از پنجره به برف های سفید بیرون نگاه میکنم .ازاین همه زیبایی واقعا به شوق میام همیشه عاشق برف بودم وقتی برف میومد مثل بچه های کوچیک میشدم ودوست داشتم برم بیرون وبرف بازی کنم . – سارا ؟ سارا بیداری ؟بیا صبحونه صدای مامان مژگانم بود که برای صبحونه صدام میکرد از کنار پنجره دل کندم وبه آشپزخونه رفتم . – سلام مامان صبح بخیر – سلام صبح بخیر بشین برات چایی بریزم – شما بشین خودم میریزم داشتم برای خودم چایی میزیختم که بابا حاضروآماده اومد آشپزخونه گفتم : سلام بابا صبح بخیر
– سلام ساراخانم صبح شما هم بخیر – چایی میخورید؟ – بله لطفا برای بابا چایی ریختم وخودم هم کنارشون نشستم .بهتره یه کوچولو از خودم بگم من سارا طاهری آخرین بچه یه خانواده پنج نفره وآخرین نوه عماد شایگان هستم .ماهمگی در یک آپارتمان چهار واحده زندگی میکنیم .طبقه اول مامانی وآقاجون طبقه دوم دایی جان طبقه سوم ما وطبقه چهارم هم مال دایی مهرداد که هنوز ازدواج نکرده .کلا ما خانواده شلوغی هستیم باباپرسید:فرهاد هنوز خوابه…
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
