دانلود رمان میم مثل مادر با لینک مستقیم و رایگان
یه سوال ازت بپرسم؟
یاشار موهایش را در دست گرفت و همانطور که آنها را دسته دسته میکرد گفت:
_ شما دو تا سوال بپرس!
نفس خندید و با تردید گفت:
_ اممممم خب، میخوام بدونم که…خب، ببین عمو جون تو گفتی همه چیزو میدونی دیگه، مگه نه؟
همانطور که با دقت مشغول گیس کردن موهای او بود، سر به نشانهی مثبت تکان داد و گفت:
_میشه گفت؛ چطور مگه؟!
_عمو یاشار…تویی که همه چیز رو میدونی، میتونی بهم بگی که من حالم خوب میشه یا نه؟؟
دستانش مبهوت از حرکت ایستادند؛ انتظار هر سوالی را داشت جز این…
نفس ادامه داد:
_ داداشی میگه حالم زوده زود خوب میشه ولی من باور نمیکنم… عمو یاشار خیلی میترسم. دوست ندارم که بمیرم.. آخه خودم شنیدم که دکتر داشت با داداش حرف میزد و میگفت امیدی به درمانم نیست… امیدی به
درمانم نیست یعنی خوب نمیشم دیگه! منم میدونستم خوب نمیشم..
اینو همه میگن.. ولی تو و داداشی میگین که حالم خوب میشه؛ عمو جون یعنی.. یعنی شما بهم دروغ میگین؟!
یاشار در حالی که سعی میکرد نسبت به بغضی که در گلویش بود بیتوجه باشد، با تحکم گفت:
_ برگرد سمت من…
نفس بغ کرده برگشت و با چشمان درشت و مظلومش زل زد به چشمان یشمی رنگ او:
_ نفس؛ من و داداشت هیچوقت هیچوقت بهت دروغ نمیگیم.. متوجه شدی؟! مریضیه تو خیلی سخته.. من واقعاً میفهمم.. ولی تو میتونی پوزش رو به خاک بنشونی! تو باید بتونی و من و داداشت توی این راه پشتتیم.. هر چی که بشه من و اون با توایم… اگه تو بخوای، اگه با این دل پاکی که داری از خدا بخوای تا حالت خوب بشه، مطمئن باش؛ نفس مطمئن باش که حالت خوب میشه!