دانلود رمان و باز سرنوشت | helga1980

دانلود رمان و باز سرنوشت از ناب رمان

دانلود رمان و باز سرنوشت

خلاصه ی از داستان رمان:

داستان درباره ی دختری به اسم نازنین هستش که به خاطر ورشکستگی پدرش آواره این ور و اونور میشه و یهو سر از خونه ی اقای فروهر در میاره که به نوعی علت آوارگی نازنین عمویه همین اقاست و ….

صفحه ی اول رمان:

رسول: الو حاجي
حاج رضا: سلام بگو مي شنوم
رسول: حاجي اين گره امروز باز بشو نيست، زير بار نمي ره،
حاج رضا: لا اله الي الله، يعني چي؟ اين ديگه چه صيغه ايه؟ من ترتيب همه کارا رو دادم، مگه نگفتي حله، مي دوني چند مليون بايد پول خواب اين ماشينها رو بدم، ببين يه هفته تا خير الان چيزي نيست ته پروژه مي دوني چقدر ضرره؟
رسول: مي دونم حاجي ، همه خونه ها تخليه شدند، فقط اين حاج خانم خالي نمي کنه، نه مي اد دم در، نه گوش مي ده، يه کلام مي گه، تا بابام نياد ما هيجا نمي ريم،
حاجي: باباش کيه؟مگه نخريدين اون خونه رو، رسول هر روزي که جريمه بخوريم از بي کفايتي توئه.
رسول: ما خونه رو خريديم ،از مالک که عموشه، ولي خانم ادعا داره خونه مال عموش نبوده، پول رفت به حساب مالک ، حکم رو هم ۱۰ روز پيش داديم به اين حاج خانوم.
حاج رضا: اومدم، خودم اومدم ببينم چي مي گه اين خانوم.
حاج رضا يه راست رفت سمت خونه، رسولي با ديدن ماشين حاجي دويد جلو: سلام، واحد شماره ۳،
حاج رضا: بقيه خونه ها خالي شدند؟ مشکل همينه؟
رسول: والا يه هفته بيشتره همه تخليه کردند،
حاج رضا: حالا کسي خونه هست؟
رسول: بله، يه بار آيفون رو ساعت ۷ جواب داده ، ولي ديگه نه
حاج رضا:همين يه واحده؟ فردا يه بهونه ديگه نباشه
رسول: بله، يه حاج خانومه،
حاج رضاحالا باباش کجاست برين بيارينش؟
رسول: ظاهرن زندانه، ولي حاجي يه جوريه، يه شکل و قيافه اييه، صداش کلفته، سر تا پا سياه، به زور دماغش از لا چادر پيداست
حاج رضا:بسه رسول، چيکار به ناموس مردم داري
رسول: هيچي حاجي ، مي گم يه خورده عجيبه،
حاج رضا:برو کنار زنگ بزنم ببينم چي مي گه
رسول:ديگه جواب ايفون رو نمي ده، يه بار صبح جواب داد
حاج رضا: خودم ميرم بالا ببينم چي مي گه، بمون همينجا
رسول: هر جور مي دونين