ناب رمان
دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه |nabroman | رمان
ناب رمان

مرد محکم جلوی دهنم و گرفت و کشون کشون من و به سمت ماشینش برد. می دونستم اگه سوارم کنه حسابم با کرام و الکاتبین.
دیگه تقلایی نکردم درست نزدیک ماشین تمام توانم رو توی پام جمع کردم و از تکنیک دفاع شخصی استفاده کردم.
دستش و پیچوندم و ضربه ای لای پاش زدم.
حلقه ی دستش کمی شل شد. با آرنج به شکمش کوبیدم و خودم و از دستش نجات دادم. این بار به سمت خیابون دویدم. صداش و از پشتم شنیدم
_نشونت میدم دختره ی وحشی.
صدای پاش و می شنیدم خودم و جلوی اولین ماشین انداختم!فوری سوار شدم و گفتم
_برو آقا معطل نکن.
مرد پاش و روی گاز گذاشت و با زبون ترکی پرسید
_چیزی شده؟
این بار منم به ترکی جواب دادم
_یه سری آدم مزاحم دنبالمن باید زودتر به هتل برگردم.
سری تکون داد و آدرس هتلم رو پرسید.
پنج دقیقه ی بعد روبه روی هتل نگه داشت.
نگاهم به آرمین افتاد در حالی که پوست لبش رو می کند جلوی هتل قدم رو می رفت و با تلفن حرف می‌زد.
کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم.
وحشت زده به سمت آرمین دویدم و صداش زدم
با دیدنم تلفنش و قطع کرد. به سمتم اومد و عصبی غرید
_کدوم گوری بودی؟
با نفسی بریده و ترسیده گفتم
_م… من… م.. من… رفتم… رفتم که هوا بخورم… شاهرخ…
چشماش گشاد شد و گفت
_درست حرف بزن ببینم چی شد.
اشکم سرازیر شد. خودم و توی بغلش انداختم و زار زدم
_اون میخواست من و بدزده آرمین به قرآن به سختی خودم و از دستش نجات دادم.
نفسش زیر گوشم بند اومد. با ناباوری پرسید
_شاهرخ؟ مطمئنی؟
_آره به خدا خودش بود.
منتظر بودم مثل همیشه عصبی بشه اما حس کردم مات موند انگار بیشتر از اینکه از دزدیده شدن من متعجب باشه از حضور شاهرخ متعجب بود.
صورتم رو بالا گرفتم و گفتم
_حالا میخوای چی کار کنی؟
دست روی بازوم گذاشت و گفت
_برو وسایل تو جمع کن با راننده برو پیش مهرداد اگه تا شب برنگشتم به پلیس خبر بده
متعجب گفتم
_یعنی چی؟
سرم و روی سینش گذاشت و گفت
_نپرس هانا برگشتم میگم بهت.مواظب خودت باش

برای هزارمین بار شمارش و گرفتم و خاموش بود.
ترانه در حالی که داشت بچه ش و شیر میداد گفت
_آروم هانا گفت اگه تا شب برنگشتم.. هنوز عصره میاد.
باز هم شمارش و گرفتم و گفتم
_اون مرتیکه ی مفنگی و یه شب خونش بودم و شناختمش تو نمی‌دونی اون چقدر خطرناکه.
پوزخند مهرداد و دیدم. با طعنه گفت
_اوهوم بگو چرا سر و کارت به خونه ی اون مرتیکه ی مفنگی کشیده شد چون همین آقا سر یه اشتباه تو رو پیش کش کرد به یه پیرمردی که عشق دخترای جوون و باکره رو داره. سنگش و به سینه نزن بشین یه گوشه… بمیره هم به جای عزاداری خوشحالی میکنی!
از تصور اینکه بلایی سر آرمین بیاد نفسم بند اومد.
رنگم پرید و رمق از دست و پام رفت.
ترانه با نگرانی گفت
_عه مهرداد چه مدل حرف زدنه؟بیا ترمه رو بگیر…
مهرداد از جاش بلند شد و در حالی که دخترش و بغل می کرد گفت
_یه چیزی میدونم که میگم کم بدی در حق هانا نکرده.
از دست مهرداد عصبی شدم و گفتم
_خودت چی؟مگه سر من شرط نبستی؟
دندون قروچه ای کرد و گفت
_شرط بستم واسه اینکه جور دیگه ای طلاقت نمی‌داد..
_شاید من نمیخواستم طلاق بگیرم.
حرصش و در آوردم. صداش بالا رفت
_انقدر خری؟شب آخر یادت رفته چطور کبودت کرد که اومدی خونه ی من کم از این آدم کشیدی؟
روی مبل نشستم و گفتم
_آره خرم..خرم که عاشقشم..مشکل تو باهاش چیه؟
_مشکل من تویی اگه تو یادت رفته من یادمه…جنساش و لو دادم نصف دارایی‌ش پرید اما با نامردی تو رو گول زد.میدونی مشکل شاهرخ با آرمین چیه؟ چون آرمین زیرزیرکی دخترای باکره ای که شاهرخ میفرستاده دبی رو فراری داده. دلش به حال دخترا سوخته اما یه بارم با خودش نگفته گناه هانا چیه؟ اگه امروز شاهرخ دستش بهت می رسید به تلافی همه ی اون دخترا می فروختت به شیخ های عرب. باکره که نبودی پس میرفتی تو کاباره رقاصه می شدی و هر شب دست به دست می چرخیدی بهت میگم دم پر این آدم نشو… یه روز بدتر از الانت میسوزی هانا ببین کی گفتم

با ناراحتی سرم و پایین انداختم.حرف حق که جواب نداشت.
ترانه کنارم نشست. شونه هام و گرفت و گفت
_ببخشید.. مهرداد الان عصبیه.
سرم و بلند کردم و خیره به مهردادی که داشت لپ دخترش و گاز می گرفت گفتم
_من باید آرمین و پیدا کنم… تو رو خدا.زنگ بزنم به پلیس؟
پوفی کرد.ادامه دادم
_تو می‌دونی کجاست مگه نه؟ التماست می کنم مهرداد نجاتش بده.با حرص نگام کرد و گفت
_یاسین تو گوش خر میخوندم نه؟
تمام التماسم و توی چشمام ریختم. نفسش و فوت کرد و گفت
_فکر کنم آدرس اون یارو رو بلدم.
تند از جام پریدم و گفتم
_خوب بریم!
اخم در هم کشید و گفت
_تو میمونی من تنها میرم.
_نمیشه منم میام،اینجا دق می کنم از نگرانی قول میدم تو ماشین بشینم فقط بیام مهرداد باشه؟
چپ چپ نگام کرد و گفت
_حاضر شو
تند گفتم
_حاضرم بریم.
نگاهی به تاپ و دامنم کرد و گفت
_درسته اینجا ترکیه ست اما رگ من و باد نبرده. یه لباس درست تنت می کنی ببرمت.
سر تکون دادم و گفتم
_الان حاضر میشم.

با استرس سرکی کشیدم. هیچ صدایی نمیومد…
اومدم آرمین و نجات بدم مهردادم گم و گور شد. یک ساعته به بهانه ی سر و گوش آب دادن رفت داخل و هنوز که هنوزه نیومد.
با اینکه بهش قول داده بودم اما طاقت نیاوردم و از ماشین پیاده شدم..
عمارت شاهرخ یه جای خلوت و بی صدا بود طوری که آدم و ترس برمی‌داشت.
قدم جلو گذاشتم و با ترس نگاه به اطراف انداختم.
هیچ صدایی نمیومد.. چون دیوارهاش کوتاه بود پرشی زدم و دستم رو بند کردم و سرکی کشیدم.
با دیدن دو سگ بزرگ و چند تا بادیگارد مطمئن شدم مهرداد گیر افتاده.
لبم و محکم گاز گرفتم. اگه منم پام و می ذاشتم اون ور دیوار منم گیر میوفتادم.
پایین پریدم تا برم توی ماشین و به پلیس خبر بدم اما برگشتن مساوی شد با سینه به سینه شدن مردی قوی هیکل.
تا به خودم بیام جلوی دهنم و گرفت و با وجود دست و پا زدنم من و کشون کشون برد داخل.
این برعکس اون مرد سر ظهر زورش زیاد بود و خوب بلد بود چی کار کنه که نتونی در بری.
هر چه قدر هم دست و پا زدمو لگد پروندم فایده نداشت.
سگها با دیدن من پارس کردن اما من نگاهم قفل روی آرمین بود.
هم آرمین هم مهرداد کنار استخر روی صندلی های شیک نشسته بودن و با شاهرخ حرف میزدن.
با سر و صدای من نگاه هر سه به سمتم برگشت.
مرد با صدای زمختی گفت
_داشت زاغ سیاه ما رو چوب می زد رئیس.
چشمای شاهرخ برق زد و گفت
_به به گل بود به سبزه نیز آراسته شد.
آرمین با چشمایی که داشت از حدقه بیرون میزد نگاهم کرد.
دستای مرد که از دورم باز شد سریع به سمت آرمین رفتم.
بلند شد و با رگی برجسته گفت
_اینجا چیکار میکنی؟
پشتش سنگر گرفتم. حرف شاهرخ نذاشت من جواب بدم
_با پای خودش اومد تا معامله رو شیرین کنه.
مهرداد با عصبانیت گفت
_بهت نگفتم بمون تو ماشین؟
ترسیده چیزی نگفتم.
باز هم مثل اون شب دو سه تا دختر با لباس باز دور شاهرخ می چرخیدن.
نگاهی به سر تا پام انداخت که صدای آرمین در اومد
_چشمت و چپ کن عوضی وگرنه…
_وگرنه چی؟غیرتی شدن به تو یکی اصلا نمیاد پسر تو رو من بزرگت کردم.
این بار مهرداد بلند شد و گفت
_کاری به کثافت کاریه شما ندارم اما اونی که واسش دندون تیز کردی بی صاحاب نیست.
از اینکه دو نفر بودن تا ازم حمایت کنن غرق شادی شدم اما با حرف شاهرخ تمام شادیم پر کشید
_من این دختر و در ازای اون دخترایی که فراری دادی میخوام آرمین.

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب، بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.