دانلود رمان نبات و بادام تلخ با لینک مستقیم و رایگان
نویسنده: سما جم «moghaddas»
قسمتی از داستان:
ـ لگد بزن! خواهش میکنم.
کف دستش را به روی شکم، محکم و دورانی به حرکت در آورد؛ آهش در آمد اما حرکتی را در هیچ نقطهای احساس نکرد.
از وقتی کاوه برای یک پروژه ساختمانی به عسلویه رفته بود، زهره آرام و قرار نداشت.
هشت ماهاش کامل شده بود ولی تجربهاش میگفت که وزن بچه کمتر از دو کیلوست. بی خوابیهایش هم مزید بر علت بود.
شیفتهای شب زایشگاه رنجور و ضعیفش کرده بود. کلی درس خواند تا توانست ماما شود و در زایشگاه کوچکی واقع
در حاشیه شهرشان مشغول به کار گردد. با اینکه از خانوادهای معمولی بود، به خاطر همین مدرک و شغلش،
عروس خانواده نسبتا خوبی شده بود.
کاوه که رفت تفریح مادرشوهرش این شد که هر روز به بهانهی سرکشی از خانه پسرش، به آنجا بیاید