دانلود رمان حورا از سارا.الف با لینک مستقیم
به قلمِ:
سارا.الف
با صدای تکان خوردن چیزی چشم باز می کنم…
سر می چرخانم و قامت قباد را می بینم، کتش را تنش می کند و جلوی آینه می ایستد.
لبخندی به قد و قامتش می زنم.
– سلام…
به سمتم بر میگردد؛با همان خنده ی معروفِ جذابش خیره ی چشمانم می شود.
– سلام عزیزم؛ صبحت بخیر!
به سمتم قدم بر می دارد، روی تنم خم می شود و دست هایم را بالای سرم می برد و بوسه ای محکم روی لبانم می کارد…
امان نمی دهد که همراهی اش کنم…
– نه دیگه! امروز جلسه دارم خانم خانما! ادامه بدی جون تو تنم نمیمونه….
می خندم به بی طاقت بودنش در برابر من! خیره اش می شوم، چیزی کم ندارد ، جز پدر شدن!
بغض گلویم را می گیرد…
لبخندی می زنم و از روی تخت بلند می شوم و لباس خواب را بر تن می کنم….
با کرواتش کلنجار می رود…
– بده من ببندم.
روبرویش ایستاده و بخاطر اختلاف قدی فاحش میانمان مجبور شدم روی نوک انگشتان پایم بلند شوم و کروات را برایش ببندم و همزمان گفتم:
– تو جلسه اخمو باش، کم دلبری کن، تو زن داری!
سرم را نزدیک به گوشش بردم و اهسته زمزمه کردم:
– من زنتم!