گرنه هم اکنون همه انها را بالا می اورد

_از چیزی که قبلا داشتند می‌گفتند… منظورشون این بود که… فکر میکردن دارم اون هارو اموزش میدم که بهتر….

بریزر سرش را تکان داد

_ نباید عصبانی میشدم اما کنترلم رو از دست دادم .اتفاق بسیار بدی توی زندگی برای من افتاده الی. بهم اعتماد کن. همه ما توی جهنم زندگی می کردیم .بعضی از نگهبان‌ها سعی کردند از لحاظ جنسی به من اسیب برسونند اما من باهاشون مبارزه می‌کردم و خیلی از ما توی تاسیسات سعی می کردیم از هم محافظت کنیم .اونها فکر می‌کردند ما گرونتر از اون هستیم که ما رو به کشتن بدن. اونها ما رو مجبور می کردند که با ادمهای خودمون رابطه داشته باشیم ما سعی می کردیم به همدیگر احترام بگذاریم و با مهربانی با هم رفتار کنیم .اما اون زن ها این چیزها رو نداشتن

الی ایستاد .پاها یش ی لرزید

_ تمام تلاشم رو می کنم تا از اونها محافظت کنم و امیدوارم بالاخره به ما اعتماد پیدا کنن

بریز ایستاد و لبخند غمگینی به الی زد

_تو هم مثل اون ها کوچکی و شاید این بهشون کمک کنه

الی و بریزر به طرف خوابگاه حرکت کردند. اما احساس افسردگی سراسر وجود الی را در بر گرفته بود

الی به غضب لبخند زد . غضب دلش نمی خواست الی به این زودی به سر کار برگردد اما امروز صبح با او بحث کرده بود و حالا داشت تلاش می کرد تا از دل الی در بیاورد .البته به خود اجازه نمی داد به الی دست بزند زیرا می ترسید به او صدمه برساند

لبخند الی از بین رفت. ارزو می کرد غضب متوجه شود که او تا این اندازه هم شکستنی نیست. الی اعتراف کرد

_ برای اونها احساس خیلی بدی دارم

غضب گونه ی او را نوازش کرد

_ تو قلب خیلی مهربونی داری. اونا حالا ازادند .ما به زودی تعداد بیشتری از اونها رو ازاد می کنیم

_ ارزو می کنم کاش میتونستم کار خوبی براشون انجام بدم

_توی ذهنت چی میگذره؟

الی را کنار خود روی مبل نشاند. الی خود را کنار او حلقه زد و غضب او را در اغوش گرفت

_نمیدونم ..بریز گفت اونها از همه کس پنهان شده بودند به جز کسانی که اونها رو ازار می دادند

_ بله بعضی از اونها واقعا حیوان صفت هستند. انسانها اونا رو توی زیر زمین پنهان کرده بودند و به کسی اجازه نمی دادند که اونها رو ببینن تا هویتشون مخفی بمونه . اونها هرگز به جایی نرفتند و هرگز حتی برای خودشون لباس هم نداشتند

الی به خود لرزید

_اونها فکر می‌کردند که سعی دارم بهشون اموزش بدم تا دوباره پیش صاحبان قبلی خود برگردن و بتونن بهتر انجام وظیفه کنن

غضب به خود پیچید

_ شنیدم اوضاع شون خیلی بد بوده. جاستیک اونها رو دور از همه مردها نگه میداره . میخواد قبل از اینکه اونها رو به ما معرفی کنه بهشون اجازه بده تا از لحاظ احساسی قوی تر بشن

_ امیدوارم بتونم کاری براشون انجام بدم

_مطمئنم میتونی

غضب عاشق نگاه کردن به بازی بیس بال بود و هر دوی انها منتظر بودند تا بازی شروع شده و از تلویزیون ان را تماشا کنند. قبل از بازی اخبار پخش شد .الی مستقیم نشست و با شوک به گزارشگری نگاه کرد که سرخط خبرهای انها درباره گونه‌های جدید بود. انها تصویری از غضب که الی را به طرف یک ماشین حمل می کرد نشان دادند

در تصویر به نظر می‌رسید غضب عصبانیست و الی در درد و رنج است .غضب غرش کرد

+ عوضی ح********

حرکت کرد و دستش را به طرف تلفن دراز کرد. الی به او گفت

_ اروم باش می خوام اینو بشنوم. از کدوم جهنمی این عکس رو گرفتن؟

_ نمیدونم

هر دوی اونها به داستان گوش دادند. بالاخره غضب تلویزیون را خاموش کرد و روی پا پرید .همانطور که به طرف اشپزخانه می دوید شماره تلفن را گرفت. الی می توانست صدای عصبانی او را از اتاق دیگر بشنود. همان جا نشسته بود و به خود می لرزید. حالا همه درباره او و غضب می‌دانستند .خبرنگار گفته بود او و غضب اولین زوج انسان و گونه‌های جدید هستند و انها نام هر دوی اونها را بر زبان اورده بودند و همچنین خبرنگار ادعا داشت ممکن است غضب باعث صدمه رسیدن به الی بوده باشد

چشمهایش را بست و با اشک های عصبانیت جنگید .مردم به طور اتوماتیک فکر می‌کردند غضب به او صدمه رسانده تنها به خاطر اینکه یکی از گونه‌های جدید است. انها همچنین می‌دانستند که غضب از خانواده گرگ ها ست … این یعنی اینکه یک نفر در داخل هوم لند به خبرنگار ها اطلاع داده

وقتی الی روی دو پا ایستاد هنوز هم می لرزید .غضب را در اشپزخانه که با تلفن صحبت می‌کرد پیدا کرد. الی مستقیم به طرف او رفت .یکی از بازوهای غضب دور کمر او حلقه شد و چانه اش را روی سر الی تکیه داد . تا زمانی که تلفنش به پایان رسید الی او را در اغوش گرفت

بالاخره تلفن را قطع کرد و ان را روی کانتر گذاشت .دست دیگرش را به دور الی حلقه کرد

_به جاستیک اطلاع دادم. اون میخواد یه کنفرانس خبری ترتیب بده الی. هیچ چاره دیگه ای نداره .همه اونها دارن این خبر رو منعکس می‌کنن که تو صدمه می دیدی و ما به حمایت افکار عمومی نیاز داریم

الی سرش را تکان داد

_میدونم

_باید یه جایی بینمون یه خبرچین وجود داشته باشه . اون‌ها میدونن که من از خانواده گرگ ها هستم و همچنین اونها اسم های ما رو هم میدونن

_ فکر می کنی کار دکتر تاریشا است؟ از اینکه فکر کنم کار اون بوده متنفرم

_نمیدونم اما بالاخره خواهیم فهمید. یا کار اونه یا کار یکی از نیروهای امنیتی انسان. اونها هم به فایل های ما دسترسی دارن

الی خود را عقب کشید و به صورت او نگاه کرد

_ از اینکه اونها فکر می‌کنند تو به من صدمه رسوندی متأسفم اونها یه مشت احمق اند

قسمتی از احساس عصبانیتش از بین رفت

_ این تقصیر تو نیست مردم همیشه بدترین نتیجه رو می گیرن. حتی مردم خودم هم این فکر رو راجع به من می کردن

_ حالا چه کار کنیم ؟

لبخند ضعیفی به او زد

_ به نیمه پر لیوان فکر می کنیم. دیگه نیازی نیست رابطه مون رو پنهان کنیم

_بله حالا دیگه همه جای اخبار هست. فکر می کنم باید به خانوادم زنگ بزنم.. قبل از اینکه وحشت زده بشن

لبخند غضب ناپدید شد

_ اگه از اینکه با منی ناراحت بشن چی ؟

نگاهش چشم های الی را بررسی کرد

_ اون موقع من رو ترک می کنی؟

الی او را محکم تر در اغوش گرفت

_ هرگز. قول میدم اهمیت نمیدم اون ها چه فکری میکنن

غضب نمی توانست احساس اسودگی خاطر اش را پنهان کند

_ من یه کاری کردم

_چی؟

غضب مردد بود

_بهت گفتم دوست دارم ؟

گوشه لب های الی بالا رفت

_نه نگفتی ..حالا داری بهم میگی ؟

لبهای غضب به طرف بالا متمایل شدند و احساس سرخوشی در چشم هایش نمایان شد

_بستگی داره .تو منو دوست داری ؟

الی خندید و سرش را تکان داد

_بله دارم

_من هم دوست دارم شیرینم

_منم دوست دارم

اشک در چشمهایش جمع شده بود

_مدتی هست که عاشق شدم اما جلوی خودم رو می گرفتم تا بهت نگم

_چرا؟

الی شانه اش را بالا انداخت

_ فکر می کنم احمق بودم. مرد های انسان وقتی یه زن بهشون میگه عاشق شونه احساس راحتی ندارن

ابروهایش را بالا داد

_من یکی از اونها نیستم و به این خاطر که عاشق منی در سراسر وجودم احساس شادی می کنم. دیگه هرگز نگو دختر احمقی هستی. تو فقط محتاط بودی چون در گذشته یه نفر به احساسات صدمه رسونده. اما این اتفاق هرگز راجع به ما نمی افته

لبخندی روی لب های زیبای اش بود. الی با احساساتش مبارزه می کرد تا بیش از اندازه واکنش نشان ندهد

اون منو دوست داره… اشک های بیشتری در چشمهایش جمع شدند. برای او تنها این یک رابطه فیزیکی نبود بلکه نسبت به الی احساساتی هم داشت. ناگهان به نظر می رسید که هیچ کدام از مشکلاتشان وجود ندارد… اون منو دوست داره ..

_خوبه.. من تورو اینقدر دوست دارم که کلمات نمیتونن اونو بیان کنن و از اینکه تو هم منو دوست داری خیلی خوشحالم

غضب با دهان بسته خندید

_ من برای ازدواج تقاضا دادم

لبخندش ناپدید شد

_ ما چنین قوانینی نداریم اما فکر نمی‌کنم ازدواج کردن ما مانع قانونی داشته باشه

ازدواج؟ الی به او خیره شد..او هرگز فکر نمی کرد غضب به چنین چیزهایی فکر کند. اما مشخص بود که این فکر را کرده. ایا الی دلش می خواست با او ازدواج کند؟ به چشمهای او خیره شد. او قسمت بزرگی از روح و زندگی الی شده بود .از همان روز اولی که او را دیده بود

_ واقعا میخوای راجع به ازدواج کردن صحبت کنیم؟

_ تو دلت میخواد با من ازدواج کنی؟ من عاشق توام ..دوست دارم مال تو باشم الی و این عمیق ترین رابطه ایه که انسانها دارند

_به خاطر اینکه به این چیزا فکر کردی حتی بیشتر دوست دارم

غضب او را بلند کرد و به اتاق نشیمن برد. روی مبل نشست و الی را روی پاهای خود قرار داد .الی دست هایش را دور گردن او حلقه کرد و هر دو به یکدیگر لبخند می زدند. تلفن به صدا در امد و غضب به ارامی الی را بلند کرد و به نرمی او را روی مبل قرار داد .سپس به طرف تلفن رفت تا ان را جواب دهد. الی به عقب تکیه داد و سعی کرد ارام باشد

اون میخواد با من ازدواج کنه….. و نیشخند پهنی روی صورتش شکل گرفت

……………………………………..

جاستیک به نرمی زیر لب ناسزا گفت

_ مدام داره بهمون تلفن میشه غضب. من همین حالا با ریس جمهور صحبت کردم. اون کاملاً پشت ما رو داره اما میتونستم نگرانی رو در صداش بشنوم .من بهش اطمینان دادم که همه چیز خوبه

_خوبه من تیم امنیتی رو مقابل دروازه ها چند برابر کردم. به خاطر مشکلاتی که پیش اومد متأسفم اما نمیتونم اون رو تغییر بدم. الی برای من ارزش همه این دردسرها رو داره جاستیک

_ بله کاملا مشخصه و همون طوری که گفتم همه ما برای شما دو تا خوشحالیم و ما پشت شما رو داریم .میدونم باید راجع به این مسئله با رسانه ها صحبت کنیم. اونها دارن برترین ها رو به تصویر می کشن . ما می‌بایست این موضوع رو برای همیشه پایان بدیم

_موافقم اما نمیخوام الی به هیچ کدوم از اونها پاسخ بده. اونا بهش حمله میکنن و کلمات خشنی به اون میگن و ممکنه احساساتش رو جریحه دار کنن و من چنین اجازه ای نمیدم .محافظت کردن از اون شغل منه

_ اما ما باید از گونه ی خودمون هم محافظت کنیم . وگرنه گروه‌های تنفر ما رو از پا در خواهند اورد و در این صورت کاری هم از دست رئیس جمهور بر نمیاد .من با رئیس تام کویش صحبت می کنم اون رابطه ی اجتماعی خوبی داره و با سر و کله زدن با عموم مردم تجربه ی عالی داره. مطمئنم اون بهترین روش برای به دست گرفتن این قضیه رو بهمون خواهد گفت

جاستیک اهی کشید

_ ارزو میکردم فقط این گروه های تنفر برن و ما رو راحت بگذارند

_مطمئنم به خوبی از پس این قضیه هم بر میای

غضب با دهان بسته خندید

_راستش به خاطر شغلی که داری اصلا بهت حسودی نمیکنم … حالا باید پیش الی برم اون ناراحته و من باید اون رو تسکین بدم

جاستیک خندید

_ ایا همین حالا گفتی میخوای اونو تسکین بدی ؟

غضب گفت

_اون ناراحته و به عنوان جفت اون این وظیفه منه که اونو دلداری بدم و حواسش رو از چیزهای ناخوشایند پرت کنم .اگه تو هم یه زن داشتی که منتظرت بود ..تو هم می خواستی در چنین شرایطی اون رو دلداری بدی

_ خیلی خوب برو الان بهت حسودیم میشه. من کسی رو ندارم که منتظرم باشه

 

غضب وقتی از اشپزخانه بیرون امد گفت

_ جاستیک قراره فردا یک کنفرانس خبری راه بندازه اون فکر میکنه ما نیازی نیست که در این کنفرانس شرکت کنیم مگر اینکه خودمون بخواهیم و من بهش گفتم که ما چنین چیزی نمیخوایم

الی یک ابرویش را بالا داد

_ باید از من میپرسیدی

چشمهای تیره اش باریک شدند

_ اجازه نمیدم تو رو جلوی اون ادم ها قرار بدن تا حرف های نفرت انگیز بهت بزنن

_ عصبانی نشو. اگرچه تو باید قبل از این چیزها نظر من رو هم بپرسی. این کار درسته

غضب غرش کرد

_ تو مال منی و محافظت کردن از تو وظیفه منه

الی اهی کشید .او غضب را دوست داشت و غضب به طور طبیعی سلطه جو بود. این جزئی از شخصیت و طبیعتش بود و همچنین می خواست از او محافظت کند. بنابراین سرش را تکان داد و عصبانیت غضب به سرعت ارام تر شد

_می خوای به جاستیک تلفن بزنم و بهش بگم که میخوای توی کنفرانس خبری شرکت کنی؟

_ این کار رو برای من می کنی؟ اگه بخوام برم باهام میای؟

غضب کنار او نشست

_ اگه تو بری منم میام

دوباره تلفن زنگ زد .غضب زیر لب ناسزا گفت

_ لعن*ت قرار نیست این تلفن ها تموم بشن

الی به ارامی با او موافقت کرد

_ فکر می کنم تا موقعی که تو داری تلفن میزنی من هم باید با خانواده ام تماس بگیرم

حالات چهره غضب تیره شد

_ اهمیت نمیدم اگه از بودن ما باهم خوشحال نیستند.. تو حالا زندگی منی

فصل ۱۶

و_اقعا متاسفم که باعث شدم اینجا بیایید

رئیس تام کویش وقتی به الی و غضب نگاه می کرد به نظر صادق می رسید

_جاستیک از دست من عصبانیه اما من در به دست گرفتن چنین اوضاعی تجربه دارم . بیشتر این مردم عاشق یه داستان رمانتیک هستند و ما به اون ادم ها در طرف خودمون احتیاج داریم. میخواهیم شما رو با همدیگه ببینند و این باعث میشه همه این شایعات زشت و بی اساس ناپدید بشه

غضب یک ابرویش را بالا برد

_ ایا ما می خواهیم بدونیم این شایعات در مورد چیه ؟

تام سرش را تکان داد

الی سرش را به طرف غضب چرخاند و به او لبخند زد . غضب هم به صورت متقابل به او لبخندی تحویل داد

تام انها را تشویق کرد

_این چیزیه که ما بهش نیاز داریم.شما دو تا واقعاً در کنار هم خوب به نظر می‌اید

غضب شانه اش را بالا انداخت

_ من عصبانی شدم اما الی بهم گفت این فقط همه چیز رو بدتر میکنه .وقتی قسم خوردم همه ی اونها رو میکشم گریه کرد

به سرعت لبخند تام ناپدید شد و چشمهایش از وحشتِ گشاد شدند. الی با دهان بسته خندید

_ داره شوخی میکنه

تام دوباره خندید

_خدا رو شکر

_وقتی اینو گفت گریه نکردم فقط بهش گفتم از دیدن خون خوشم نمیاد

غضب با دهان بسته خندید و الی به او چشمک زد. تام غرولندی کرد

_ اگه اینطوری رفتار کنید شما دو تا منو اونجا می کشید .مردم نمیدونن چه برداشتی در مورد شما بکنن. امیدوارم اون یه جوک بوده باشه

غضب با دو دست صورت الی را گرفت

_ قول میدم سعی خودم رو بکنم من هر کاری برای تو می کنم

_ متشکرم

_اما اگه بهت توهین کنن ممکنه عصبانی بشم

الی ناله کرد

_اونها به من توهین میکنن .کاملا مطمئنم اما میتونم از پسش بر بیام .پس فقط خونسردی خودت رو حفظ کن

_ اگه همون جا بشینم و اجازه بدم بهت توهین کنن من دیگه چه مردی میشم ؟

تام گفت

_ یه مرد باهوش .دنیا اینو تماشا میکنه غضب. شما دوتا اخبار خیلی مهمی هستید. اگه کاری کنید خبرنگار ها از شما خوششون بیاد عالی میشه و کاملاً از رابطه شما حمایت می کنن. اما اگه همه چیز خوب پیش نره اوضاع زشت میشه

غضب اهی کشید

_خیلی خوب متوجهم . مهم نیست چقدر دلم بخواد به یه نفر صدمه بزنم.. خونسردی خودم رو حفظ می کنم و همونجا میشینم

_متشکرم

تام میز را دور زد و کتش را به تن کرد

_بزن بریم

غضب دست الی را گرفت. الی سعی کرد با اضطرابش مقابله کند .هرگز قبلاً رو به روی یک عالمه دوربین صحبت نکرده بود. غضب سعی کرد او را ارام کند

_من اینجام . اجازه نمیدم هیچ کس بهت صدمه برسونه

الی به او لبخند ضعیفی زد. غضب او را محکم تر در اغوش کشید و با یکدیگر از دروازه عبور کردند. به سرعت فلش دوربین ها چشم انها را کور کرد .جاستیک و تام جلوتر از الی و غضب حرکت می‌کردند. خبرنگارها از انها سوالهایی می‌پرسیدند اما همه انها را نادیده گرفتند

الی بین غضب و دکتر تاریشا نشست. از اینکه یک زن در کنارش بود خدا را شکر می کرد. دکتر تاریشا دست او را از زیر میز فشرد و لبخند شجاعانه ای به او تحویل داد. تام سعی می کرد خبرنگاران را ارام کند و بعد از چند دقیقه موفق شد

همانطور که تام با خبرنگار ها صحبت می‌کرد الی به او گوش می سپرد .با صدایی واضح گفت

_ شایعاتی مبنی بر اینکه غضب الی براور رو اذیت میکنه همه جا پیچیده که صحت نداره . اونها یه زوج هستند که با هم زندگی می کنن . عکسی که شما دیدید به خاطر این بود که الی یه تصادف کوچک داشت.. که دکتر ما به سرعت به اون رسیدگی کرد. الان اینجاست و میتونه این حقیقت رو برای شما تایید کنه

دکتر تاریشا به طرف جلو خم شد و خود را معرفی کرد .به سرعت خبرنگار ها شروع به سوال پرسیدن کردند .می بایست منتظر بماند تا سر و صدای انها کمتر شود تا بتواند صحبت کند

_البته که شایعات حقیقت ندارند

سرش را تکان داد و با عصبانیت به خبرنگار ها نگاه کرد

_وقتی الی داشت اشپزخانه رو تمیز می کرد یه حادثه کوچک تفاق افتاد که سرش به گوشه کانتر برخورد کرد .در ان زمان اقای غضب حتی توی خونه نبود. اون به خونه اومد و الی رو پیدا کرد . چیزی که شما دیدید این بود که اون الی رو بغل کرده و به طرف ماشین برد

یکی از خبرنگار ها سرپا ایستاد

_ خانم براور این حقیقت داره؟

الی لبخندی اجباری زد و سعی کرد ضربان قلبش را پایین بیاورد

_متاسفانه بله

به خود میگفت فقط لبخند بزن و دروغ بگو.. میتونم از پسش بر بیام

_ تصور کن چقدر وحشت زده ام . من سرم به گوشه ی کانتر خورد و یه دفعه این قضیه توی اخبار ساعت ۱۱ بود

یک نفر دیگر بلند شد و ایستاد

_ ایا شما و اقای غضب با هم رابطه دارید؟

الی مرد بود

_ این سوال یه جورایی خصوصیه اگه یه نفر این سوال رو از خودتون بپرسه چه جوابی میدید ؟

خبرنگار مرد لبخند زد

_میگم ندارم چون الان با کسی قرار نمیزارم .بی خیال خانم براور ایا شما و اقای غضب با هم رابطه جنس*ی دارید ؟

وقتی بدن غضب منقبض شد الی دست او را فشرد تا به او اطمینان دهد که همه چیز خوب است

_ زندگی جنسی من چیزی نیست که پشت میکروفون برای همه جار بزنم اما میگم که من و اقای غضب با هم زندگی می کنیم .همونطور که تام به شما گفت.. و رابطه ماجدی هست

مرد سرش را تکان داد و نشست. یک مرد دیگر ایستاد

_ اقای غضب تو خانم براور رو گاز گرفتی؟ شایعاتی شنیدیم که شما در حین رابطه جنسی همو گاز میگیرید

فشار دست غضب بسیار بیشتر شد. الی از انگشت شستش استفاده کرد تا پشت دست او را نوازش کند .غضب ارام تر شد و سرش را تکان داد

_من هرگز به الی صدمه نمی رسونم و اگه اونو گاز بگیرم اون اسیب میبینه

سوال ها مدام پشت سر هم پرسیده میشدند. الی می‌بایست جلوی خودش را بگیرد تا به بعضی از انها نخندد .تام سعی کرد همه را ارام کند و به همه دستور بدهد که هر کس به نوبت یک سوال بپرسد .بعد از انکه همه جا دوباره سکوت برپا شد یک نفر دیگر ایستاد

_ شما دو تا با اون دندون های تیز چطور همو می بوسید ؟

الی پاسخ داد

_چطور یک نفر که ارتودنسی توی دهن داره رو میبوسی؟ یا یه نفر که دندون های بزرگی داره؟ یا دندون نداره ؟فقط این کارو می کنی. این یه سوال احمقانه است

_پس شما دو نفر همو می بوسید

_ البته که من اونو می بوسم ..یه نگاه بهش بنداز

الی سرش را چرخاند و به غضب نگاه کرد. دوباره به خبرنگار نگاه کرد

_دندون چندان مشکلی نیست

یک خبرنگار زن ایستاد

_ چه احساسی داره با مردی باشی که میدونی نمیتونی ازش بچه دار بشی؟

مرد خبرنگار دیگری فریاد زد

_دکتر تاریشا نوربیت ایا شما روی این دو نفر تحقیق انجام میدید؟

دکتر تاریشا انکار کرد

_اونها انسان هستند نه موش ازمایشگاهی

_ چه احساسی داره با یک نفر باشی که میدونی هرگز نمیتونی ازش بچه دار بشی الی؟

الی به خبرنگاری که دوباره درباره بچه ها پرسیده بود نگاه کرد

_ توی هیچ رابطه ای چنین گارانتی وجود نداره .مهم نیست باکی هستی. یک عالمه زوج سراسر دنیا وجود دارن که با هم ازدواج کردن اما می دونن بنا به دلایلی نمی تونن بچه دار بشن .برای همینه که اونها فرزندی رو به فرزند خوندگی قبول می کنند. راه های زیادی برای چنین زوج‌هایی وجود داره .فکر نمیکنم وقتی میخوای با کسی ازدواج کنی به این فکر کنی که از لحاظ ژنتیکی میتونه بهت بچه‌های خوبی بده یا میتونی باهاش چند تا بچه دار بشی. این حرف غیرمنطقی و احمقانه است . من حتی یک ذره هم نگران نیستم .حتی راجع به اون فکر هم نمی کنم

خبرنگار نشست و یکی دیگر بلند شد. همینطور سوال های احمقانه ادامه داشت. انها می خواستند بدانند ایا غضب در کارهای خانه به او کمک می کند ..و سوال های احمقانه ای دیگری از این دست.. غضب خونسردی خود را حفظ کرد و به بعضی از سوال ها خندید و هرگز کنترل خود را از دست نداد .الی به او نگاه میکرد و واقعاً احساس افتخار می کرد .غضب به او نگاه کرد و به الی لبخند زد

ناگهان مردی در پشت سالن فریاد کشید

_الی

الی سرش را چرخاند. سعی کرد منبع صدا را پیدا کند

_بله ؟

_چه احساسی داره که به انسان ها خیانت کنی و اجازه بدی یک حیوان با تو رابطه داشته باشه؟

با این حرف الی در شوک فرو رفت. زمانی که.. احمقی که این سوال را پرسید پیدا کرد یک مرد قد بلند و لاغر که کت و شلوار به تن داشت ادم های روبه رویش را عقب زد و اسلحه ای را بالا گرفت و شروع به شلیک کرد

فریاد در سالن بلند شد .الی با وحشت سر جایش خشکش زده بود .تا زمانی که یک نفر به او برخورد کرد و او را روی زمین انداخت و چیزی سنگین روی او افتاد. چشمهای الی به سرعت باز شدند. غضب روی او افتاده بود و با بدن خود از او محافظت می‌کرد .جیغ و فریاد همه جا به گوش می رسید و صدای شلیک اسلحه در هوا بلند شده بود .غضب یک دستش را زیر زانو های الی قرارداد.. او را محکم به سینه خود چسباند و سرپا ایستاد .به سرعت به طرف دروازه خروجی حرکت کرد و الی را محکم در اغوش فشار میداد .ناگهان به شدت تکان خورد و کمی دستش در اطراف بدن الی شل ترشد.. اما دوباره خود را جمع و جور کرد و به حرکت کردن ادامه داد. الی انقدر شوکه بود که هیچ چیز نمی فهمید و نمی توانست نفس بکشد .همچنین نمی توانست چیز زیادی ببیند .می دانست دروازه ی ورودی را باز کرده‌اند و دید که از دیواری گذشتند. سپس غضب روی دو زانو سقوط کرد .با صدای بلند ناله کرد .اما هنوز هم الی را به چنگ گرفته بود . سپس دستش کاملا شل شد .الی سرش را بلند کرد و دید که چهره زیبایش از شدت رنج و درد به هم پیچیده

_غضب؟

الی را رو به روی خود روی زمین قرار داد .الی به او نگاه کرد که چشم هایش در حدقه بطرف بالا چرخیدند. و سپس زمین افتاد. الی با ترس و وحشت به طرف او حرکت کرد و بالای سر او ایستاد ….و ان زمان بود که خون را دید

فریاد کشید

_غضب

به سرعت سعی می کرد با دست او را بگیرد اما خون با سرعت زیاد پخش می شد. در ان وضعیت که کاملا ترسیده و وحشت زده شده بود متوجه شد که غضب تیر خورده . هر دو دستش را روی زخم قرار داد و سعی کرد سرعت خونریزی را کم کند. نگاه وحشت زده اش به چهره او ثابت شده بود .نفس می کشید اما به هوش نبود

الی فریاد کشید

_یک نفر به من کمک کنه

ناگهان دکتر تاریشا ان طرف غضب روی زانو افتاد. دستهای الی را کنار زد و لباس غضب را پاره کرد . الی به شدت میلرزید

_غضب

صورتش را لمس کرد. اشک به سرعت از گونه هایش جاری شد

_غضب لطفاً بیدار شو

با هق هق گریه می کرد. دکتر تاریشا با صدای بلند فریاد کشید

_ برای من لوازم پزشکی رو بیارید ..حالا

الی به او نگاه کرد

_حالش خوب میشه؟

دکتر تاریشا برای مدت کوتاهی به الی نگاه کرد و سپس سرش را به طرف دیگری چرخاند

_ باید هرچه سریعتر اونو به بیمارستان برسونیم .باید هرچه سریعتر جراحی بشه ..جاستیک به چند نفر از بقیه ادم هات که در گله گرگ ها هستند بگو همراه ما بیان. اون به خون نیاز پیدا خواهد کرد .

جاستیک پشت سر الی ایستاده بود. تلفن اش را گرفت و گفت

_ ترتیبش رو میدم

الی همچنان می لرزید

_تاریشا

_اون دو بار گلوله خورده الی و واقعا حالش بده .قول میدم هر کاری از دستم بر بیاد برای نجات اون انجام میدم

در ان لحظه الی کاملاً فروپاشید. می دانست غضب نمی تواند جان سالم به در ببرد. ان همه خون را دیده بود .صورت او را نوازش کرد و نامش را زمزمه می کرد .یک نفر از پشت سر او را گرفت و او را از مردی که عاشقش بود دور کرد

الی با چنگ و دندان با کسی که او را گرفته بود می جنگید و نام غضب را فریاد می کشید. مردی که او را گرفته بود او را محکمتر به چنگ گرفت و چرخید

_اونها می بایست روی اون کار کنن الی من تو رو به جایی میبرم که قراره روی اون کار کنن. اما باید خونسردی خودت رو حفظ کنی. این کاری که می کنی به اون هیچ کمکی نمیکنه

الی مدام گریه می‌کرد و دست از فریاد کشیدن و تقلا کردن برداشت. اسلید او را گرفته بود و بیخ گوش او حرف های ارامش بخش می زد .یک نفر برانکارد اورد و ان‌ها به سرعت غضب را روی ان قرار دادند . وقتی صدای هلیکوپتری را که به انجا نزدیک میشد شنید سرش را بالا اورد. اسلید همچنان که الی را محکم گرفته بود چرخید و به طرف پارکینگ حرکت کرد

به ارامی الی را روی صندلی ماشین نشاند و پشت فرمان نشست و به الی نگاه کرد. الی روی صندلی مچاله شده بود و به شدت گریه می کرد. اسلید هم به خاطر اتفاقی که افتاده بود حسابی عصبانی و ناراحت شده بود و الی می توانست درد را در چشم هایش بخواند

_ وقتی این اتفاق افتاد من پیش دیوار بودم. اونها سه نفر بودند. تونستم یک نفر اونها رو از پا در بیارم اما دو نفر دیگه فرار کردن.. متاسفم که نتونستم همه اونها رو گیر بندازم

با صدایی محکم قول داد

_حال غضب خوب میشه . ما از انساونها قوی تر هستیم و سریع‌تر بدنمون خوب میشه

الی اشک‌هایش را پاک کرد

_ من نمیتونم اونو از دست بدم

اسلید سرش را تکان داد

_این اتفاق نمی افته

در ماشین باز شد و مرد هایی سوار ماشین شدند. الی متوجه شد که انها تا دندان مسلح هستند…. ماشین روشن شد و همگی از پارکینگ خارج شدند

 

الی مدام قدم می زد و به مردهایی که اطراف او را گرفته بودند نگاه می کرد .حداقل ۷ نفر از افسر های گونه‌های جدید در انجا حضور داشتند. افسر های بیشتری بیرون از اتاق جراحی …جایی که غضب برای زندگی اش می جنگید حضور داشتند

جاستیک الی را مطمئن کرد

_ اون هنوز هم زنده است

الی سرش را تکان داد .میدانست جاستیک با تلفن با یکی از افسرهایی که پشت در اتاق جراحی نگهبانی می دهد صحبت کرده. الی نمی دانست مردم چطور می توانند تحمل کنند که بدون هیچ کلمه ای ..یا اینکه کاری کنند.. در حالی که یکی از عزیزانشان جراحی میشود تنها منتظر بمانند

اسلید به اتاق وارد شد و مستقیما به طرف الی حرکت کرد و یک لیوان بزرگ سفید پلاستیکی را به دست او داد. با دیدن بخاری که از روی ان بلند می‌شد الی لبخند زد. اسلید هم متقابلا به او لبخند زد

_ میلرزی میخواستم یه چیزی بهت بدم که حالت رو بهتر کنه .اگه اجازه بدم همینطوری پیش بره غضب حسابی حالم رو جا میاره

اشک در چشم های الی جمع شد و یک بار دیگر به او لبخند زد

_ متشکرم

سرش را تکان داد و به طرف جاستیک حرکت کرد. جاستیک گوشی را بیخ گوشش گرفته بود اما با دیدن او ان را از خود دور کرد و گفت

_ گزارش بده

اسلید اهی کشید

_به حساب همه سه نفری که شلیک کردن رسیده شده . متاسفانه یه نفرشون جون سالم به در برده . پلیس بهم گفت اون مرد یک احمقه که نمیتونه دست از صحبت کردن بکشه. ادعا داره که عضو یکی از گروه های تروریستی به اسم انسان‌های خالص و پاکه

جاستیک خرناسه ای کشید

_ قرار نیست ما به اونها بگیم تروریست. اما ادامه بده

_ اونها راجع به مصاحبه خبری شنیده بودند و با استفاده از کارت های خبری جعلی وارد شدند

جاستیک گفت

_ از این به بعد هر زمان که پای مردم ما در میان باشه همه این چیزها رو به دقت چک می‌کنیم

اسلید سرش را تکان داد

_ هیچ خبری از غضب داری؟

_ داره میجنگه و تا اینجا جان سالم به در برده.. جستجوگر و تاریکی داخل اتاق هستند و نمونه خون اونها با خون غضب برابری میکنه

الی همانطور که به اونها گوش میداد قهوه اش را نوشید .می بایست اعتراف کند که همگی رفتاری عالی با او داشتند. الی زمانی که به بیمارستان رسیده بودن را به خاطر اورد که جاستیک او را به یکی از اتاق‌های انتظار برده بود و به ارامی با او صحبت کرده بود و به او قول داده بود که هر کاری از دستشان بربیاید برای غضب انجام خواهند داد . سپس بعد از ان که الی دست هایش را شست ..لباسهایی که یک نفر برایش خریده بود را به دستش داد تا انها را تعویض کند

نگاه الی به طرف او کشیده شد جاستیک تلفن را دوباره به طرف لب هایش برد

_ بله من هنوز اینجا م.چه خبره ؟

الی وقتی دید که جاستیک چشم هایش را بست قلبش با شدت بیشتری شروع به تپیدن کرد. وقتی جاستیک تلفنش را بست ترس و وحشت به سراسر وجودش چنگ انداخت. تا زمانی که دوباره چشم هایش را باز کرد الی به او خیره شده بود

نگاه جاستیک به طرف او کشیده شد

_ اون زنده است الی. اونها هر دو گلوله رو دراوردند و جلوی خونریزی رو گرفتند. دکتر تاریشا مطمئنه که میتونه حالش خوب بشه

زمانی که فهمید غضب زنده میماند اشک از گونه هایش جاری شد .سرش را تکان داد اما می‌ترسید تا زمانی که با چشمهای خودش ان را ندیده این خبر را باور کند

ساعت ها گذشت تا انها غضب را به یکی از اتاق های خصوصی انتقال دادند .الی از پشت دیواری شیشه‌ای غضب را نگاه کرد. تنها گاهی اوقات به او اجازه می‌دادند که برای مدت کوتاهی کنار غضب بنشیند و سپس دوباره از اتاق خارج شود. وقتی از پشت شیشه به او نگاه می‌کرد یاد خاطراتش افتاد که در تاسیسات مرسیل از پشت شیشه او را نگاه می کرد و دلش می خواست دوباره گریه کند که چنین مرد قوی و نیرومندی درمانده روی تخت افتاده

جاستیک گوشه اتاق نشسته بود و یک نفر لب تاب و هندزفری را برای او اورده بود و هر از گاهی با صدای ملایم با کسی صحبت می کرد.به نظر می‌رسید مرد هرگز از کار کردن دست نمی‌کشد

توجه الی دوباره به شیشه بازگشت. غضب خوابیده بود. دکتر علایم حیاتی او را چک کرد و از اتاق خارج شد .جاستیک به نرمی گفت

_ الی

الی چرخید

_بله

جاستیک به او لبخند کوچکی زد

_ اون حالش خوب میشه. دکتر تاریشا گفته که باید بهش داروی ارامش بخش تزریق بشه. اینطوری براش بهتره ..بهتر میتونه حالش خوب بشه

_میدونم فقط فکر می کنم زمانی که صداشو بشنوم و به چشماش نگاه کنم احساس بهتری بهم دست بده

_متوجهم.. میدونم غضب درخواست گواهی ازدواج داده. خبر داری؟ بهم گفت که خیال داره ازت بپرسه

الی نشست

_ بله.. در واقع دیشب راجع بهش صحبت کردیم

_اون عاشقته اینو میدونی؟

_ من هم عاشق اونم.. اون برای من همه چیزه

_نیاز نیست اینو به من بگی هر بار که بهش نگاه می کنی اینو از توی چشمات میبینم

مکثی کرد

_ وقتی بزرگ می شدیم ما هرگز چیزی نداشتیم که به خودمون تعلق داشته باشه .اینو بهت گفته ؟هرگز جرات نداشتیم زیاد به چیزی اهمیت بدیم. دکترها و پرسنل اون رو از ما می‌گرفتند یا به عنوان تنبیه در برابر ما ازش استفاده میکردن. ازدواج برای اون به معنای امنیته. اینکه تا وقتی بمیره میتونه تورو داشته باشه. براش به این معناست که تو به اون تعلق پیدا می کنی و هرگز کسی نمیتونه تورو ازش بگیره. می خوام راجع به این کاملاً اگاه باهاشی . اگه با هاش ازدواج کنی اون انتظار داره که این ازدواج برای همیشه باشه… قبول نکن مگه این که کاملا مطمئن باشی

_هستم

چشم هایش باریک شدند

_اون بهت اجازه نمیده ازش طلاق بگیری. این چیزیه که سعی دارم بگم. اگه بخوای طلاق بگیری این اونو میکشه. ازدواج برای اون همیشگیه. این بدان معناست که هرگز دیگه ترسی نداره که تو رو از دست بده.. یا میمیره یا از تو حمایت میکنه و تا لحظه ای که زنده است عاشق تو خواهد بود. درباره ازدواج انسان ها شنیدم و در این مورد ما اصلا مثل انسان ها نیستیم .ما همیشه به هم وفادار خواهیم بود و غضب هر مردی رو که جرات کنه تو رو لمس کنه میکشه. ما به اندازه جهنم احساسات مالکانه داریم. دی ان ای ما اینطوره که محافظ و سلطه طلب هستیم. نمیدونم غضب این چیزها رو برات توضیح داده یا نه اما من می خوام اینارو بدونی. ما بهش میگیم جفت شدن..که برای یک عمره ..اون قبلاً با تو جفت شده اما قسمتی از خودش رو عقب نگه داشته چون میترسه یک روز اون رو رها کنی

_ متشکرم اما اگه سعی داری منو بترسونی باید بهت بگم بیخودی خودتو خسته نکن. من عاشق اونم و خیال ندارم ازش طلاق بگیرم و مطمئنم که هرگز بهش خیانت نمیکن.م چشم به راه اینم که با اون بقیه عمرم رو بگذرونم ..هر ثانیه از اون رو

_پس تو از تفاوت‌های ما اگاهی؟

_ بله

جاستیک مردد بود

_میتونم یک سوال خیلی خصوصی ازت بپرسم ؟

_البته ..بپرس

_ چرا دستای تو رو بسته بود

ذهن الی برای چند ثانیه خالی بود سپس متوجه شد منظورش چیست و قرمز شد

_اون یکم بیش از اندازه هیجان زده شد و میخواست خودش رو اروم تر کنه. دستای منو بست تا نتونم اونو لمس کنم

_عصبانی بود ؟

الی سرش را تکان داد و بیشتر قرمز شد

_ فقط میخواست من رو هم به اندازه خودش هیجان زده کنه

برقی از شوخ طبعی در چشم های جاستیک گذشت

_ حالا میفهمم.. از اینکه کسی دستت رو ببند عصبانی نمیشی ؟ مردم ما از این کار متنفرن و ازش می ترسیم

_ هیچکس منو اون طور که به شما اسیب رسیده ازار نداده .من کابوسهایی مثل شما ندارم. مطمئنم بعضی از انسان‌ها هم هستند که از این کار می ترسند اما من این طور نیستم من به غضب اعتماد دارم و میدونم که اون به من صدمه نمیرسونه

_ متشکرم الی..به خاطر واکنشی که نشون دادم و به شما دو تا اسیب رسوندن متاسفم. فکر میکردم عقلش رو از دست داده و میخواد بهت صدمه برسونه. از همون روز اولی که توی اتاق کنفرانس اومدی اون دیگه مثل سابق نبود و مثل دیوونه ها رفتار می کرد…

بعد از مکثی گفت

_من خبر های خوبی دارم

الی به صندلی اش تکیه داد

_چه خبری؟

_ از همه این ماجراها یه چیز خوب بیرون اومده

و به طرف غضب اشاره کرد

_همین حالا با سرپرست گروه اجتماعی مون کنفرانس داشتم و بهم اطلاع داده که روزنامه‌ها صد در صد طرف ما هستند .تلفن ها و ایمیل هایی برای حمایت از ما زده شده .مردم تو به خاطر اتفاقی که افتاده وحشتزده هستند و اون کنفرانس داشته به صورت زنده پخش میشده.. اینو میدونستی؟

الی وحشت زده شد

_وقتی به غضب شلیک شد به صورت زنده پخش شده ؟

جاستیک به او اطمینان خاطر داد

_همه چیز خوبه. در واقع یه چیز خوبی بود

جاستیک به ارامی به او توضیح داد

_وقتی که اون مرد شلیک کرد غضب واکنش نشون داد . میز رو به زمین انداخت و جون خیلی ها که اون نزدیکی بودن رو با این کار نجات داده. اون خودش رو روی تو انداخت تا گلوله به جای تو به اون برخورد کنه و وقتی تو رو بلند کرد و داشت می دوید یک گلوله دیگه خورد

جاستیک مکث کرد

_اونها می خواستن تورو بکشن و قبل از اینکه کسی بتونه موفق بشه غضب جون تو رو نجات داد

اشک ها برای لحظه ای الی را کور کردند .غضب جان او را نجات داده بود .شنیدن همه این چیزها قلب او را می شکست .غضب به خاطر او دوبار گلوله خورده بود

_ خبر خوب اینه که مدیر روابط اجتماعی ما مطمئنه الان تمام پدرها ارزو می‌کنن دخترشون با یکی از مردهای گونه‌های جدید ازدواج کنه که اینطوری بدون توجه به جون خودش از زندگی اون محافظت کنه و زن ها فکر میکنن ما قهرمان هستیم

شانه اش را بالا انداخت و نگاهی گیج به طرف الی روانه کرد

_ به من اطمینان داده شده که اینها چیزهای خوبی هستند

الی نمی توانست جلوی خودش را بگیرد و شروع به خندیدن کرد

_بله چیز خیلی خوبیه . زنها به این طور مردها خیلی جذب میشن

_که اینطور.. مچکرم

جاستیک به او چشمک زد

_من باید این چیزها رو بدونم اما حقیقت اینه که هنوز هم دارم راجع به انسان‌ها چیزهای جدیدی یاد میگیرم

_خوشحالم که نتیجه تمام این ماجرا ها به نفع گونه‌های جدید شد

سرش را تکان داد

_ همه اینها به یه چیز مثبت برای ما تبدیل شدند.غضب روی زندگی خودش ریسک کرد تا تو رو نجات بده و به نظر میرسه این چهره عمومی خوبی به جا گذاشته. همچنین کلماتی به گوش من رسیده که خیلی از مردم به دولت و قوانین محلی فشار میارن که کاری در برابر گروه های تنفر که به ما حمله کردن انجام بدن و تمام تلاششون رو می کنند تا جلوی معترضان رو بگیرند. این واقعا بهترین اتفاقی بود که می تونست بیفته حتی اگه خیلی وحشتناک به نظر برسه. این به دنیا یه نمای واقعی از زندگی ما و موقعیت ما رو نشون داد و باعث شد ما در نظر اونها بیشتر انسان گونه به نظر برسیم

نگاه الی به شیشه ای که غضب پشت ان خوابیده بود بازگشت

_ خوشحالم که یه چیز خوب ازش بیرون اومد

………………………………….

درد سراسر بدن غضب را فرا گرفت اما وقتی بیدار شد اول به الی فکر کرد. سعی کرد بشیند و او را پیدا کند .دست هایی قوی او را پایین نگه داشتند

_غضب

صدای شیرین و نرم الی نام او را به زبان اورد .چشم هایش باز شدند و الی انجا ایستاده بود.. رنگ پریده و خسته و تنها چند اینچ با صورت او فاصله داشت. نفس عمیقی کشید تا رایحه او را استشمام کند و مطمئن شود که خیالی نیست

الی به او دستور داد

_حرکت نکن . بهت شلیک شده

اشک در چشم های بزرگ و زیبا و ابی اش جمع شده بود

_ تو منو نجات دادی. باید بی حرکت بمونی تا زودتر خوب بشی

غضب با دقت صورت او را بررسی کرد

_ بهت صدمه نرسیده ؟

با فکر اینکه ممکن بود چه اتفاقی برای الی بیفتد ترس سراسر وجودش را در بر گرفت

_ فقط می خواستم تورو از تیررس دور کنم. نمی تونستم اجازه بدم اتفاقی برات بیفته

_ تو منو نجات دادی

ارام تر شد

_ جاستیک کجاست؟

_ من اینجام

غضب سرش را چرخاند و به بهترین دوستش نگاه کرد

_حالا که من نمیتونم از الی محافظت کنم می خوام یه تیم امنیتی کامل از اون محافظت کنه. فقط از گونه های جدید. من فقط به ادم های خودمون اعتماد دارم .قسم بخور جاستیک

_ حتی بدون اینکه این رو از من بخوای این کار انجام شده .سعی کن به چیزی فکر نکنی و تمام تلاشت رو بکن که بهتر بشی. هیچ کس جرات نداره به الی نزدیک بشه .من بهت قول میدم

نگاه غضب به طرف الی باز گشت و دستش را بالا اورد تا گونه او را نوازش کند. با انگشت شصت اشکی که روی گونه اش پایین لغزیده بود را پاک کرد

_دوست دارم

_ من هم دوست دارم غضب. میترسیدم بمیری

_ به این راحتی از دست من خلاص نمیشی. برای همیشه پیش من گیر افتادی

غضب عاشق این بود که ببیند الی در میان گریه میخندد. او جایش امن بود و این تنها چیزی بود که اهمیت داشت

_ داروهای قوی بهت تزریق شده که کمکت بکنه بهتر بخوابی. اما من همین جا هستم . خیلی خوب ؟

_دوست دارم ..اینو بهت گفته بودم ؟

صدایش ارام تر شد و می جنگید تا چشم هایش را باز نگه دارد

_ من هم تورو دوست دارم .فقط هر چه سریعتر خوب شو. من حالم خوبه

غضب ارام شد و اجازه داد تا تاریکی او را در بر گیرد

فصل ۱۷

الی.. تینی ..دختر مو مشکی ریز جثه ای که زمین را تمیز میکرد و میخندید را نگاه کرد و سعی کرد خنده خود را پنهان کند. به بریز نگاه کرد و گفت

_وقتی میبینی از تمیز کردن کف اتاق این قدر خوشحال میشه فکر می کنی تمیز کردن کف اتاق کار خیلی باحالیه

بریس با دهان بسته خندید

_ وقتی این ور اون ور رو تمیز میکنن می خوای ببینی چقدر خوشحال میشن یه جورایی دیوانه واره. من از تمیز کاری متنفرم .حال غضب چطوره ؟

_عالیه. از اینکه مدام بهش دارو تزریق می‌کنن عصبانیه اما مجبورن این کار رو بکنن. غضب مدام تلاش می کنه از تخت بیرون بیاد و میگه لباس های خودش رو میخواد. می بایست پرستار بیچاره ای که به داخل اتاق امد و بدن لخت غضب رو دید که خرناسه میکشه و لباساشو می خواد رو می دیدی.. وقتی این منظره رو دید جیغ کشید .فکر می‌کنم وقتی به پارکینگ رسید بالاخره موفق شدند جلوی اونو بگیرند

بریز گیج به نظر می رسید

_چرا می بایست با دیدن چنین منظره ای جیغ بکشه

الی با دهان بسته خندید

_ اون مرد بزرگیه.. عصبانی و قدبلند بود.. تصور کن یه زن خجالتی هستی و وارد اتاقی میشی که یه مرد بزرگ و قد بلند ماهیچه ای با حالتی عصبانی به طرفت خرناسه میکشه

لبخندی لبهای بریز را از یکدیگر گشود

_مرد های ما خیلی چشمگیرن

_ اره هستن

و الی هم به او نیشخند زد

_الی

یکی از زنهای گونه های جدید نام او را صدا زد و توجه او را به خود جلب کرد .الی ایستاد

_بله

_ شاید بخوای همین حالا به خونه برگردی . به خوابگاه تلفن شد و گفتند غضب بیمارستان رو ترک کرده و داره به اینجا میاد

_ اما تا پس فردا باید توی بیمارستان بمونه

بریز از پشت سر الی خرناس کشید

_مردهای ما همیشه اون کاری که ازشون خواست همیشه رو انجام نمی‌دن

الی اهی کشید

_ فردا میبینمتون.. امیدوارم به کسی صدمه ای نرسونده باشه

 

 

الی غضب را هل داد و به طرف تخت خواب برد… حتی اگر خودش نخواهد به انجا برود. الی نگاه کثیفی به تایگر.. افسر nso ای که همان جا ایستاده بود و با لبخندی بر لب و با حالتی تفریح گونه این وضعیت را نگاه می‌کرد انداخت

او دست هایش را روی سینه اش قفل کرده بود و به الی کمک نمی کرد تا غضب را به تخت خواب ببرد. بلکه کم کم شروع به عقب رفتن کرد و نیتش برای ترک انجا را به وضوح می رساند

غضب غرش کرد

_نمی خوام دراز بکشم. به مدت یک هفته مدام همین کار رو کردم

الی سرش را تکان داد

_ یا میری استراحت می کنی یا قسم میخورم یه شوکر برقی رو از یه نفر قرض میگیرم و به باسنت شلیک می کنم و تو رو به تخت خواب می بندم

غضب به طرف او غرش کرد و چشمهای تیره اش باریک شدند. الی هم به او غرش کرد و محکم تر او را هول داد

_ واسه من غرش نکن منم بلدم این کارو بکنم .حالا بیا لباس هات رو در بیاریم

و به او خیره شد

_تو هنوز هم می بایست توی بیمارستان می بودی. روی اعصاب من راه نرو غضب. به حد مرگ دوست دارم اما اگه دراز نکشی شوکر برقی رو از یه نفر قرض میگیرم .جدی ام

غضب دست از مبارزه کردن کشید . ناگهان همانطور که نیشخند می زد دندان های تیز اش را نشان داد

_ اگه من لباسم و دربیارم و برم توی تخت خواب توهم به من ملحق میشی؟

الی با دهان باز به او نگاه کرد

_ چنین اتفاقی نخواهد افتاد. تو تنها یک هفته قبل جراحی داشتی. نزدیک بود بمیری. پس حالا حالا ها از این چیزا خبری نیست

تایگر با خنده گفت

_من توی اتاق کناری میمونم

غضب با دهان بسته خندید

_ لباس هات رو در بیار تا باهم به تختخواب بریم و بالاخره من میتونم لمست کنم

چرخید و بازو هایش را دور او حلقه کرد

_ می خوام تو رو احساس کنم .اینطوری زودتر خوب میشم

_ نمیدونستم این چیزا باعث میشه یه نفر حالش زودتر خوب بشه

الی خندید

_ باهات یه معامله می کنم. تو با رضایت کامل لباسات رو در میاری و میری توی تخت خواب و من هم برات ناهار درست می کنم. بعد از اینکه ناهار خوردیم میام پیشت دراز میکشم

الی یک ساندویچ برای غضب درست کرد و یک نوشابه هم برداشت و با یک کاسه پر از چیپس به طرف اتاق خواب او حرکت کرد .از اینکه غضب به خانه برگشته بود بسیار خوشحال بود

……………………………………

در اتاق خواب به سرعت باز شد . غضب به سرعت پارچه را گرفت و روی الی انداخت. الی که گیج و متحیر بود سرش را چرخاند. یک زن و تایگر به اتاق خواب قدم گذاشتند. زن با حالتی شوکه و با دهان باز به انها نگاه می کرد. تایگر قبل از انکه بچرخد و به انها پشت کند خندید و هنوز هم با لحنی خندان گفت

_ سعی کردم جلوی اونو بگیرم. متاسفم غضب ..متاسفم الی.. این پرستار خونگیه

غضب غرش کرد .الی تقلا کرد که سر پا بایستد .چشم هایش سر تا پای بدن غضب چرخیدند. ملحفه ها به ندرت بدن او را می پوشاند .سپس به پرستار مو مشکی که تقریباً بیست و چند سال داشت نگاه کرد که با دهان باز به هر دوی اونها خیره شده بود

پرستار دهانش را بست اما دوباره به سرعت ان را باز کرد و شروع به موعظه کرد

_ شما نباید این کار رو می کردید ..اقای غضب با این کار زخم هاتون باز میشه .خانم براور شرم بر شما

غضب غرش کرد

_ برو بیرون.. همین حالا

پرستار چهره زیبایی داشت اما در ان لحظه بسیار یک دنده به نظر می‌رسید

_ این کارو نمیکنم .خوب شد که در این لحظه رسیدم

تایگر با خنده گفت

_ فکر نمی‌کنم اونها با تو موافق باشن. فکر می‌کنم واقعا بد موقع اومدی .درسته غضب؟ الی ؟

غضب درخواست کرد

_ اون رو از اینجا ببر بیرون

تایگر شانه هایش را بالا انداخت

_ نمیتونم. اون پرستار توئه و به مدت یک هفته بعد اینجا زندگی خواهد کرد. از اونجایی که الی هر روز اینجا نیست تا از تو مراقبت کنه و باید سر کار بره این شرایطیه که جاستیک تعیین کرده و از اونجایی که تو توی بیمارستان نموندی و میخواستی توی خونه با الی باشی پس باید این شرط رو قبول کنی. متاسفم غضب اما از دست من خارجه

پرستار سرش را تکان داد

_ تو میدونی اون دو بار تیر خورد تا تو رو نجات بده. این برات کافی نبود خانم براور؟ اون باید بخوابه و نباید هیچ حرکتی داشته باشه

و به الی خیره شد

_ این طرز برخورد قابل قبول نیست

تایگر به دیوار تکیه داده بود و شکمش را محکم گرفته بود و به شدت می خندید. الی میدانست که صورتش به شدت قرمز شده

_همه به جز اقای غضب باید همین حالا این اتاق رو ترک کنن. من باید مطمئن بشم که ایشون بخیه هاشون رو باز نمیکنن و باید داروی ضد درد رو مصرف کنن

الی از ان طرف تخت خواب پایین امد ..به طرف دراور رفت و لباس تازه ای از ان دراورد. میدانست صورت اش همچنان قرمز است. به حمام رفت و در را پشت سرش بست اگرچه در بسته بود اما می توانست همه چیز را که در اتاق بغلی اتفاق می‌افتد بشنود

تایگر در حالی که هنوز هم به شدت می خندید گفت

_ فکر میکردم قراره یه کار خسته کننده باشه

غضب غرش کرد

_ خفه شو ..وقتی در بسته است دیگه هرگز به اتاق خوابمون نیا …هرگز

الی از حمام بیرون امد و دوباره به طرف دراورد رفت تا یک شلوار راحتی برای غضب پیدا کند .به پرستار خیره شد

_ یا از اتاق برو بیرون یا بچرخ تا من به غضب کمک کنم لباس بپوشه

پرستار خرناسه کشید

_نیاز نیست.. من همین حالا خیال داشتم اونو با اسفنج حمام کنم

_ من خودم اونو با اسفنج حمام می کنم تو میتونی بهش قرص هاش رو بدی حالا باید از اتاق بیرون بری تا بتونه این ها رو بپوشه

_ این شغل منه که از اقای غضب پرستاری کنم

لب های الی به یکدیگر فشرده شد

_کسی که باید از اون مراقبت کنه منم و من هم یک پرستار هستم

تایگر به نرمی اهی کشید

_اوه جنگ بر سر مالکیت

غضب غرش کرد. از اینکه دوباره نگذاشته بودند از الی اش لذت ببرد عصبانی بود. تمام چیزی که می توانست به ان فکر کند این بود که هرچه سریعتر به خانه برگردد تا دور از نگاه کارکنان بیمارستان و نگهبان ها با الی باش.د برای اینکه او را در اغوش بگیرد دلش تنگ شده بود. پرستار نمی بایست حالا به سراغ انها می امد و برای انها مزاحمت ایجاد می کرد …و او از این پرستاری که برایش فرستاده بودند اصلا راضی نبود

او طوری به الی نگاه میکرد که غضب دلش میخواست به طرف او غرش کند .هیچ کس نمی بایست با عصبانیت به زن او نگاه کند. اگر قول نمی‌داد که اجازه می دهد یک پرستار در خانه مواظب او باشد همین حالا تایگر را مجبور می‌کرد او را از خانه بیرون کند. زنهای گونه‌های جدید روی دارایی هایشان بسیار احساسات مالکانه داشتند و همانطور که به الی نگاه می کرد و میدید شانه هایش را به عقب داده و لبهایش محکم روی یکدیگر فشرده شده اند می‌دانست که حق با تایگر است و هر دو زن داشتند بر سر مالکیت و سلطه با یکدیگر نزاع می کردند

امکان نداشت او به زنش اجازه دهد با کس دیگری جنگ کند ..می توانست به الی صدمه برسد …خود را مجبور کرد تا ارام تر شود. امیدوار بود تا ارامش او به الی اثر کند می خواست به او نشان دهد که هیچ کس دیگری نمی تواند برای او تهدید محسوب شود و غضب مال اوست. او هرگز به هیچ زنی به جز الی اجازه نمی داد او را لمس کند .اینکه چه کسی او را حمام کند و به او لباس بپوشانند را همین حالا روشن خواهد کرد و به زن پرستار خواهد گفت که باید از دستورات الی پیروی کند.. نفس عمیقی کشید و با قاطعیت گفت

_ الی من رو حمام میکنه.. فقط الی

پرستار به او خیره شد

_ اون پرستار تو نیست من هستم

غضب به او غرش کرد

_هیچ اهمیت لع*نتی نمیدم

به خاطر این انسان بی ادب داشت کنترلش را از دست می‌داد

_ الی تنها زنیه که می خوام منو لمس کنه.. الی؟

الی سرش را به طرف او چرخاند

_ اروم باش. من به تو تعلق دارم

به او چشم دوخته بود تا مطمئن شود الی صداقت حرف های او را درک میکند

_ من هرگز با هیچکس دیگه ای رابطه برقرار نمیکنم .تو تنها زنی هستی که می خوام

و به ارامی در ذهن خود گفت: تنها زنی که برای بقیه زندگیم بهش نیاز دارم. هر لحظه از عمرش را که با الی می گذراند باعث می‌شد پیوند بین ان دو محکم تر شود

_تو کسی هستی که من بهش نیاز دارم

حالت چهره الی نرم‌تر شد

_میدونم

سعی کرد کمی شوخ طبعی به صدایش بدهد تا هم الی را راحت تر کند و هم پرستار را کمی بترساند

_ گلوی اونو از هم ندر.. مهم نیست به خاطر اینکه سرزده وارد اتاق شده چه قدر لیاقتش رو داره

پرستار با صدای بلند نفس اش را حبس کرد و از الی دور شد

_اونا بهم گفتن که تو انسانی.. تو یکی از گونه‌های جدیدی ؟

ترس در صدایش مشخص بود. با دیدن ترس انسان سرخوشی در غضب پدیدار شد

_ اون یکی از گونه های جدیده و با منه

الی اهی کشید

_من یک انسانم

و به طرف غضب حرکت کرد

_ نمیخواستم گلوش رو از هم بدرم .فقط از اینکه بخواد تو رو لمس کنه خوشم نمیومد

غضب به او لبخند زد

_حسودیت میشه؟

الی کمی سرش را تکان داد .غضب دستش را بالا اورد تا دست الی را بگیرد

_فقط تو میتونی منو لمس کنی. حالا میتونم یه ساندویچ دیگه داشته باشم ؟هنوز هم گرسنه ام

لبخندی لبهای الی را به طرف بالا متمایل کرد. سپس به پرستار رو کرد

_دنبال من بیا ..وقتی غضب داره لباس میپوشه من اتاق مهمان رو بهت نشون میدم

و نگاه کثیفی به تایگر انداخت

_ تو هم دست از نیش خند زدن بردار. اصلا بامزه نیست. پیش غضب بمون و مطمئن شو وقتی لباس میپوشه زمین نمیفته

الی می خواست بلیندا توماس را به قتل برساند . سعی می‌کرد مشتش را باز کند و نفس عمیق بکشد اما فایده ای نداشت. به ارامی تا ده شمرد اما باز هم فایده ای نداشت .هنوز هم عصبانیم… سعی کرد دندانهایش را به یکدیگر فشار ندهد . به شدت عصبانی شده بود . پرستار دوباره با غضب بود و حالا یک جفت ش*ورت جین که انقدر کوتاه بود که می بایست به خاطر عدم رعایت نزاکت و برای پوشیدن ان دستگیر می‌شد به تن داشت و همچنین به جای تاپ یک سوتین پوشیده بود

همانطور که وانمود میکرد دارد زمین را جارو می کند رو به روی غضب خم شده بود و تمام بدنش را به نمایش می گذاشت. به نظر می‌رسید نگاه خیره غضب به قسمتی از باس*ن زن که از زیر لباس مشخص بود پرچ شده

_غضب ؟

به سرعت توجه اش به طرف الی چرخید و لبخند زد . بلیندا از تعجب از جا پرید . همانطور که می ایستاد و جارو برقی را خاموش می کرد اخم غیر دوستانه ای به طرف الی روانه داشت

_امروز زود از سرکار برگشتی

به نظر می‌رسید بیشتر لحن اتهامی داشته باشد . الی سرش را تکان داد

_ این لباس جدید پرستار هاست؟ یک نفر باید با رئیس تو صحبت کنه

عصبانیت در چشمهای پرستار پدیدار شد

_ هوا گرمه و وقتی دارم خونه رو تمیز می کنم نیاز نیست لباس پرستاری به تن داشته باشم

_خوب باید این کارو بکنی. من دیروز این جا رو جارو زدم نیاز نبود دوباره این کارو بکنی

ابروهای تیره اش را بالا داد

_ شاید باید یاد بگیری چطور بهتر جارو بزنی

با لحنی پر افاده ادامه ادامه داد

_ من خیلی از کارها را به خوبی انجام میدم. فکر می کنم در انجام چنین کارهایی از تو بهتر باشم

و به غضب چشمک زد .الی یک قدم به طرف او برداشت

_ تو……

_ الی

صدای غضب بلند شد

_ بیا اینجا دلم برات تنگ شده بود

الی به جای انکه پر ستاره عوضی را انطور که دلش میخواست بزند به طرف غضب حرکت کرد .همانطور که لبه تخت نشست هنوز هم عصبانی بود. غضب انقدر رو داشت که سرگرم شده به نظر برسد و این الی را عصبانی تر می کرد. به نظر میرسید از احساس حسادت الی لذت میبرد. چند روزی بود که بلیندا به طور اشکاری با غضب لاس میزد

بلیندا گفت

_ میرم یکم روغن داغ کنم .می بایست شونه هاتو ماساژ بدم. اگه این کارو نکنم ماهیچه هات منقبض میشه

و همانطور که از اتاق بیرون می رفت جارو برقی را نیز با خود بیرون می‌برد. غضب به نرمی گفت

_اجازه نده بره روی اعصابت

_ من همین حالا اومدم داخل اتاق خواب و تو رو دیدم که به باس*ن اون خیره شدی…. و اگه با روغن داغ تو رو ماساژ بده به خدا قسم میخورم از این خونه میرم بیرون غضب

احساس شر خوشی او به سرعت ناپدید شد

_من به اون جذب نشدم الی. برای این داشتم خیره نگاهش می کردم که پوستش عجیب غریبه. با*سن تو اون شکلی به نظر نمیرسه

الی به سختی تلاش می‌کرد کنترل اعصاب اش را در دست بگیرد

_عجیبه؟

یه عالمه گودی و چروک روی باس*ن اون وجود داره اما باسن تو پر و نرمه. من عاشق باس*ن تو هستم

_به باس*نش خیره شدی چون سلولیت داره ؟

_کار دیگه ای برای انجام دادن نداشتم .کنترل تلویزیون رو از من گرفت و گفت که نگاه کردن به تلویزیون برای سلامتیم خوب نیست. می خواستم کنترل رو از اون پس بگیرم اما تایگر بهم گفت اجازه ندارم اونو شکنجه بدم تا از زیر زبونش بکشم بیرون کنترل رو کجا پنهان کرده

الی به او خیره شد

_ من نمیتونم این طوری زندگی کنم. اون داره با تو لاس میزنه . شاید تو اینو نفهمی اما اون داره این کارو میکنه و داره منو دیوونه میکنه. من یه پرستارم .میتونم از تو مراقبت کنم و اهمیت نمیدم که به جاستیک قول دادی اجازه بدی یه پرستار رو اینجا برای تو بفرسته

_ تو حسودی می کنی

_ بله لعن*ت دارم حسودی می کنم

غضب نیش خند زد

_ من هم تو رو دوست دارم ..چنین احساسی نداشته باش. تو تنها کسی هستی که من می خوام. اون میتونه هر کاری که دلش می خواد انجام بده اما اهمیتی نداره من هیچ احساسی نسبت به اون ندارم

الی را روی پاهای خود قرار داد

_ تمام احساسات من فقط برای توئه. فقط تو

صدای بلیندا امد

_ زمان ماساژ شونه رسیده

الی چشمهایش را بست.غضب او را محکم تر در اغوش کشید تا زمانی که سرش را روی شانه هایش قرار داد .غضب به طرف بلیندا غرش کرد

_برو بیرون. الی منو ماساژ میده

بلیندا باصدای پف مانندی نفسش را بیرون داد

_ حالا غضب ..من یه حرفه ایم. باید به این دوست کوچیکت که اینجاست بگی وقتی که من دارم به شونه هات می رسم بره یه کار دیگه بکنه

الی منقبض شد و غضب با عصبانیت غرش کرد

_ الی دوست کوچولوی من نیست. اون قراره همسر من بشه .هرگز طوری راجع به اون صحبت نکن انگار که اهمیت کمی داره در حالی که اون همه چیز منه .همچنین بهت گفتم اسم منو صدا نزن. تو باید منو اقای غضب صدا بزنی. همچنین بهت دستور دادم بری بیرون و لعنت…

ناگهان نعره کشید

_گمشو بیرون

گوش های الی صدا دادند. شنید که بلیندا با صدای بلند نفس اش را حبس کرد و در پشت سرش محکم بسته شد. دستهای غضب پشت الی را نوازش دادند

_ حالا دیگه رفت

الی سرش را بلند کرد

_متشکرم .من بهت اعتماد دارم.. واقعا همینطوره …فقط اینکه..

سرش را تکان داد

_میدونم به محض اینکه حالت بهتر بشه و اون عوضی اینجا رو ترک کنه همه چیز بهتر میشه

غضب گفت

_ ما به وسیله ادم های دیگر تحت استرس زیادی بودیم و زمان زیادی نداشتیم که باهم تنها باشیم

صورت الی را میان دستهای خود گرفت

_نمیتونم صبر کنم تا دوباره با تو باشم .چیزی رو بیشتر از این نمیخوام که دوباره با هم باشیم

_ میدونم . فقط اینکه اون منو به شدت عصبانی میکنه غضب.. صادقانه نمیتونم به کس دیگه ای فکر کنم که به اندازه اون ازش خوشم نیاد و اون مدام خودش رو به طرف تو پرتاب میکنه. میتونی تصور کنی چه حسی داره اگه یک پرستار مرد اینجا بود و وقتی تو اینجا نیستی مدام با من لاس بزنه و مثل اون با من رفتار کنه؟

_ نمیتونم تصور کنم …هیچ مردی چنین جراتی نداره ..مطمئناً با پاهای شکسته اومدن پیش تو و با دستای شکسته لمس کردن تو خیلی سخت میشه و اگه سعی میکرد با تو صحبت کنه فکش رو می شکستم

الی خندید

_به من ایده نده که چطور باید با اون رفتار کنم. نمیتونم صبر کنم تا اینجا رو ترک کنه

غضب لبخند زد و چشم هایش برق زدند

_ به من قول داده شده که با روغن داغ شونه هام ماساژ داده بشه .میتونی به قولت عمل کنی ؟

_حتماً

به نرمی غرش کرد

_ شونه هام نه

الی از تختخواب پایین امد و یک کاسه روغن مخصوص ماساژ اورد.. با اضطراب به در نگاه کرد

_ باید در رو قفل کنیم

غضب غرش کرد

_ اون جرات نمیکنه دیگه بیاد داخل

الی یک انگشتش را بالا گرفت

_ یک لحظه صبر کن

به ان طرف اتاق دوید و میز کوچکی را برداشت و ان را زیر دستگیره در هول داد.. چرخید و به غضب نیش خند زد

 

فصل ۱۸

_نه

غضب غرش کرد. چشمهای تیره اش با عصبانیت برق زدند .الی باحالت شومی او را نگاه می کرد

_ جاستیک گفت این مهمه. اجتماع میخواد منو ببینه و مطمئن بشه که ما حالمون خوبه .میتونم به اونها بگم تو حالت خوبه و داری بهبود پیدا می کنی

غضب بازو هایش را روی سینه اش قفل کرد

_ نه

الی پشت تلفن گفت

_ اون چنین اجازه ای نمیده جاستیک متاسفم

الی تلفن را قطع کرد و گوشه تختخواب نشست

_ چرا نمیخوای با خبرنگار ها صحبت کنم؟

_ قرار نیست تو اون بیرون بری. یک نفر به تو شلیک کرد.من اجازه نمیدم دوباره هدف قرار بگیری

عصبانیت الی کمتر شد

_ نگران منی

_ من همیشه نگران تو هستم .این شغل منه که از تو محافظت کنم و این یعنی دیگه هرگز اجازه نمیدم کسی تو رو هدف گلوله قرار بده

_خیلی خوب

_ خیلی خوب ؟قبول می کنی ؟هیچ جر و بحثی در کار نیست ؟

به نظر نمی‌رسید کاملاً متقاعد شده باشد

_ پشت سر من که نمیری با خبرنگار ها صحبت کنی مگه نه ؟

_قبلا به جاستیک گفتم نه .به هر حال هرگز چنین کاری نمی کردم

الی به او اخم کرد

_ خوشت نمیاد بهت بگم چه کار کنی

الی شانه اش را بالا انداخت

_ میدونم نگران من هستی و دلایل خوبی هم داری که نگران باشی چون اخرین باری که مقابل خبرنگار ها بودی دو بار مورد اصابت گلوله قرار گرفتی

غضب روی تخت خواب ارام تر شد

_ متشکرم

بلیندا در حالی که به داخل اتاق خواب می امد و سینی که روی ان وسایل پزشکی قرار داشت را با خود حمل می کرد گفت

_وقتشه بانداژهات رو عوض کنم و دارو هات رو بخوری

عصبانیت دوباره وجود الی را پر کرد اما ایستاد

_فکر می کنم میرم و یه دوش میگیرم

_ زود برگرد

الی همانطور که به داخل حمام می‌رفت نگاه کثیفی به طرف پرستار کرد. بلیندا این حقیقت که الی وجود دارد را نادیده می گرفت. از همان روزی که غضب بر سر او فریاد کشیده بود اینگونه رفتار می کرد و از ان زمان تا کنون هیچ کس دیگر سرزده به اتاق خواب انها وارد نمی‌شد

الی لباس هایش را بیرون اورد و اب را اماده کرد .او کاملاً خسته بود و روز سختی را سرکار گذرانده بود .وقتی زیر اب داغ قرار گرفت اه عمیقی از بین لب هایش بیرون امد .چشمهایش را بست و سعی کرد از این لحظه لذت ببرد. اگرچه به سرعت ذهنش به طرف کار بازگشت

یکی از نگهبان های انسان وارد خوابگاه شده بود و یکی از زنهای گونه ای جدید کوچک که به تازگی به انجا امده بود را متعجب کرده بود.. و زن در لحظه ای که او را دیده بود با شدت هرچه تمام‌تر شروع به جیغ کشیدن کرده بود .. یک ساعت طول کشیده بود تا الی توانست زن را ارام کند

ناگهان در حمام باز شد .در ان چنان محکم به دیوار برخورد کرد که الی از جا پرید .غضب داخل اتاق ایستاده بود .عصبانیت چهره اش را تاریک کرده بود

_چه خبر شده ؟مشکل چیه ؟

در حمام را محکم بست و هر دویشان را داخل حمام پنهان کرد

_ اون زن باید اینجا رو ترک کنه

الی حوله را به دور خود پیچید و از زیر دوش بیرون امد

_اون پرستار عوضی؟

_ بله

غضب همانطور که به الی خیره شده بود میلرزید و رنگ از صورتش پریده بود

_من اونو نبوسیدم .اون منو گرفت و لب هاش رو روی لبهای من گذاشت. سعی کرد زبونش رو به داخل دهن من فرو ببره .من اونو پایین پرت کردم و اون شروع کرد به بیرون اوردن لباساش

غضب کاملا عصبانی بود

_ من اومدم اینجا .می خوام همین حالا از خونم بره بیرون

الی از غضب عصبانی تر بود

_ اون تو رو بوسید؟

_ بانداژهای منو عوض کرد. یه دفعه سعی کرد منو ببوسه و خودشو انداخت توی بغلم ..یا همین حالا از این جا میره بیرون بیا بهش صدمه می رسونم الی

_همینجا وایسا

الی حوله را انداخت و لباس اش را که به در اویزان بود برداشت و به تن کرد . به غضب نگاه کرد و حالت چهره منقبض او را از نظر گذراند .غضب در سکوت الی را مشاهده می کرد

_من ترتیبشو میدم

_من باهاش لاس نزدم تا اونو به انجام این کار تشویق کنم

الی سرش را تکان داد

_ حرفتو باور می کنم

وقتی الی سعی کرد از کنار او بگذرد غضب ناگهان او را گرفت. او را به اغوش خود کشید و صورتش را با دست گرفت

_منو ببوس

_ بذار اول ترتیب اون رو بدم

غضب خرناسه کشید

_منو ببوس. بوی اون روی منه و نمیتونم تحملش کنم

می دانست او تا چه اندازه حساس است و همواره خود را به الی می چسباند تا رایحه او را سراسر بدن خود پخش کند کمی عجیب بود اما از اینکه میدانست غضب دوست دارد همواره بوی او را بدهد خوشحال بود .الی میان بازوهای او چرخید و او را بوسید. بدنش را مقابل بدن او کشید .دست هایش را روی صورت و گردن او نوازش داد .ناگهان پاهایش از زمین جدا شدند و پشتش با دیوار برخورد کرد. دست های غضب به پایین حرکت کرد و او را بالاتر کشید

الی صورت غضب را رها کرد و پاهایش را انداخت. لب هایش را از او جدا کرد

_ باید برم و حساب اون پرستار رو اول برسم

ناگهان غضب او را بو کرد

_ایا موقع عادت ماهیانه ات هست؟

الی کمی قرمز شد

_چرا ؟

غضب غرش کرد .نگاهش تیره شده بود

_ ما میتونیم اینو بکنیم و برای ما هیجان اوره. تا حالا اجازه دادی در این زمان یک مرد تو رو لمس کنه؟

الی سرش را تکان داد. به الی نزدیک تر شد و او را به دیوار چسباند .به او غرش کرد و سپس محکم دست های او را به دیوار چسباند

_ گفتم چقدر تح*ریک کننده است؟

الی خندید و به ارامی او را به عقب هل داد

_ غضب عقب بکش. باید برم و ترتیب این پرستار رو بدم. زیاد طول نمیکشه

غرش غضب عمیق تر شد و اجازه نمی داد الی او را به عقب هول دهد. ناگهان احساس بیقراری وجود الی را در بر گرفت و محکم تر او را هل داد

_ غضب لطفاً ..داری منو له می کنی .باید بزاری برم

کمی عقب تر رفت اما به نظر نمی رسید دوست داشته باشد از او دور شود. الی سعی کرد با پیچ و تاب خوردن خود را از بین بدن او و دیوار بیرون بکشد

گرما سراسر وجود غضب را در بر گرفته بود و می بایست به سختی با ان بجنگد تا ان را کنترل کند .اخمی کرد با میل به زوزه کشیدن می جنگید .به سختی نفس می کشید .الی را نگاه می کرد که اطراف حمام حرکت می کند .ناگهان احساس می کرد واقعاً عصبانی شده… اگرچه عصبانیت به طرف الی نبود. انقدر او را میخواست که تقریباً بدنش درد میکرد .بدنش با نیاز به اینکه او را بگیرد و دوباره به دیوار بچسباند می سوخت. همانطور که با غرایز اش می جنگید دست هایش اطراف بدنش مشت شدند. الی گفته بود نه و او هرگز چیزی را به او تحمیل نمی کرد و می بایست با میل به اینکه او را بگیرد به سختی بجنگد

چه مرگمه ؟ همانطور که به سختی نفس می‌کشید نمی توانست پاسخ ان را پیدا کند. گرمای بدنش بیشتر می شد و همانطور که رایحه الی را به درون میکشید بدنش شدید تر واکنش نشان می داد. احتمالاً می بایست واکنشی به اون زن باشه که به زور میخواست خودش رو به من تحمیل کنه ..

می دانست که به طور جدی به رایحه الی معتاد شده و به ان نیاز داشت اما نمی دانست تا چه اندازه قوی است تا زمانی که یک زن دیگر او را لمس کرده بود. هرچه بیشتر انجا میماند بیشتر دلش میخواست با الی باشد.

انگیزه مزه کردن خون او باعث شد کمی اب دهانش به راه بیفتد…. این او را شوکه کرد و کمی باعث شد بترسد… وحشت سراسر وجودش را پر کرد ..عقب عقب رفت و نفس کشیدنش سریع تر شد. سعی میکرد روی ذهنش کنترل پیدا کند .انقدر این احساس درد او افزایش یافت که دیگر نمی توانست با ان مبارزه کند. ناگهان چرخید و با مشت به دیوار کوبید. دردی که به خاطر ان احساس کرد به او کمک کرد تا بتواند کمی بهتر فکر کند

تعجب باعث شد الی برای لحظه ای سر جایش خشکش بزند. اما می دانست ان پرستار تا چه اندازه می‌تواند یک نفر را عصبانی کند

_هنوزم به خاطر کاری که انجام داد عصبانی هستی ؟

غضب چرخید

_ نه به این خاطر عصبانی ام که نمی تونم تو رو لمس کنم

_اما نمی‌خواهیم دوباره به بیمارستان برگردی غضب حالا برو به تختخواب تا من ترتیب اون پرستاره متجاوز رو بدم ..یکبار برای همیشه می خوام از شر اون خلاص بشیم

غضب خرناسه کشید و سپس در حمام را به شدت باز کرد. الی به دنبال او به اتاق خواب رفت. او را همانجا رها کرده و به دنبال پرستار گشت. ممکن بود مدتی طول بکشد تا بلیندا را مجبور کند وسایلش را جمع کند و از اینجا گم شود. او هرگز غضب را تا این اندازه اشفته و پر تلاطم ندیده بود

الی پرستار را در حالی که روی مبل نشسته بود و عصبانی به نظر می‌رسید پیدا کرد. کنترل تلویزیون را در دست گرفته بود .تایگر روی صندلی کنار در ایستاده بود و روزنامه می خواند .وقتی الی به داخل اتاق نشیمن رفت ابروهایش را بالا داد . الی با انگشت به طرف بلیندا اشاره کرد

_ تو…. دیگه بیشتر از این به تو نیازی نیست.. اخراجی… دیگه کارت تمومه.. برو وسایلت رو جمع کن و از اینجا گمشو بیرون

به طرف تایگر رو کرد

_ اونو از هوم لند بیرون بنداز یا قسم میخورم باید با برانکارد از اینجا بیرون بره .دیگه هرگز حق نداره به اینجا برگرده

بلیندا به الی خیره شد

_ تو نمیتونی به من بگی چه کار کنم .جاستیک من رو استخدام کرده تا از غضب مراقبت کنم .اون تنها کسیه که میتونه منو اخراج کنه

_خیلی خوب

الی به طرف تلفن حرکت کرد و به سرعت شماره جاستیک را گرفت. صدای ارام جاستیک از ان طرف به گوش رسید

_ جاستیک نورت صحبت میکنه

_بلیندا توماس خودش رو روی غضب انداخت و اون به شدت عصبانیه . من بهش گفتم که باید وسایلش رو از اینجا جمع کنه و اینجا رو ترک کنه اما بهم گفت که تو تنها کسی هستی که میتونه اون رو اخراج کنه

جاستیک مکث کرد

_اون چه کارکرده ؟

_ خودش رو توی بغل غضب انداخت. من رفتم دوش بگیرم و اون از لحاظ جنسی به غضب ازار رسوند. غضب با عصبانیت به داخل حمام اومد… غضب بیش از اندازه عصبانیه هرگز اونو تا این اندازه دیوانه وار ندیده بودم. هر دوی ما میخوایم اون از اینجا بره و دیگه بهش نیاز نداریم. چند روز مرخصی میگیرم تا خودم از غضب مراقبت کنم فقط لطفاً این پرستار رو از اینجا بیرون بنداز

صدای جاستیک عمیق تر شد

_ تو حالت خوبه؟

_ من خوبم

_غضب بهت اسیب‌ رسوند؟ سعی کرد به زور باهات رابطه داشته باشه؟

_ همچین اتفاقی نیفتاد فقط محکم منو به خودش چسبوند و سعی کرد بوی اونو از روی خودش پاک کنه. کی به این چیزا اهمیت میده؟ می خوام این زن از اینجا بره جاستیک ..اخراجش می کنی یا باید دستاش رو بشکونم تا مطمئن بشم دیگه اینجا کار نمیکنه؟ بهم اعتماد کن اگه لازم باشه حتما این کارو می کنم

_ تلفن رو همین حالا به تایگر بده

الی به طرف تایگر رفت و تلفن را به دست او داد .زمانی که ان را از دست الی می‌گرفت به نظر مضطرب می رسید. الی به بلیندا خیره شد. می بایست به خاطر عصبانیتی که داشت ان را تجربه می‌کرد اتش از پره های بینی اش بیرون بزند

_ ات و اشغالاتو جمع کن. اون توی راهه تا تو رو اخراج کنه

بلیندا ایستاد

_ تو ____

الی که دیگر کاملا عصبانی شده بود فریاد کشید

_ چی ؟

چشم های سبز با عصبانیت درخشیدند

_ تو باید وسایل خودت رو جمع کنی

بلیندا با عصبانیت از راهرو پایین رفت. الی سعی کرد عصبانیتش را کنترل کند و به تایگر نگاه کرد. او به در تکیه داده بود و حالت چهره سختی که داشت باعث شد الی اخم کند . همانطور که تلفن را قطع می‌کرد الی به او خیره شد

_حالت خوبه؟

از انجایی که تایگر کمی رنگ پریده به نظر میرسید الی برای او نگران شد. او در ورودی را باز کرد و گفت

_الی همین حالا با من بیا

_چرا میخوای منو بیرون ببری تا بیرون با هم صحبت کنیم ؟اون زن داره وسایلش رو جمع میکنه و نمیتونه صدای ما رو از توی اتاقش بشنوه

تایگر به سرعت به طرف الی امد

_ لعنت* زن با من بحث نکن. باید همین حالا از خونه بیرون بری

الی چند قدم عقب برداشت

_ ما باید همین حالا اینجا رو ترک کنیم

الی بیشتر به طرف عقب قدم برداشت

_من با تو هیچ جا نمیرم .من حتی لباس مناسبی به تن ندارم .اگه فکر می کنی اون پرستار منحرف رو با غضب تنها میزارم دوباره فکر کن

تایگر با صدای هیس مانند گفت

_ الی اونها داروهای قوی به غضب زدن تا سریعتر حالش خوب بشه ما مدام اونو تحت نظر داشتیم که علایم خطرناکی نشون نده. اما اون حالا داره خصومت امیز رفتار میکنه تو اینجا در خطر هستی و باید به یه جای امنی بری

به ساعتش نگاه کرد

_۱۵ دقیقه پیش به اون دارو داده شده درسته؟

الی به او خیره شد

_ وقتی میرفتم تا دوش بگیرم بلیندا گفت داروهاش رو بهش میده .چرا من باید توی خونه نباشم؟

تایگر به سرعت حرکت کرد و کمره الی را گرفت. او را چرخاند و دستش را روی دهان او قرار داد . به سرعت به طرف در حرکت کرد درحالیکه الی به سختی تقلا می کرد .ظرف چند ثانیه از خانه بیرون رفته بودند. تایگر بیخ گوش او گفت

_ اروم باش ..نترس.. غضب بوی ترست رو احساس میکنه. فقط چند نفس عمیق بکش و من همه چیز رو برات توضیح میدم باشه؟ بهم قول بده که صدات رو پایین نگه میداری

الی به شدت عصبانی بود اما ترسیده نبود. سرش را تکان داد و تایگر او را روی زمین قرار داد .الی به او خیره شد و با صدای هیس مانندی گفت

_ اون برای چی بود ؟

_با اون زخمی که غضب برداشت اگه یک انسان بود می مرد .تنها یک هفته پیش بوده و اون الان داره حرکت میکنه. اون به سرعت داره بهبود پیدا میکنه .با خود تعجب نکردی چرا ؟

_چون شماها زودتر خوب میشید.. غضب بهم گفت این برای گونه‌های جدید عادیه

_ بله اما نه به این سرعت و بدون کمک.. تاسیسات مرسیل داروهایی روی گونه‌های جدید امتحان می‌کرد که به خاطر اونها میلیاردها دلار پول بدست اورد. رئیس جمهور پول ۶ سال اخر تاسیسات مرسیل رو به ما داده

الی به او خیره شد .متعجب بود

_ این چه ربطی به غضب پیدا میکنه؟

_ تاسیسات مرسیل قول داده بود داروهایی اختراع میکنه که باعث میشه اعضای ارتش قوی تر بشن و جنگنده های بهتری باشن و بعد از جنگ سریعتر بهبود پیدا کنن. چیزی که بقیه کشور ها نباید داشته باشن. هر دلاری که از این راه به دست اوردن به خاطر این بود که ما رو به عنوان برده گرفته بودند و شکنجه می‌دادند و روی ما ازمایش انجام می دادند

الی زمزمه کرد

_وحشتناکه. خیلی متاسفم .اما این چه ربطی به غضب داره؟ چرا فکر می کنی اون خطرناکه ؟ من باید برم داخل تایگر.. فقط برو سر اصل مطلب

_اونها یک عالمه دارو درست کردن و گزارشاتی هست که میگه انسان هایی که از اون داروها مصرف کردن مردن. تنها کمی از این داروها باعث میشه گونه‌های جدید با سرعت خارق العاده ای بهبود پیدا کنن

گلویش را صاف کرد

_همچنین به طور موقت ممکنه ما رو دچار جنون بکنه .دکترها اون داروها رو از بین بنردن و فکر می‌کردند در مواقعی که پای مرگ و زندگی در میان باشه ریسک چنین چیزی ارزشش رو داره

_ نگرانی شاید غضب دیوونه بشه ؟

_بله یادداشت ها کامل نبودند .بنابراین نمی دونیم کی دیوانگی به سراغشون میاد یا چه مدت طول میکشه. رفتار دیوانه وار و بسیار خشونت امیز و میل به کشتن ممکنه تاثیرات جانبی این داروها باشه

_و تو فکر میکنی غضب داره چنین علائمی رو نشون میده؟

_ تو گفتی اون خیلی عصبانی بود و تو رو به زور به دیوار چسبوند تا رایحه تو رو روی خودش بچسبونه. بهم حقیقت رو بگو الی ایا مثل همیشه نرمال رفتار می کرد ؟

الی مرد بود

_اون به من صدمه نرسونده و فکر نمی‌کنم همچین کاری کنه. شاید فقط به خاطر اینکه اون پرستار اونو عصبانی کرده چنین واکنشی نشون میده

_ بهتره در امان باشی تا بعداً متاسف باشی. وقتی غرایز ما کنترل رو در دست می گیرن ما بیشتر حیوان میشیم تا انسان .ما به طور طبیعی شکارچی هستیم و اون ممکنه تو رو به عنوان یه طعمه در نظر بگیره الی

_ مسخره نباش. غضب عاشق منه. اون فقط یکم عصبانی بود که اون پرستار منحرف خودش رو بهش اویزون کرده بود

_ نمی‌تونیم چنین ریسکی رو بپذیریم

الی مردد بود

_ می فهمم اما من اونو ترک نمیکنم .فقط بیا بریم باهاش صحبت کنیم و خودت میبینی که حالش خوبه

ماشینی مقابل خانه ایستاد. الی چرخید و اسلید را دید که در ماشین را باز میکند و جاستیک از ان بیرون امد .دکتر تاریشا و یک غریبه از صندلی عقب بیرون امدند

جاستین به نظر می‌رسید خاطرش اسوده شده

_تو در امانی. باید اینجا رو ترک کنی. تایگر تو رو به خونه ی دکتر تاریشا میبره

دکتر تاریشا کلیدها را برای تایگر بالا گرفت

_ این ها کلیدهای خونه منه. من یک اتاق مهمان دارم

سرتاپای الی را ورانداز کرد

_ ازخودت پذیرایی کن و هر لباسی که دوست داشتی بردار

اسلید اطراف را نگاه کرد

_پرستاره کجاست؟

تایگر شانه اش را بالا انداخت

_ هنوز هم داخل داره وسایلش رو جمع میکنه

جاستیک غرش کرد

_ممکنه غضب به اون حمله کنه. اون همه این چیزها رو شروع کرد. الی رو از اینجا ببر

اسلید در خانه را به شدت باز کرد و به داخل رفت. جاستیک درست پشت سر او حرکت می کرد

دکتر به الی گفت

_ وقتی اوضاع اروم شد میتونی برگردی

_چند بار باید بگم غضب به من صدمه نمیرسونه .من اینجا رو ترک نمی کنم

تایگر زیر لب ناسزا گفت

_ غضب منو به خاطر این میکشه

ناگهان پرید و الی را گرفت. دستش را روی دهان او قرار داد و سرش را برای دکتر تاریشا تکان داد

_ لطفاً در ماشین رو برای من باز کن

دکتر تاریشا به طرف ماشین دوید ..الی تقلا می‌کرد و به بازوهای تایگر چنگ می انداخت اما او را پایین نگذاشت .مهم نبود تا چه اندازه با لگد به او می زند و تقلا می کند تایگر او را رها نمی کرد. بالاخره الی را داخل ماشین انداخت. الی جیغ کشید

_این کارو نکن

در ماشین بسته شد

_ بزار برم بیرون

ماشین به حرکت افتاد .الی هنوز هم فریاد می کشید و از این که در ماشین زندانی شده بود شوکه شد.او از فضاهای کوچک و تاریک متنفر بود و نمی توانست به درستی نفس بکشد . ناگهان ماشین چرخید و الی محکم به چیزی برخورد کرد و درد در زانوها یش پخش شد. دوباره فریاد کشید ..دوباره ماشین به سرعت چرخید و الی به عقب ماشین پرتاب شد ..این بار درد را در بازویش احساس کرد

خود را به توپ کوچکی تبدیل کرده و سعی می کرد نفس بکشد. بالاخره ماشین متوقف شد ..در ماشین باز شد و الی به طور دیوانه وار سعی کرد راه خود را به بیرون باز کند. تایگر دستش را به طرف او دراز کرد اما الی با دست او را هل داد و خود را از ماشین به بیرون پرتاب کرد.. با نگاهی وحشیانه به او خیره شده بود

تایگر اخم کرد

_مشکل چیه؟ ما توی خونه ی دکتر تاریشا هستیم

الی فریاد کشید

_دیگه هرگز منو توی یه جای کوچک زندانی نکن

چند قدم به عقب برداشت. اشک های داغ از روی گونه هایش جاری بودند

_من از مکان های کوچیک و تاریک متنفرم

_داد نزن. متاسفم.. اروم باش الی.. فقط نفس عمیق بکش ..تو حالت خوبه.. نمیدونستم چنین ترسی داری.. حالا حالت خوبه؟ باید بریم داخل

الی با خود فکر کرد به داخل خانه میرود.. لباس مناسبی پیدا می کند و سپس دوباره به خانه باز خواهد گشت. سرش را تکان داد و به دنبال تایگر به داخل خانه قدم گذاشت وقتی به خانه وارد شدند الی چرخید و تا جایی که می توانست محکم به تایگر لگد زد.. تایگر ناسزا گفت و به او غرش کرد

_ این برای چی بود؟

_ برای همه چی.. برو به جهنم

و به سرعت به اتاق خواب دکتر تاریشا رفت. در را پشت سرش محکم بست و به طرف دراور حرکت کرد .به سرعت لباس پوشید .میخواست یک جفت از کفش های او را نیز قرض بگیرد اما پاهایشان یک سایز نبودند . بنابراین می بایست با پاهای برهنه حرکت کند. تلفن را برداشت و به خانه زنگ زد. می خواست با غضب صحبت کند

با اضطراب به در نگاه کرد. میترسید تایگر به داخل اتاق بیاید و او را متوقف کند

_ الی

صدای غضب به نظر عصبانی می رسید

_سلام غضب. اونها منو مجبور کردن اونجا رو ترک کنم .حالت خوبه؟

غرش کرد

_ کجایی؟

تایگر فریاد کشید

_ بهش نگو

و تقریباً در را شکست و وارد اتاق شد… غضب نعره کشید

_کجایی؟

تایگر تلفن را از دست الی گرفت و ان را خاموش کرد و به او خیره شد

_هیچکدوم از حرفایی که بهت زدم رو نشنیدی؟

_ فقط میخواستم بدونه جام امنه و همچنین می خواستم بدونم حالش چطوره. اگه فکر میکنید غضب برای من یه خطر محسوب میشه واقعا دارید بیش از اندازه واکنش نشون می دید

تایگر یک ابرویش را بالا داد

_واقعا؟

تلفن را برداشت

_ بذار ببینم چقدر در اشتباهیم

_داری با کی تماس میگیری؟

_ جاستیک

الی گوشه تختخواب نشست و به تایگر خیره شد. تایگر کمی به تلفن گوش کرد.. اخمی بین ابروها یش نشسته بود .سپس تلفن را قطع کرد

_ یه چیزی واقعاً اشتباهه .جاستیک تلفنش رو جواب نداد.. بعد از ۶ بار زنگ خوردن به منشی تلفنی منتقل شد

_پس سرش شلوغه

_ اون همیشه جواب تلفنش رو میده

یک شماره تلفن دیگر را گرفت.. دوباره گوش داد و قبل از انکه تلفن را قطع کند رنگ از چهره اش پرید

_اسلید هم گوشی رو جواب نداد. هر دوی اونها وارد خونه شدند اما حالا به تلفنشون جواب نمیدن.. ل*عنت

یک شماره تلفن دیگر را گرفت و بعد از چند دقیقه به زیر لب ناسزا گفت و تلفن را قطع کرد

_دکتر تاریشا هم تلفنشو جواب نمیده

_ شاید همین حالا دارن با اون صحبت می‌کنند و نمیخوان کسی مزاحم گفت و گو شون بشه

_ چند دقیقه باهاش صحبت کن ببینم حالش چطوره اما بهش نگو کجایی. میتونی اینکارو بکنی؟

الی تلفن را قبول کرد

_واقعاً احمقانه است ف

_قط باهاش صحبت کن .تو غضب رو میشناسی. ببین ایا همون مرد همیشگی توئه یا مثل خود همیشگیش نیست. ازش بپرس جاستیک و اسلید کجا هستند .فقط قول بده بهش نگی کجاهستی

الی زمزمه کرد

_حتما

خوشحال بود که بالاخره می‌تواند با غضب صحبت کند. تایگر تنها دچار پارانوئید شده بود. غضب با اولین زنگ تلفن را جواب داد.. انقدر عصبانی به نظر می رسید که الی تقریباً به سختی توانست نام خود را روی لبهای او تشخیص دهد

_ این منم ..حالت خوبه؟

_ کجایی؟

_ اونها نگران بودند که شاید داری نسبت به یکی از داروها واکنش نشون می دی و فکر می کنن برای من خطرناکی. من حالم خوبه.. جاستیک و اسلید هنوز هم اونجا هستن ؟

_کجایی؟

این بار کلمات بسیار با خشونت بیان شدند

_ همین حالا بهم بگو الی

الی به نگاه نگران تایگر چشم دوخت . می بایست اعتراف کند غضب عجیب و غریب رفتار می کرد

_ به زودی میام خونه .جاستیک و اسلید هنوز هم اونجا هستند؟

غضب غرش کرد

_ اونها بیرونن. اگه نگی کجا هستی میامو پیدات می کنم .همین حالا بیا خونه. بیا پیش من. دلت نمیخواد منو مجبور کنی دنبالت بیام

_ میبایست اروم بش.ی دکتر تاریشا میخواست تو رو معاینه کنه و به محض این که از همه چی مطمئن شدند به خونه برمی گردم

غضب در حالی که غرش می کرد گفت

_ دارم میام دنبالت

و تلفن را سرجایش کوباند.

_ غضب

الی در حالی که متعجب شده بود سرش را تکان داد

_اون واقعاً عصبانیه. گفت داره به دنبالم میاد و تلفن رو قطع کرد. به نظر می رسید یه… تهدید باشه

تایگر ناله کرد

_ الان کاملا در حالت شکار چیه. درست همونطور که میترسیدم.. ما باید تو رو از اینجا بیرون ببریم

تلفن را از جیب شلوارش بیرون اورد و تماس گرفت

_تایگر صحبت میکنه .جاستیک و اسلید ارتباط شون رو از دست دادن .اونها توی خونه غضب بودند. به خاطر داروها وحشی شده و داره جفتش رو شکار میکنه .من با الی توی خونه دکتر تاریشا هستم .می خوام یک تیم همین حالا به خونه ی غضب بره و تیم دوم به اینجا بیاد تا الی رو از منطقه خطر دور کنیم

تلفن را قطع کرد. الی نفس اش را حبس کرد

_ منطقه خطر ؟ همگی دیوونه شدید ؟اگه غضب عصبانیه به این خاطره که شما منو از خونه دور کردید و اون نگرانه

تایگر محکم دست الی را گرفت

_ اون نگران نیست. دیوونه است. همین حالا تکون بخور. جفت تو یکی از بهترین شکارچی ها و ردیاب هایی هست که ما داریم. ما باید هرچه سریعتر تو رو از دسترس اون دور کنیم

و الی را روی دو پا کشاند . الی فریاد کشید

_ بس کن

و خود را از چنگ او بیرون اورد

_ اگه بار اول متوجه نشدی بزار یک بار دیگه برات توضیح بدم. دارویی که مصرف کرده قسمت انسانی اون رو خاموش کرده و حالا غرایز حیوانی کنترل کامل اون رو به دست گرفتند .جفت تو همین حالا بیشتر یک حیوانه و اگه حق با من باشه بوی تو رو احساس کرده و این یعنی می خواد تو رو به عنوان یه طعمه شکار کنه …و طعمه بودن یعنی این که احتمالا بهت صدمه میرسونه

_غضب عاشق منه. اون فقط عصبانیه که_____

_اون میتونه تورو بکشه . تصور کن وقتی اثرات دارو از بین رفت و مجبوره به خاطر کاری که روش کنترلی نداشته زجر بکشه چه احساسی داره .میبایست با این حقیقت دردناک زندگی کنه که تنها چیزی رو که عاشقش بوده رو کشته. حالا اگه کوچکترین اهمیتی به اون میدی حرکت کن الی

الی به تایگر خیره شد .ایا امکان دارد حق با او باشد؟ از همان لحظه ای که غضب به حمام امد عجیب و غریب رفتار می کرد

_ من به لباس های بیشتری احتیاج دارم و اگه مجبورم اینجا رو ترک کنیم باید از دستشویی استفاده کنم .داریم کجا میریم ؟

_ما باید تورو از هوم لند بیرون ببریم

الی وارد دستشویی شد و کشوها را باز کرد. دنبال اسپرین میگشت .احساس می‌کرد سردرد دارد. به نظر می رسید دکتر تاریشا هیچ دارویی در خانه نگهداری نمیکند. الی چرخید و با دیدن تایگر که میان در ایستاده بود از جا پرید

_می خوام از دستشویی استفاده کنم و بهت اجازه نمیدم همونجا بایستی و منو نگاه کنی

_ عجله کن

……………………………………

 

بریز از ماشین پیاده شد و با حالت شومی هر دو مرد را از نظر گذراند . جاستیک و اسلید بیرون خانه غضب منتظر بودند. وقتی به او تلفن زده شده بود بد ترین ها را تصور کرده بود اما غضب به هیچ کدام از انها اسیب نرسانده بود. درباره موقعیت به او اطلاع داده شده بود .راجع به تنها نقشه ای که می‌توانند ان مرد را نجات دهند. و او قبول کرده بود

با وحشت به انها نزدیک شد. جاستیک ابتدا صحبت کرد

_بریز از اینکه همچین چیزی رو از تو می خوام متاسفم

نگاهش پایین افتاد

_ اون واقعا می تونه به جفتش صدمه برسونه. اون خیلی از زنهای ما ضعیف تره. میتونه فقط با گرفتن اون استخوانهاش رو بشکنه و اگه غضب به همون اندازه که ما می ترسیم وحشی شده باشه احتمالا میتونه اونو بکشه

بریز به خود پیچید

_ میفهمم .ممکنه الی بعدا به خاطر این از من متنفر بشه اما اجازه نمیدم کشته بشه . میرم داخل و با موقعیت کنار میام

جاستیک بلاخره نگاه غمگینش را بالا اورد

_خیلی متاسفم

بریز سرش را تکان داد

_ من خیلی به الی علاقه مندم .باید این کار رو به خاطر اون بکنم

_وقتی بهش توضیح بدیم درک خواهد کرد

بریس به جاستیک خرناسه کشید

_مرد ها هیچی نمیدونن

ان پاسخ باعث شد اخم بکند

_ اگه ما بریم داخل و سعی کنیم اونو دستگیر کنیم اون سعی میکنه ما رو بکشه یا ما مجبور میشیم اونو بکشیم

جاستیک به نرمی ادامه داد

_ تا زمانی که نتونیم اونو ارزیابی کنیم خیلی خطرناکه که ارومش کنیم. اگه بهش داروی بیشتری بدیم ممکنه اوردوز کنه یا قلبش بایسته .فرستادن تو به داخل برای ارام کردن اون تنها تلاشی بود که میتونستیم بهش فکر کنیم . اگه اجازه نداد بهش کمک کنی برای کمک فریاد بکش. من اجازه نمیدم تو بمیری. اگه حمله کنه بدون توجه به عواقب اش میبایست اونو بیهوش کنیم

بریز در جلویی را باز کرد و به داخل خانه قدم گذاشت. در را محکم پشت سرش بست و انجا ایستاد .با ترسش مبارزه می کرد. او قبلا تنها یک بار با چنین موقعیتی روبه‌رو شده بود و به ندرت توانسته بود جان سالم به در ببرد. شانه هایش را صاف کرد .انها امیدوار بودند غضب به سرعت او را نکشد زیرا او زنی که غضب میخواست نبود

نفس عمیقی کشید.. سپس به سرعت عقب رفت و در را باز کرد و به جاستیک گفت

_ کی توی این خونه بوده ؟

_چرا ؟

_بهم بگو

_من .. تایگر.. اسلید .. غضب ..الی و پرستار ..چرا؟

بریز به او خیره شد

_ ایا پرستار یه زن قد کوتاه با چشم های سبز رنگه

جاستیک سرش را تکان داد

_خودشه بلیندا توماس .مشکل چیه؟

_ من اون رو می شناسم . توی یکی از بخش های تاسیسات مرسیل کار می کرد ..هرگز اونو قبلا ندیدی؟ اسم اون بلیندا نیست. اسمش بئاتریس دورتنه

برقی کشنده و سرد در چشم های عصبانی جاستیک پدیدار شد. بریز به شدت عصبانی بود

_من هرگز بوی زننده چنین شیطانی رو فراموش نمی‌کنم .اون از غضب مراقبت کرد؟

رنگ جاستیک پرید

_مسئول داروهای غضب بود

بریز عمیقاً غرش کرد

_اون یکی از ظالم ترین ها بود . این نمی تونه تصادفی باشه .اون مسئول داروهایی بود که به ما داده می‌شد

ناگهان شنیدند چیزی در عقب خانه شکست. بریز دست هایش را مشت کرد

_ اون کجاست؟

_ من اونو به بخش امنیتی بردم تا از هوملند بیرون ببرن . نمیتونستیم وسایلش رو بهش بدیم بنابراین منتظره تا وسایلش بهش داده بشه

دستش را به طرف تلفنش بود و سپس متوجه شد ان را… وقتی با عصبانیتی غضب روبه‌رو شده بودند داخل اتاق خواب جا گذاشته.. وقتی که غضب او را به دیوار کوبیده بود تلفن از جیبش پایین افتاده بود

_ من میرم و اونو بازداشت می کنم

به طرف ماشین رفت تا از رادیوی ان استفاده کند. بریز به خاطر صدا هایی که از عقب خانه می شنید نگران بود. اگر دشمن انها داروی اشتباهی به غضب داده باشد چیز واقعا بدی در انتظار همه ی انها بود

کمی می‌لرزید.. شاید بتواند با او با دلیل و منطق صحبت کند و نیازی نباشد تا این اندازه بترسد .صدای شکستن چیزهای بیشتری را شنید. به نظر می رسید غضب داشت خانه را خراب می کرد

……………………………..

الی با عصبانیت گفت

_ دارم میام

و به تایگر که او را به طرف در ورودی راهنمایی می‌کرد خیره ش

_د حداقل بذار اول جوراب بپوشم

_ عجله کن. تیم هرلحظه به اینجا میرسه و می خوام اون موقع اماده رفتن باشیم

به طرف در ورودی حرکت کرد

_ فقط امیدوارم قبل از این که خونه رو به دنبال پیدا کردن تو ترک کنه بریز بتونه اونو متوقف کنه

الی یک قدم به طرف او برداشت

_بریز؟ چرا باید اون به خونه غضب بره ؟

تایگر چرخید

_میخواد تلاش کنه تا غضب در عوض بوی اونو دنبال کنه .میدونه در شرایطی که دقیق الان توش هست میتونه تو رو بکشه و میخواد زندگی تو رو نجات بده .از بین تمام زنهای ما اون از همه قویتره .میخواستیم یکی از زن هایی که قبلا توی تاسیسات با غضب بود این کار رو بکنه اما همگی اونها خیلی میترسیدن و مطمئن بودند جونشون در خطر ..تنها بریز اونقدر شجاع بود و مایل بود این ریسک رو برای نجات دادن زندگی تو به جون بخره .حالا عجله کن الی. اگه غضب بوی بریز رو دنبال نکنه به جستجوی تو میاد

_میخواد اجازه بده اونو بو کنه؟ چرا چنین چیزی ممکنه زندگیش رو به خطر بندازه؟

تایگر زیر لب ناسزا گفت

_ گاهی اوقات اگه در وضعیت دیوانه وار را در وضعیت شکار باشیم عصبانیت میتونه به میل جنسی تبدیل بشه و این چیزی نیست که یک زن بتونه ازش لذت ببره الی .اگه اون بریز رو به جای تو قبول کنه… بذار تو رو مطمئن کنم… که این برای بریز مثل جهنم خواهد بود. هنوز هم میتونه اونو بکشه

الی احساس کرد یک نفر با مشت محکم به شکم او کوبیده

_ منظورت اینه که اون…اون….اونا……

_وضعیت خیلی خشنی خواهد بود الی .حالا کاری که می بایست رو انجام بده و بیا از اینجا بریم .نمیتونی مطمئن بشیم که اونو قبول میکنه یا نه… میتونه اونو بکشه و بعدش به دنبال تو بیاد

تایگر پشتش را به او کرد تا از پنجره به بیرون نگاه کند. ضربان قلب الی بالا رفت. چشمهایش را بست و اجازه داد همه چیز را درک کند… ح******* ..

_فکر می کنم حالم داره بد میشه

به طرف دستشویی دوید و در را پشت سرش بست و ان را قفل کرد. اب را با فشار تمام باز کرد تا جلوی سر و صدا را بگیرد و پنجره حمام را باز کرد

فصل ۱۹

الی شانس اورده بود زیرا تایگر کلید را روی ماشین جا گذاشته بود. وقتی او در راننده را باز کرد تایگر فریاد کشید.. اما زمانی که از خانه بیرون امده بود دیگر دیر شده بود الی ماشین را روشن کرد و به حرکت افتاد

ماشین را پشت خانه غضب پارک کرد . به اطراف نگاه کرد تا مطمئن شود هیچ کس جلوی او را نمی گیرد. ماشین را خاموش کرد و از ان بیرون پرید .سعی کرد از حصار پشتی بالا بکشد .از زمانی که یک نوجوان بود چنین کاری نکرده بود. به نظر می رسید ار انچه که به خاطر می‌اورد سخت‌تر باشد. اما توانست از ان بالا رود

وقتی به داخل ایوان پرید پایش را برید. به خاطر اینکه کفش به پا نداشت زیر لب ناسزا گفت .با شنیدن صدای غرش کردن های وحشتناک و خشن و شکسته شدن وسایل به سرعت در را باز کرد و وارد اتاق خواب شد .

غضب غرش کرد

_ نه

الی بدون ان که فکر کند دستگیره در را گرفت و ان را باز کرد و به داخل اتاق قدم گذاشت و با شوک به صحنه رو به رویش خیره شد .اتاق خواب کاملا خراب شده بود .همه وسایل شکسته شده بودند و دیوار های اتاق هم صدمه دیده بودند. بریز در گوشه اتاق بین کمد و در حمام گیر افتاده بود .روی یک طرف صورتش زخم شده بود و خون از دهانش بیرون می امد و بر روی جلوی پیراهن اش می ریخت. به نظر بسیار وحشت زده می‌رسید و غضب چند قدم رو به روی او ایستاده بود. با حالتی وحشیانه غرش می کرد لباس اش را پاره کرده بود و روی زمین دولا شده بود. مانند اینکه هرلحظه ممکن بود خود را به طرف بریز پرتاب کند.

_ غضب

صدای الی به خاطر ترس و شوک میلرزید. سر غضب به سرعت به طرف او چرخیده شد .نگاه سرد درون چشم هایش باعث شد الی یک قدم به عقب بردارد .غضب به او غرش کرد. صدای عمیق و وحشتناکی بود.. و دندان های تیز اش را به او نشان داد .الی زمزمه کرد

_ من اومدم خونه

بریز با صدای هیس مانندی گفت

_ فرار کن .همین حالا فرار کن

الی به او نگاه کرد و دوباره متوجه زخم هایی که بر بدنش افتاده بود شد .این بدان معنا بود که غضب این بلا را سر او اورده. اینکه او در واقع یک زن را زده بود باعث شد الی به شدت متحیر شود. از اینکه میدانست او واقعا کنترلش را از دست داده ترسش بیشتر شد .مردی که می‌شناخت و دوستش داشت امکان نداشت هرگز زنی را بزند

نگاهش به طرف به غضب بازگشت. مطمئن نبود در این موقعیتی که در ان قرار دارد بتواند الی را بشناسد. غضب دوباره غرش کرد و ایستاد .یک قدم به طرف او امد. بریز فریاد کشید

_فرار کن. از اینجا برو بیرون

الی منقبض شد اما نگاهش را از نگاه غضب بر نداشت

_ غضب میتونی صدای منو بشنوی؟

ناگهان غضب خودش را به طرف الی پرتاب کرد. الی که با نگاه وحشتناکی که روی صورت او بود به شدت ترسیده بود به طرف عقب سکندری خورد .بریز خود را به پشت غضب انداخت و تقریباً هر دوی ان ها جلوی پای الی به زمین خوردند. در حالی که با غضب مبارزه می‌کرد و او را روی زمین نگه داشته بود گفت

_ از اینجا برو بیرون .اون هر دوی ما رو میکشه. فرار کن

غضب بریز را به دیوار کوباند .الی صدای شکسته شدن اینه و وسایل را زیر وزن او شنید .غضب روی زمین دولا شده بود و چشم های وحشی اش به چشم های الی قفل شده بودند .دوباره با حالتی حیوانی غرش کرد .صدایی عمیق در عمق گلویش.. الی می دید که یک غریبه به او خیره شده ..کسی که اصلاً انجا نبود ..کاملاً دیوانه بود ..یک قدم به عقب برداشت و زمانی که غضب سرپا ایستاد یک قدم دیگر هم به عقب برداشت

بریز باحالت ناله مانند گفت

_ زانو بزن.. به چشمهاش نگاه نکن ..سرت رو پایین بگیر

الی انقدر ترسیده بود که به سرعت از دستور های او پیروی کرد. به زمین افتاد و چشم هایش را محکم بست. می ترسید.. می دانست غضب بالای سر او ایستاده ..خیلی به او نزدیک بود ..می توانست صدای نفس کشیدن سنگین او را بشنود ..بریز گفت

_ غضب ..به من گوش کن.. تو نمیخوای به الی صدمه برسونی.. تو عاشق اونی.. یادت میاد ؟

صدای پاره شدن لباسی امد

_ به من نگاه کن غضب.. این جا

الی کمی سرش را بالا گرفت و چشمش را باز کرد.. بریز لباسنش را پاره کرده بود و بدنش نمایان بود.. دستش را روی خونی که از بازویش می‌امد کشید و ان را جلوی بدنش کشاند.. به ارامی دستش را به طرف غضب دراز کرد ..مانند این که می خواست مطمئن شود بوی خون توجه او را به طرف خود جلب کند ..غضب بو کشید.. غرش کرد و رویش را از الی بر گرفته تا به بریز نگاه کند.. بریز به ارامی گفت

_ خودشه.. بیا به طرف من

غضب مردد چند قدم به طرف او برداشت.. دوباره شروع به غرش کرد.. بریز از ترس به خود می لرزید و رنگ به چهره نداشت.. اما عقب نکشید. به نرمی به الی گفت

_ همین حالا از این جا برو

الی سعی کرد بایستد

_ مشکل اون چیه ؟

_اون پرستار برای مرسیل کار می کرد .فکر می‌کنم چیزی بهش داده که اونو کاملا وحشی کرده

به ارامی عقب رفت تا زمانی که پشتش به دیوار اصابت کرد .محتاطانه به الی نگاه کرد

_تا زمانی که توجهش روی من و خونه از اینجا برو بیرون .نمیدونم میخواد با من رابطه داشته باشه یا منو بکشه

و با نگرانی به غضب خیره شد …

با او رابطه داشته باشد ؟ الی سرش را تکان داد

_ من حواسشو پرت می کنم ..از اینجا برو بیرون بریز.. به همه بگو بیرون بمونن ..اون منو نمی کشه

سر بریز به سرعت به طرف او چرخید و با شوک به او نگاه کرد ..حالا غضب تنها چند اینچ با او فاصله داشت. خون روی بدن بریز را بو کرد و سپس غرش کرد.. ناگهان یکی از دستهای بریز را گرفت و ان را به طرف دهانش برد

الی با وحشت غضب را نگاه کرد که خون روی دست او را بو می کرد. بریز زمزمه کرد

_از اینجا برو بیرون الی

الی به سرعت لباس اش را دراورد

_ تو برو

اگر غضب یک زن میخواست پس می توانست او را داشته باشد

_اینجا رو ترک کن بریز.. اون منو نمی کشه.. به همه بگو از خونه دور بمونن

_غضب

الی به ارامی به طرف او حرکت کرد

_ غضب بذار اون زن بره لع*نت

سر غضب به سرعت به طرف الی چرخید .وقتی نگاه تیره و گرسنه اش روی بدن بره*نه ی او قفل شد … برای چند ثانیه وحشت سراسر بدنش را پر کرد.. هنوز هم نمی توانست غضب را در ان چشمها ببینند

_ هی پسر گنده .. منو یادت میاد ؟ من الی ام ..من تورو دوست دارم و تو هم عاشق منی.. اگه میخوای یه زن رو لمس کنی بذار اون بره و بیا طرف من

بریز را رها کرد و به طرف او چرخید.. نگاهش از سر تا پای الی گذشت و همانطور که بو می کشید پره های بینی اش گشاد شدند .. ضربان قلب الی به طرز دیوانه واری بالا رفته بود ..

بریز غضب را گرفت .سعی کرد توجه او را به طرف خود بازگرداند. غضب دستش را بیرون اورده و محکم به یک طرف سر بریز ضربه زد و او را به طرف در پرتاب کرد . غضب یک قدم به طرف الی برداشت و سپس یک قدم دیگر. الی سرش را برای او تکان داد و یک قدم به طرف حمام به عقب برداشت. ارزو می کرد غضب او را به انجا دنبال کند

_ خودشه غضب. بیا مرد گنده. من الی ام ..بیا بریم داخل حمام.. جایی که فضای خصوصی بیشتری داریم

الی به بریز نگاه کرد که روی دست و پا بلند می شد. الی به نرمی گفت

_ بریز اینجا رو ترک کن و به همه بگو مهم نیست چه اتفاقی بیفته… هیچ کس داخل نیاد

الی بیشتر عقب رفت . غضب به او غرش کرد و شروع به تعقیب او کرد

_ بیا عزیزم پیش الی

بریز نام او را صدا زد

_غضب

_بس کن بریز ..پاتو از این بیرون بکش.. به اون نگاه نکن غضب ..بروی من تمرکز کن ..من درست اینجام

ان رایحه او را صدا می‌زد . غضب بو کشید . با گیجی که ذهن او را گرفته بود مبارزه میکرد .تقریباً امکان پذیر نبود بتواند فکر کند . او عصبانیت و درد را می شناخت… یک عالمه رنج و عذاب ..همانطور که با تاریکی که ذهنش را فرا گرفته بود مبارزه می کرد دیدش واضح شد. یک زن انسان برهنه روبروی او ایستاده بود و در نظر او اشنا بود. چشمهای ابی اش گشاد و ترسیده بودند.. دوباره بو کشید… سخت تلاش می کرد تا بتواند فکر کند. دوباره به سلول بازگشته بود.. انها یک بلایی سر او اورده بودند و می بایست این انسان تقصیر کار باشد… اما ناگهان تصویر های دیگری ذهنش را پر کردند… ان انسان به او لبخند میزند ..صدای خنده های او و اینکه داشت گونه او را نوازش میکرد به ذهنش هجوم اورد . او را گیج کرد . او را می شناخت… اگرچه نمی توانست به وضوح فکر کند ..دوباره بو کشید و رایحه او تمام وجودش را پر کرد و تصاویر بیشتری به ذهنش هجوم اوردند …نیاز و میل و اشتیاق شدیدی به او هجوم اورد . دلش می خواست او را بگیرد و با او ع*شق بازی کند. اما مرد بود ..می دانست اگر این کار را بکند به او صدمه می رساند و بنا به دلایلی برایش مهم بود که به او صدمه نرساند… به طریقی این زن برایش مهم بود

سعی کرد غباری که روی ذهنش را گرفته بود و اجازه نمی داد فکر کند را پس بزند. تقلا می‌کرد تا به خاطر اورد که این زن کیست و چرا یک انسان می بایست برای او مهم باشد.. زیرا همگی انها دشمنان او بودند . تصاویر بیشتری به خاطر اورد . وقتی رو به روی او قرار گرفته بود و غذا میخورد به او لبخند می زد… میان بازوهای او قرار گرفته بود.. ونها با یکدیگر دوش گرفته بودند… با ان دست های کوچکش او را نوازش کرده بود ….و او خم شده بود تا او را ببوسد.. نام او درست روی زبانش بود ..و به شدت می جنگید تا ان را به خاطر بیاورد و این کار باعث شد درد شدیدی در سرش ایجاد شود

ناگهان درد سراسر وجودش را گرفت و توانست به خاطر بیاورد

الی تمام دنیای او شده بود ..الی او را خوشحال می کرد و یک قدم دیگر به او نزدیک تر شد.. سعی می‌کرد با عصبانیتی که هر لحظه تهدید می‌کرد کنترل او را در بر بگیرد و دردی که بدنش تحمل می کرد و او را تهدید می کرد که از پا در می‌اورد مبارزه کند. نیاز داشت او را در اغوش بگیرد.. او را لمس کند …و نام او را میدانست.. عاشق او بود ..به درون کشیدن رایحه او به او کمک می‌کرد و نیاز داشت تا به او نزدیکتر شود

با صدای غرش مانند گفت

_ الی

بالاخره چیزی از چشم‌های غضب گذشت.. برقی از شناخت و احساسات واقعی. الی لبخند زد

_ این منم غضب ..بیا پیش.. من تو نمیخوای به من صدمه برسونی

غضب قدم بلندی به طرف او برداشت و ناگهان مقابل او ایستاد. الی به ارامی دستش را به طرف او دراز کرد. دلش میخواست او را ارام کند و سپس غضب او را گرفت.. بازو هایش دور او حلقه شدند و او را محکم به دیوار چسباند ..نفس از ریه اش بیرون رفت.. بریز وسط اتاق ایستاده بود و با نگرانی به انها نگاه می کرد.. الی زمزمه کرد

_ من خوبم .میتونی بری

بریز دو دل بود. غضب غرش کرد

_ الی

الی محکم بازو هایش را دور گردن او حلقه کرد و او را در اغوش گرفت

_بله عزیزم این منم

دوباره غرش کرد و سپس گردن او را لیسید ..نفس نفس میزد و محکم او را در اغوش گرفته بود ..الی سرش را برای اطمینان خاطر بریز تکان داد ..بریز هم سرش را تکان داد و عقب رفت. الی او را مشاهده کرد که از اتاق خارج شد و در را بست

غضب غرش کرد

_ الی

_من اینجام

سی*نه اش را مقابل او چسبانده بود و لباس اش را پاره کرد. الی چشمهایش را بست .سعی کرد نفس کشیدن اش را ارام کند .

_غضب میتونی صدای منو بشنوی ب؟ا من صحبت کن

غرش کرد.. یکی از دستهایش تقریباً بطور دردناکی دور کمرش حلقه شد و با دست دیگر پای او را گرفت و خود را محکم به او چسباند. الی از شدت درد نفسش را حبس کرد ..غضب غرش ترسناکی کرد.. اما سعی کرد او را له نکند

_غضب

غضب به سرعت او را رها کرد و یک قدم به عقب برداشت. الی میلرزید .غضب روی دست و پا افتاد و صدای وحشتناکی از روی درد و اندوه از لب هایش خارج شد که باعث شد الی به خود بپیچد ..الی روی زانو کنار او نشست و بدون هرگونه دودلی بازوهایش را اطراف او حلقه کرد

_ من اینجام غضب .تو حالت خوب میشه. میتونی صدای منو بشنوی؟ دوست دارم

ناگهان غضب حرکت کرد و بدن بزرگ و قوی اش را چرخاند .در کمتر از یک پلک زدن غضب خود را به او چسباند .به یک طرف جمع شده بود.. سرش را روی پاهای الی قرار داد و از پاهای او به جای بالش استفاده کرد.. بازوهایش را محکم دور کمر او حلقه کرد ..صورتش به شکم او چسبیده شده بود و ناله ارامی از گلویش بیرون امد

الی به پایین نگاه کرد.. دیدن او در این حالت قلب او را می شکست و چشمهایش با اشک پر شد .نگاه ترس و پریشانی که روی چهره او بود قلب الی را پاره می کرد .همانطور که انگشت هایش را میان موهای او میکشید دستش میلرزید و با دست دیگر پشت او را نوازش می کرد

_همه چی خوبه غضب. من اینجام .همه چیز خوب میشه

ناله کرد

_مشکل من چیه ؟

و او را محکم تر در اغوش گرفت

_ اونا فکر می کنن یکی از داروهایی که برای بهتر شدن زخم ها بهت دادن کمی تو رو دیوونه کرده ..اما همه چیز خوب میشه

او سرش را تکان داد

_ نه اونا اشتباه می کنن. قبلاً هم به من دارو داده شده. اما این متفاوته ..

به سختی لرزید .بدن بزرگش اطراف او می لرزید

_فکر کردن سخته و یک عالمه احساس عصبانیت دارم

الی به نرمی قول داد

_همه چیز خوب میشه .ما با همیم و من تا هر موقع که لازم باشه اینجا پیش تو میشینم تا حالت بهتر بشه

صورتش را مقابل شکم او نوازش داد .زبانش بیرون امد و پوست بدن او را لیسید

_تو بره*نه ای

_خوب اره می بایست توجه تو رو به خودم جلب می کردم

_تو همیشه توجه من رو داری

نگاه الی پایین امد و متوجه شد که او شلوار جین خود را پاره کرده ..به خود لرزید.. الی به نوازش کردن موهای او ادامه داد

_ با من صحبت کن .دارم با تاریکی مبارزه می کنم که با تو باشم .اما دیوونگی خیلی نزدیکه

الی به او نگاه کرد و متوجه شد که غضب به او خیره شده .وقتی نگاهشان با یکدیگر تلاقی کرد نگاه تیره او پر از سردرگمی بود. خود را مجبور کرد لبخند بزند و نگرانی اش را پنهان کند

_من درست اینجام غضب. تا موقعی که دوباره حالت بهتر بشه تورو بغل میگیرم

_ایا به کسی صدمه زدم؟ نمیتونم چیزی به خاطر بیارم

_همه حالشون خوبه

به نرمی غرش کرد

_من تورو می خوام

الی منقبض شد

_ اجازه بده برم لباس بپوشم

سرش را تکان داد

_این منو از عصبانیت منحرف میکنه و مهم نیست که لباس پوشیده باشی یا نه هنوز هم میتونم بوی تو رو احساس کنم .بهت صدمه زدم؟

_ نه وقتی میخواستم از حصار بالا بکشم پام بریده شد

غضب ناله کرد

_ دوست دارم الی

_من هم تو رو دوست دارم .حالت چطوره ؟

_یه عالمه احساس خشم و عصبانیت احساس می کنم ..توی اتیشم

_فقط منو محکم بگیر

_ فکر نمی کنم بتونم بذارم بری. مطمئنی بهت صدمه نرسوندم ؟

_مطمئنم فقط منو ترسوندی___

در اتاق خواب کمی باز شد .الی از بالای شانه به در نگاه کرد. بدن غضب منقبض شد و غرش کرد. صورت دکتر تاریشا که سرش را از لای در بیرون اورده بود ظاهر شد

_حالت خوبه؟

الی پشت غضب را نوازش کرد .سعی می‌کرد او را ارام کند

_ ما حالا خوبیم.. اروم باش غضب. این فقط دکتر تاریشاست

دکتر تاریشا زمزمه کرد

_میتونم بیام داخل ؟می بایست معاینه اش کنم

الی همان طور که به غضب نگاه میکرد مطمئن نبود غضب بتواند اجازه بدهد کسانی دیگر به او نزدیک شوند

_ فقط منو محکم بگیر غضب. دکتر تاریشا واقعاً باید تورو معاینه کنه تا بتونه کمک کنه

غضب غرش کرد

_نه

همانطور که سرش را چرخاند تا به طرف بالا به او خیره شود دستهایش تقریباً بطور دردناکی اطراف الی حلقه شدند

_ تو مال منی .. نمیتونن تورو از من بگیرن

_ من هیچ جا نمیرم .حتی حرکت هم نمی کنم. خیلی خوب؟ لطفاً اجازه بده دکتر تاریشا تورو معاینه کنه .وقتی اون داره تورو معاینه میکنه ما همینطوری میمونیم

غضب نفس لرزانی کشید و به الی خیره شد ..سرش را تکان داد و صورتش را داخل شکمی الی فرو برد. الی به دکتر تاریشا نگاه کرد و دکتر به ارامی به داخل اتاق قدم گذاشت .

_میبایست تد هم به اینجا بیاد. اون میتونه دارویی که به غضب داده شده رو تشخیص بده

الی به خاطر انکه برهنه بود به خود پیچید

_ میتونی اول یه چیزی بهم بدی تا بپوشم ؟

تاریشا ملحفه ها را از روی تختخواب برداشت و به طرف انها قدم گذاشت. سعی کرد به دقت ان را اطراف الی‌ پوشاند. الی می بایست غضب را رها کند تا بتواند خود را به خوبی به پوشاند. به محض این که دستش را از روی موهای او برداشت غضب منقبض شد و محکم تر او را در اغوش کشید …به محض انکه دوباره الی به نرمی او را نوازش کرد ارام تر شد

الی زمزمه کرد

_من درست اینجام.. دکتر دارو رو تشخیص می ده و همه چیز بهتر میشه

الی به دکتر تاریشا نگاه کرد

_ میتونی حالا اونو به داخل بیاری

دکتر تد تریدمونت وارد اتاق شد و جاستیک بیرون در پشت سر او هوا را بو کشید. بدنش منقبض شد و نگاهش با اخم روی الی ثابت شد

_ اون به من صدمه نرسونده .من از روی حصار پریدم و پام رو زخمی کردم

_اونو میدونم. ما پشت در گوش می کردیم و همه چیز هایی که گفتی رو شنیدیم .دارم سعی می کنم اونو بو کنم

جاستیک همانطور که به دقت غضب را بررسی می‌کرد میان در ایستاد

_بوی اون درست نیست تد

دکتر سرش را تکان داد

_ میدونم ..این علائم به خاطر دارویی که ما به اون دادیم نیست

الی به دو مرد نگاه کرد

_چه خبره ؟

تد کنار غضب زانو زد

_ دارویی که ما بهش دادیم نمی بایست چنین علایمی داشته باشه

کیف اش را باز کرد و به الی نگاه کرد

_من باید از اون خون بگیرم. فکر می کنیم اون پرستار می بایست چیز دیگه ای به اون داده باشه که باعث چنین واکنشی شده. برای همین باید از خونش نمونه بگیریم

غضب منقبض شد و غرش کرد اما الی او را محکمتر گرفت

_ غضب به من گوش کن من. هوا تو دارم .اونا میخوان بهت کمک کنن .باشه؟ فقط به خاطر من اروم باش

غضب مقابل شکم او سرش را تکان داد

جاستیک چرخید و با یک نفر در راهرو صحبت کرد

_ برو و وسایل پرستار رو توی خونه چک کن. هر دارویی که پیدا کردی رو به اینجا بیار

الی تد و تاریشا را نگاه کرد که غضب را معاینه می کردند .مدام او را نوازش می کرد و با او به نرمی صحبت می کرد تا دکتر تاریشا بتواند از بازوی او خون بگیرد. چند بار بدنش منقبض شد و غرش کرد اما محکم الی را گرفته بود و به کلمات او گوش می‌داد. صورت اش در تمام مدت محکم به شکم او چسبیده بود

تد به نرمی گفت

_غضب چه احساسی داری پسر؟

غضب زمزمه کرد

_خشم و عصبانیت.. احساس خواستن.. فکر کردن سخته.. پوستم میسوزه ..گیجم.. یک عالمه درد احساس می کنم ..می خوام با الی رابطه داشته باشم و فکر می کنم اگه این کارو نکنم میمیرم

الی قرمز شد اما شوکه نبود

_ ایا برای خون تشنگی احساس می کنی؟

تد داخل کیفش را جستجو کرده و یک شیشه مایع شفاف بیرون اورد. سپس یک سرنگ بیرون اورد .غضب سرش را تکان داد

_به طور وحشتناکی می خوام یه چیزی رو خراب کنم

_ پسر اگه ازم نخوای اینکارو نمیکنم اما میتونم بهت این دارو رو تزریق کنم تا بخوابی .برای چند ساعت به خواب فرو میری تا خوشبختانه این دارو بتونه از سیستم بدنت بیرون بره. اگه چیزی اشتباه پیش بره من و دکتر تاریشا اینجا هستیم تا ازت مراقبت کنیم

ترس وجود الی را گرفت

_ نه ..تایگر گفت اگه به اون داروی بیشتری بدید ممکنه اون رو به کشتن بده

_اون نگرانی به خاطر یک داروی دیگه بود اما اون چیزی که غضب مصرف کرده اونی که فکر میکردیم نیست و مطمئنم که اون میتونه از این داروی خواب اور استفاده کنه اما ما برای همه اتفاق ها اماده ایم

غضب ابتدا به شدت بدنش منقبض شد اما سپس ارام شد

_ این کار رو انجام بده. منو رها نکن الی

و محکم تر او را گرفت.. الی به ارامی گفت

_ پیشت هستم.. تورو رها نمیکنم

تد دارو را به غضب تزریق کرد و سپس سرش را برای الی تکان داد

_چند دقیقه طول میکشه تا اروم بشه و بخوابه

الی به طرف او زمزمه کرد

_ من درست همینجا هستم غضب.. از کنارت جم نمیخورم .وقتی بیدار بشی همه چیز بهتر میشه. من اولین چیزی خواهم بود که میبینی

غضب روی شکم او سرش را تکان داد.. دقیقه ها گذشتند و الی متوجه شد بدن غضب سنگین تر شد . دستهایش کنار کمر او شل شدند و روی زمین افتادند

_اون خوابیده

جاستیک وارد اتاق شد

_بهتره اون رو از روی تو بلند کنیم

الی گفت

_ این کارو نکن من یه جورایی بر*هنه هستم

دکتر تاریشا ایستاد و گفت

_ کمکت می کنم که بدنت پوشیده بمونه.. تد تو و جاستیک دست و پاهاش رو بگیرید و چشماتون رو ببندید. وقتی اونو بلند کردید الی میتونه به حمام بره و لباسش رو عوض کنه

هر دوی اونها در حالی که چشم هایشان بسته بود غضب را بلند کردند و الی ایستاد و با کمک دکتر تاریشا به داخل حمام رفت. با عجله لباسهایش را به تن کرد. وقتی دوباره به داخل اتاق خواب بازگشت چند نفر بیشتر به داخل اتاق امده بودند. غضب به پشت دراز کشیده بود.. الی به طرف او رفت و گوشه تخت نشست و دست او را محکم در دست گرفت

تد به او اطمینان خاطر داد

_ اون حالش خوب میشه

تاریشا در حالی که یک بطری قهوه ای رنگ… از کیف بلیندا که ان را به اتاق اورده بودند …را بالا می گرفت گفت

_ به این نگاه کن این فلوتریدونتومزئه

تد زیر لب ناسزا گفت

_ لعن*ت.. چیز خوبی بود وقتی که سرپا بود به اون داروی ارامش بخش ندادیم و گرنه به خاطر شدت عصبانیت سکته قلبی میکرد

الی به هر دوی انها نگاه کرد

_این چیه؟

_ این یک نوع داروی شیمیاییه که به مغز حمله میکنه و سیگنال های اشتباهی به مغز می‌فرسته که بدن رو دچار درد شدیدی میکنه. معمولاً بیمار رو دچار عصبانیت شدید و اغتشاش میکنه و باعث میشه جلوی فکر کردن منطقیش گرفته بشه .ممکن بود با گذشت هر لحظه حال غضب بدتر بشه

_چرا باید اینکارو بکنه؟

دکتر تاریشا به جست و جو داخل کیف پرستار ادامه داد

_ اون میدونست که این دارو به شدت خطرناکه. با توجه به فایل هایی که خوندم اونها از این دارو استفاده می کردند تا گونه های جدید رو مجبور کنند تا باهم مبارزه کنن

تایگر از میان در گفت

_بله این کارو میکردن. قبلاً این دارو به من تزریق شده. من حتی نمی تونستم اسمم رو به خاطر بیارم .فقط میخواستم یک نفر رو بکشم و هر چیزی که حرکت می کرد باعث عصبانیت من میشد .وقتی که اثر دارو از بین می‌رفت نمیتونستم چیزی به خاطر بیارم

الی به تایگر نگاه کرد که به داخل اتاق امد و با خود در تعجب بود که ایا به خاطر اینکه او را دور زده بود از دستش عصبانی است یا نه.. تایگر به او خیر شد

_ حسابی از دستت عصبانیم. دیگه هرگز منو دور نزن یا ماشینم رو ندزد

_ اینقدر احمق نباش که کلید رو روی ماشین جا بزاری.. بهت گفتم که غضب به من صدمه ای نمی رسونه

جاستیک اهی کشید

_من چنین تصمیمی گرفتم .میترسیدم زندگی ات توی خطر باشه الی

_خوب بهتون گفتم که اون به من صدمه نمیرسونه

دکتر تاریشا مداخله کرد

_ شانس اوردی چندین فایل که مرسیل چنین دارویی رو روی گونه های جدید امتحان کرده بود رو خوندم

دکتر تاریشا سرش را تکان داد

_دیوانگی و عصبانیت در حد مرگ نتایج اون بودند

بریز مردد به داخل اتاق قدم گذاشت .صورتش را شسته بود و لباس تمیز به تن داشت. الی با نگرانی و به او نگاه کرد. بریز به او نزدیک شد و در انتهای تخت نشست .به الی اخم کرد

_حالت خوبه ؟

_حالم خوبه اما تو یا خیلی دیوونه ای یا خیلی عاشقی

الی اعتراف کرد

_یه جورایی هر دو

لبخندی صورت بریز را روشن کرد .الی به او گفت

_متاسفم که غضب بهت صدمه رسوند .میدونم در حالت نرمال همچین کاری نمیکنه

_ اون تورو میخواست و وقتی به جاش من اونجا بودم خیلی عصبانی ش.د میتونست بدتر از اینها به سرم بیاره

به غضب نگاهی انداخت

_ انتخاب خوبی کردی الی.. اون یک مرد فوق العاده است و کنترل بسیار خوبی روی خودش داره

_ چطور میتونی بعد از این که تو رو زد اینو بگی؟ الان می‌بایست حسابی از دستش عصبانی باشی

الی نمی‌توانست واکنش بریز را درک کند

_ من مرد هامون رو دیدم که وقتی عصبانی میشن چطور میشن و اون به شدت با عصبانیتش می جنگید .فقط وقتی که اونو لمس می کردم یا سعی می کردم جلوی اون رو بگیرم که به طرف تو نیاد من رو میزد . فقط میخواست منو از سر راه برداره. همچنین به توصدمه ای نرسوند .می‌بایست خیلی دوستت داشته باشه که به خاطر تو چنین کنترلی روی خودش پیدا کنه.. انتخاب خیلی خوبی داشتی الی براور

الی سرش را تکان داد

_ متشکرم که جون خودت رو برای من به خطر انداختی

تایگر ناله کرد

_ این یک نمایش عاشقانه است ..خواهش می کنم تمومش کنید

اسلید خندید

_ نمیخواستم اینو بگم ولی میخواید همه همدیگر رو بغل کنیم ؟

جاستیک به نرمی دستور داد

_ تمومش کنید. اسلید برو با اون پرستار صحبت کن

عصبانیت در چهره اش مشخص بود

_ برام مهم نیست چطوری.. اما هر جور شده بفهم چرا این کار را کرده و چه کسی به اون کمک کرده ؟

لبخند تایگر ناپدید شد

_ من هم میتونم با اون برم ؟

جاستیک با شک و تردید او را نگاه کرد

_ تو با اون زن وقت گذروندی.. ایا بهش احساسی داری؟

_ اون این کارو درست زیر دماغ من انجام داد اگه اسلید نتونه با ترسوندن از زیر زبونش حرف بکشه من چنین مشکلی ندارم ..اونو نمیکشم اما ممکنه ارزو کنه این کارو بکنم

_خیلی خوب فقط مواظب دوربین های امنیتی باشید و بدونید که انسان ها نگاه می کنن.. ممکنه از متدهای شما خوششون نیاد

_مشکلی نیست

اسلید لبخند سردی زد قبل از انکه از اتاق بیرون برود

الی انها را نگاه کرد که از اتاق بیرون رفتند. توجه اش به طرف جاستیک بازگشت

_چرا باید یک نفر این کار و با غضب بکنه؟

تد پاسخ داد

_ تو …خب رابطه‌ای که شما با هم دارید توی روزنامه ها بوده و گروه‌های تنفر دوست ندارند یک رابطه رمانتیک و عاشقانه بین شما طرفدار پیدا کنه

تاریشا گلویش را صاف کرد

_من فکر می‌کنم بیشتر از اینهاست.. تاسیسات مرسیل چیزی رو بیشتر از این دوست نداره که غضب عصبانی بشه و در حالت جنون و دیوانگی الی رو بکشه .اونا همیشه می گفتند گونه‌های جدید بیشتر حیوان هستند تا انسان و سعی می‌کردند با این توضیح کار شیطانی خودشون رو توجیه کنن و مانع از این بشن که افکار عمومی از اونها حمایت کنه ..اگه یک گونه جدید به یک قاتل تبدیل بشه به اهداف اونها کمک میکنه …و بعد از اون مصاحبه الی و غضب در مرکز توجه رسانه ها بودند

قبل از انکه تاریشا و تد از اتاق بیرون بروند تاریشا به الی گفت

_وقتی غضب بیدار شد ممکنه یکم سر درد داشته باشه اما بجز اون حالش خوب خواهد بود .اگه به ما نیاز داشتی توی ازمایشگاهیم

و از اتاق بیرون رفت .جاستیک رو به الی گفت

_الی من توی اتاق بغلی هستم اگه به کمکم احتیاج داشتی فقط صدا بزن

الی پاسخ داد

_متشکرم اما نیاز نیست بمونی

به هر حال توی اتاق کناری میمونم

بریز هم ایستاد

_منم میرم خونه

الی نگاه صادقانه ای از روی قدر دانی به او تحویل داد

_تو واقعا دوست خوبی هستی و من امروز رو فراموش نمی کنم . از صمیم قلبم ازت تشکر می کنم

_چند روزی نیاز نیست سر کار بیای من به جات ترتیب کار ها رو میدم . نگران ما نباش

_ممنونم

الی به همه نگاه کرد که از اتاق بیرون رفتند. یک بار دیگر با غضب تنها شد .به طرف او چرخید و مقابل بدن گرم او خود را جمع کرد. در حالی که او را محکم در اغوش گرفته بود زمزمه کرد

_دوست دارم

میدانست ممکن بود یکی از انها کشته شود و این به شدت او را می ترساند

فصل بیست

الی دلش میخواست به بازداشتگاه برود و ان پرستار عوضی را با مشت له کند. اسلید و تایگر انقدر از او بازجویی کرده بودند که بالاخره به همه چیز اعتراف کرد. یک نفر از تاسیسات مرسیل او را استخدام کرده بود تا وجه اجتماعی گونه های جدید را خراب کند. انها فکر می‌کردند اگر غضب را به یک حیوان وحشی و دیوانه تبدیل کنند می‌توانند نظر اجتماع را برخلاف انها بگردانند

غضب کاملا خوب شده بود اما از اینکه کنترلش را انگونه از دست داده بود به شدت عصبانی بود .nso پرستار را به دست قانون سپرده بودند تا بخاطر لیست بلند بالایی از جنایت ها محاکمه شود .اما این غضب و الی را ارام نمی کرد. ان عوضی تقریباً زندگی انها را خراب کرده بود .او به این دلیل غضب را انتخاب کرده بود که بعد از تیر خوردن او به هدف اسانی تبدیل شده بود. تنها می بایست به عنوان پرستار او ثبت نام کند .همچنین بعدا اعتراف کرده بود که کنجکاو بوده رابطه ج*نسی با غضب چگونه خواهد بود …به این دلیل بود که سعی در اغفال او داشت و زندگی الی را در این چند روز تیره کرده بود

وقتی بالاخره فهمیده بود غضب هرگز با او رابطه برقرار نخواهد کرد تصمیم گرفته بود زمانی که الی در حال دوش گرفتن است برنامه خود را اجرا کرده و امیدوار بود غضب انقدر دیوانه شود که زنی که دوست دارد را بکشد

جاستیک با حالت شومی به الی و غضب خیره شد

_قسم میخورم حسابی و به طور جدی تنبیه خواهد شد. به من قول داده شده که طوری تنبیه خواهد شد که به یک نمونه برای دیگران تبدیل بشه. ما باید حالا کاملا پروتکل امنیتی خودمون رو تغییر بدیم. تصمیم گرفتیم بعضی از مردم خودمون رو برای پرستاری اموزش بدیم و در بقیه ی زمینه‌ها از مردم خودمون استفاده کنیم .در این صورت اگر در اینده نیازی باشه کاملاً به انسانها وابسته نخواهیم بود

غضب روی صندلی جا به جا شد و به اطراف دفتر جاستیک نگاه کرد

_ پرستار اعتراف کرد که ممکنه مرسیل افراد دیگری رو هم به عنوان جاسوس به اینجا بفرسته ؟

شانه های جاستیک فرو افتادند

_ ما مطمئنیم که اونها دوباره تلاش خودشون رو خواهند کرد . حداقل به اون اندازه که دکترها می ترسیدند حمله بزرگی نبود .هرگز غذا و اب ما مسموم نشده بود. فقط می بایست از این به بعد خیلی مراقب باشیم ا.ز این به بعد هر انسانی که اجازه داره از دروازه عبور کنه باید به طور کامل چک بشه

غضب با او موافقت کرد

_ ما باید بیشتر به خودمون تکیه داشته باشیم

جاستیک به نظر خسته می رسید

_ به نظر میرسه نبرد طولانی پیش رو داریم دوست من. همیشه دشمنان ما می خوان ما رو از بین ببرند .خوشبختانه در اینده به طور کامل تمام تاسیسات مرسیل توسط قانون منهدم میشه .امیدوارم یک روز دیگه چنین دشمنانی برای ما وجود نداشته باشه.. در اون صورت تنها چیزی که باید نگرانش باشیم انسان هایی هستند که فکر می کنند ما موجودات نفرت انگیز برای جامعه انسانی هستیم

غضب اهی کشید

_ فراموش نکن که تعداد زیادی از کارمندان مرسیل سال های زیادی در زندان خواهند بود .مطمئنم خانواده و دوستان اونها در برابر ما احساس خشم دارند .همچنین ممکنه تعدادی از اونها وجود داشته باشن که هنوز هم دستگیر نشده باشن . می بایست به طور کامل در برابر همه اونها احتیاط پیشه کنیم

جاستیک انگشتهایش را میان موهایش فرو برد

الی به ساعتش نگاه کرد

_متاسفم اما من باید به سرکار برگردم . زن ها منتظر من هستن . ما یه جشن تولد برگزار کردیم و نمیتونم دیر برم

غضب به ارامی به او نیشخند زد

_جشن تولد ؟

الی ایستاد و خم شد تا صورت او را میان دستهایش بگیرد

_بله یه عالمه کادو خریدیم و کیک تهیه کردیم…و همچنین همه جا رو تزیین کردیم ..تمام کارهای لازم رو انجام دادیم .حسابی خوش میگذره

غضب او را بوسید و الی به او لبخند زد .از اتاق بیرون رفت و دستش را برای هر دو مرد تکان داد

غضب گفت

_ حالا که کاملا خوب شدم من و تو باهم برنامه ها داریم

وقتی جاستیک با صدای بلند خندید گونه‌های الی قرمز شد

داخل ماشین نشست و به طرف خوابگاه زن ها رانندگی کرد

………………………

داخل خوابگاه همه جا از هیجان پر بود . انها برای یکی از زنها جشن تولد گرفته بودند و همگی پنهان شده بودند تا وقتی دختر وارد خوابگاه شد برایش سرود بخوانند .دختر بیچاره وقتی به خوابگاه وارد شد و با این همه سر و صدا رو به رشد تقریبا چند پا پرید و به نظر کاملا گیج می رسید …اما وقتی فهمید برای او جشن گرفته شده لبخند زیبایی روی لب هایش شکل گرفت

الی هرگز زن ها را تا به این اندازه خوشحال ندیده بود این و باعث می شد احساس کند هر زحمتی که کشیده ارزشش را داشته… ساعت ۶ الی در جلویی خانه غضب را باز کرد.. به طرف اشپزخانه دوید.. امروز صبح قبل از انکه خانه را ترک کند چند ساندویچ در اشپزخانه پنهان کرده بود.. انها را گرفت ..چند بطری نوشابه و یک کاسه چیپس برداشت و به طرف اتاق خواب دوید

ده دقیقه بعد در جلویی به شدت باز شد. الی از روی تختخواب پایین پرید و به طرف کمد لباس دوید .همانطور که داخل ان پنهان شده بود و منتظر بود با خود می خندید .غضب همیشه به محض اینکه وارد خانه می شد به دنبال او می گشت.. میدانست می‌تواند با بو کشیدن او را پیدا کند و غضب همیشه از اینکه الی سعی می کرد پنهان شود با خنده او را دست می انداخت

صدای نزدیک شدن او را شنید. همانطور که در کمد به شدت باز می‌شد سعی کرد با صدای بلند نخندد

با لبخند به الی گفت

_چرا داری پنهان میشی؟

الی یک قدم به طرف او برداشت

_ فکر کردم خوبه اگه یکم برام مبارزه کنی

_ مبارزه کنم ؟

نگاهش روی بدن او ثابت شده بود. الی همانطور که لباس او را می گرفت و ان را از بدن غضب خارج می‌کرد گفت

_فکر کردم روی تختخواب منتظرت بمونم اما گفتم اینطوری خیلی اسون خواهد بود

غضب به او کمک کرد تا لباس هایش را بیرون اورد و گفت

_ من از اسون خوشم میاد

الی با دهان بسته خندید

_ فکر کردم میتونیم با هم شام بخوریم و یکم تلویزیون تماشا کنیم ..به نظر عالی میرسه

لبهای غضب به طرف بالا متمایل شدند

_ خیلی خوب

چند قدم به عقب برداشت و از دسترس الی دور شد. کاملا لباسهایش را بیرون اورد و نیشخند پهنی روی صورتش نشسته بود. به طرف تخت خواب حرکت کرد و گفت

_بیا شام بخوریم

الی به دنبال او رفت .طرف دیگر تخت خواب نشست… همانطور که غضب به او خیره شده بود غرش عمیقی از ته گلویش بیرون امد

_ این برای چی بود غضب؟ نفهمیدم چی گفتی

غضب لبخند زدی

_هیچی ساندویچ خیلی خوشمزه به نظر می رسه

_ سعی کردم حسابی سفارشی درستش کنم . همونطوری که دوست داری

الی لب هایش را لیسید. اجازه داد به ارامی زبانش لب پایینش را تر کند. غضب به لبهای او خیره شده بود و محکم ساندویچ را گاز گرفت ..بعد از چند ثانیه غرش کرد و گفت

_لعن*ت

ساندویچ را به طرفی پرتاب کرد و خود را به روی الی انداخت

…………………………………………..

فصل بیست و یک

الی خندید

_اروم باش

غضب مرتب قدم می زد و به ارامی غرشی از بین لب هایش بیرون امد

الی به طرف او رفتو بازوی او را کشید تا او را متوقف کند. دستش را بالا برد و گونه او را نوازش کرد

_هیچ اتفاق بدی قرار نیست بیفته

_ همیشه یه اتفاق وخیمی می افته

اهی کشید و بازوهایش را به دور کمر او حلقه کرد و با نگاه خیره صورت او را بررسی کرد

_ مطمئنی با انجام دادن این به این صورت مشکلی نداری؟ بریز و چند تا از زن ها بهم گفتن دارم اشتباه بزرگی انجام میدم .اونها معتقدند تو بعدا از این متنفر خواهی شد ..گفتند فیلم های زیادی دیدند و همیشه همینطور بوده .بریز بهم راجع به خانواده انسانها و دوستاشون گفت

_ این چیزیه که من می خوام. تو حالا خانواده منی غضب.. من خانواده ام رو دوست دارم اما اونها رابطه ما رو.. وقتی باهاشون صحبت کردم ..درک نمی کنن. مهم نیست من چه کار کنم یا با کی باشم اونا هرگز خوشحال نمیشن . فقط باید باهاش کنار بیان و اگه این طور نشد مشکل خودشونه. این زندگی منه …اینجا.. با تو… تو برای من همه چیزی

غضب لب پایینش را گاز گرفت

_در مورد بچه چی ؟ امیدوار بودم بتونم بهت بچه بدم اما قادر به انجام چنین کاری نیستم

غم چشم‌هایش را تسخیر کرده بود

_ خیلی متاسفم

_ نباش.. تو چی؟ تو بچه میخوای ؟

قلب الی با تصور غضب های کوچک که اطراف خانه می‌دویدند پر کشید اما می‌دانست هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد

_ بله دوست دارم

و الی را محکمتر مقابل *سینه ی خود در اغوش گرفت

_اما بیشتر تورو می خوام. تنها چیزی که مهمه اینه که با هم هستیم و از این که تورو دارم خدا رو شکر می کنم الی

لبخند غضب ناپدید شد

_ ایا مطمئنی بعدا به خاطر امروز متاسف نخواهی شد ؟ مطمئنی این چیزیه که میخوای ؟ می خوام همه چیز برای تو عالی باشه

الی زمزمه کرد

_هی.. غمگین نباش. بودن با تو منو بیشتر از همیشه در طول زندگیم خوشحال میکنه. من دوست دارم ..این دقیقا چیزیه که من می خوام ..درست به همین شکل

در اتاق کنفرانس باز شد و الی سرش را چرخاند و به عقب نگاه کرد. جاستیک وارد شد و گروهی از مردم او را به داخل اتاق دنبال کردند. الی به چهره های اشنا لبخند زد. وقتی به غضب نگاه می کرد انقدر چهره اش نگران بود که مطمئن بود حتما اتفاق بدی پیش خواهد افتاد. الی به او نزدیک تر شد و روی انگشت های پا ایستاد و لب هایش را نزدیک گوش او گرفت

_ باید یه رازی رو بهت بگم ..من در تمام این مدت عاشق باسن تو بودم و از اینکه خوب شدی خیلی خوشحالم.. نمیتونم صبر کنم تا دوباره تنها گیرت بیارم

اسلید گفت

_ الی همه ما داریم می شنویم چی میگی؟

با دهان بسته خندید

_ اگرچه برای غضب خوشحالیم

الی در حالی که کاملاً قرمز شده بود به او خیره شد

_مشکل شما پسرا چیه؟ حداقل نمیتونید وانمود کنید چیزی نشنیدید؟

اسلید به او چشمک زد

_اون وقت کیفش کجاست؟ وقتی قرمز میشی خیلی بانمک میشی

غضب غرش کرد و نگاه هشدار امیزی به دوستش انداخت

همگی روی صندلی نشستند. مردی با موهای سفید به داخل اتاق امد..یک کتاب مقدس در دست داشت. روبروی الی و غضب ایستاد. نگاه اش کاملاً جدی بود .اتاق کاملاً ساکت شده بود. بریز از روی صندلی جلو دستش را برای الی تکان داد.. الی هم برای او دست تکان داد و سپس به غضب نگاه کرد

به یکدیگر خیره شدند. مرد مو سفید با صدای بلند گفت

_ ما امروز اینجا جمع شدیم تا به جشن ازدواج غضب نورث و الی براور بپیوندیم

نفس عمیقی کشید

_نگو

غضب نگاه ترسناکی به مرد انداخت و غرش کرد

_ جرات نداری بگی که ایا کسی با امروز مشکلی داره یا نه ..ما راجع به این قضیه صحبت کردیم

مرد رنگش پرید و گلویش را صاف کرد

_غضب تو الی رو به عنوان زنت میپذیری؟

_ بله

_الی تو غضب رو به عنوان شوهرت می پذیری؟

_ بله

_ من شما رو زن و شوهر اعلام می کنم

نگاه محتاطانه ای به غضب انداخت

_ به اندازه کافی برات سریع بود؟ حالا میتونی عروست رو ببوسی . شما به طور قانونی با هم ازدواج کردید

لبخند پهنی روی صورت غضب نشست

_هیچ کس ما رو متوقف نکرد

الی به طرف او خم شد و لبخند زد

_فرصتی هم نبود ..حالا منو ببوس

غضب سرش را خم کرد. الی چشم هایش را بست. ضربان قلبش بالا رفته بود. زندگی با غضب هرگز خسته کننده نمی شد

لب هایش لب های الی را به مالکیت گرفتند و او یک بار دیگر قلبش را به مردی که عاشقش بود باخت… در مقابل یک اتاق پر از شاهد

هافپین زمزمه کرد

_ ایا قرار نیست حلقه رد و بدل کنند؟

اسلید با دهان بسته خندید

_چرا این کارو میکنن. اما فکر می کنم در این لحظه حلقه به انگشت الی کردن اخرین چیزیه که غضببهش فکر میکنه

بریز خندید

_ شاید باید به زور از هم جداشون کنیم ..یا اتاق رو ترک کنیم .چون به نظر می رسه غضب خیال نداره حالا حالا اون رو رها کنه..اونا از اینکه با هم ازدواج کردن واقعا هیجان زده ان

جاستیک ایستاد.. زمزمه کرد

_ بیا اتاق رو ترک کنیم ..حالا

به زوجی که در ان اتاق یکدیگر را می بوسیدند نگاه کرد ..که یکدیگر را محکم در اغوش گرفته بودند و احساسات عجیبی در درونش پدیدار شد ..انها خوشبختی را با یکدیگر پیدا کرده بودند.. اما همزمان باعث می شد قلبش درد بگیرد تا خودش هم چنین عشقی را تجربه کند

دستی به شانه او را لمس کرد و خود را مجبور کرد نگاهش را از الی و غضب بر گیرد و به تایگر نگاهی انداخت. تایگر زمزمه کرد

_ همگی اتاق رو ترک کردن. به یکی از مردها دستور دادم بیرون اتاق بایسته و اجازه نده کسی مزاحم اونها بشه.. اونها اونقدر مشغول یکدیگرن که اگه اتاق اتیش بگیره متوجه نمیشن

جاستیک یک بار دیگر به انها نگاه کرد و لبخند زد

_ بیا بریم

وقتی به راهرو رسیدند در اتاق کنفرانس را بست و اعتراف کرد

_من هم یک روزی چنین چیزی رو برای خودم می خوام

تایگر ایستاد ..سرش را کمی کج کرد و برای لحظاتی طولانی به جاستیک خیره شد ..

_راستش من خیلی میترسم که چنین عشقی رو پیدا کنم و بعداً اون رو از دست بدم

جاستیک سرش را تکان داد

_ما حالا ازادیم و اگه تلاش کنیم رسیدن به هر چیزی برامون امکان پذیره

اسلید به کنار انها امد

_ وقتی اتاق رو ترک می کردید هنوز برهنه نشده بودند ؟

تایگر نیشخند زد

_ احتمالاً الان دارن این کارو میکنن ..جاستیک احساساتی شده و دلش میخواد خودش هم یه زن بگیره.. اما من این طور نیستم.. من از زندگیم همین طور که هست لذت میبرم .تو چی؟

اسلید در ذهنش تصویر دکتر تاریشا و ان لبخند شیرینش نقش بست

_هنوز تصمیم نگرفتم ..اما کی میدونه در اینده چه اتفاقی میفته؟

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب، بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.